eitaa logo
قهوه تلخ
165 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
623 ویدیو
1 فایل
نمیدونم.. یه جایی که کنار شومینه قهوه تلخ داغ میخورن و به برف پشت پنجره نگاه میکنن و راجع به همه چی حرف میزنن.. https://harfeto.timefriend.net/17148256023464 بیاین حرف بزنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال من چیز خاصی نداره، مخصوصا الان که هی میرم هی میام.. ولی قدمتون سر چشم خوش اومدین(:🤍✨️
چرا الان باید تو ذهنم کل خانوادمو از دست بدم، براشون مجلس بگیرم، برا مدرسه علت غیبتمو توضیح بدم، معلمای قبلیم رو بغل کنم، اینکه قراره کجا زندگی کنم رو تصور کنم و مثل چی زار بزنم و اینقد گریه کنم چشمام قرمز شن؟ در حالی که فقط رفتن مسافرت و حالشون خوب خوبه این چه مرضیه که من دارم اخه(((: کدوم انسانی به این حجم از اورتینک رسیده که برا تخیلات مثل دیوونه ها گریه میکنه((((((::
قهوه تلخ
چرا الان باید تو ذهنم کل خانوادمو از دست بدم، براشون مجلس بگیرم، برا مدرسه علت غیبتمو توضیح بدم، مع
بعد جالبه مودم نسبت به اتفاقات واقعی زندگی اینجوریه که: عه چه جالب به بند کیفم
اینکه مامان بزرگم ذره ذره جلو چشمام آب میشه.. توان لیوان نگه داشتنو نداره.. زمین گیر شده و منو با بقیه نوه هاش اشتباه میگیره، امید به زندگیمو کاملا نابود میکنه(((: بلند شو زن.. من بچگیم با تو گذشت.. پاشو بریم پیاده روی، جلو سگا رو بگیری که منو اذیت نکنن((((((::
هدایت شده از مَهواء .
https://eitaa.com/GAHVE_TALKH/4006 همینکه مادربزرگت نفس میکشه خداتو شکر کن و سجده شکر بجا بیار بودن اینطوری خیلی بهتر از نبودن 💔
قهوه تلخ
https://eitaa.com/GAHVE_TALKH/4006 همینکه مادربزرگت نفس میکشه خداتو شکر کن و سجده شکر بجا بیار بودن
صد البته هزار بار خدا رو شکر((: من واقعا حاضرم دار و ندارمو بدم یه ثانیه سایش از سرم کم نشه.. ولی قضیه اینه، مامان بزرگ من، از اون پیرزنایی بود که قسم مردم سرش بود.. عزت و احترامش زبانزد بود..و الان.. و نمیدونین خودش چقد عذاب میکشه از اینکه آب خوردنشم به بقیه محتاجه.. و گذشته از اینا اینکه هر لحظه استرس داری، نکنه لحظه بعد نباشه عذاب میده.. خیلی عذاب میده.. من تازه یکی از عزیز ترینامو از دست دادم، واقعا دوباره تابشو ندارم((:
قهوه تلخ
چرا الان باید تو ذهنم کل خانوادمو از دست بدم، براشون مجلس بگیرم، برا مدرسه علت غیبتمو توضیح بدم، مع
https://eitaa.com/GAHVE_TALKH/4004 رنتوسی اورثینت فقط خودت رو اذیت میکنه..بهشون زنگ بزن و بگو که دلت براشون تنگ شده..حتما خوشحال میشن. __ نه خب دلمم براشون تنگ نشده.. فقط ۲۴ ساعته که رفتن😂 واقعا نمیدونم دلیل این افکار مزخرف چیه، تازه جلوی اینم بگیرم یکی دیگه پیدا میشه و خلاصه که داره پیرم میکنه
وای سلام رنتوس..عضو جدیدتم‌.بودم قبلا ها ولی واسه شلوغی ایتا چنلامو پاکیدم ..حالا دوباره در خدمتتم جانان هستم.. خواستم بگم از این اورثینک ها که میگی منم خیلیییی تو سرم میچرخن و چرت و پرت میگن..ولی نمیزارم بهشون ما نمیدم بیشتر خرف بزنن ...خودتو سر گرم کاری کن یا همون افکار و بنویس نوشتن همونطور که خودت میدونی حالتو بهتر میکنه:)) ولی اره جدی منم نشستم به نبودن ادما فک کردم بعدش گریمم کردم ولی بازم نباید بزاری حالتو بد کنه قشنگ♡ __ سلام ممبر جان دل خیلی خوش برگشتین، قدم سر چشممون گذاشتین.. سعیمو میکنم، حتی کتاب مغازه جادویی رو سر همین خوندم که شاید کمک کنه، ولی هیچی تاثیری نداره آره نوشتن واقعا کمک میکنه، ولی چند وقته همه نوشته هامم پر شده از مرگ و از دست دادن.. اره..واقعا دردناکه(: ولی قربون این مهربونیاتون.. فداتون بشم من(((((::
واستا برات قصه بگم تا شاید فراموش کنی اورثیک رو چند دقیقه: شهربانو بچه زن سوم کد خدا محل بود، مادر شهربانو بسیار زیبا بود و پدرش از قضا وضع مالی عالی داشت..پدرش که میمیره بچه های زن اول میان مادر شهربانو رو که ازش کینه داشتن میندازن توی تویله و کلی میزننش و همچینین شهربانو رو کلی اذیت میکنن و تو سن ۱۳ سالگی شهربانو رو به پسر کارگرشون که از سمنان اومده بودن تا یه کار گیر بیارن..مجبور میکنن شهربانو ۱۳ ساله با اسماعیل ازدواج کنه..شهربانو وضع مالی خوبی نداره و اوضاع زندگیش روز به روز بدتر میشه..شهربانو بچه چهارمش وقتی ۷ ساله بود در اثر بیماری میمیره..و حالا کلی بدبختی میکشه و اینا تا اینکه وقتی سر بچه هشتم حامله بوده، همسرش اسماعیل با کت شلوار وارد خونه میشه و میگه میخوام داماد شم و میره زن دوم میگیره و شهربانو رو ول میکنه..البته بگم طلاق نمیده ولی خیلی اذیتش میکنه..خلاصه جزئیات رو نگم برات بریم سراغ اینکه بچه هارو با چه بدبختی بی پدلی بزرگ میکنه و چقدر بچه ها حسرت داشتن پدر میکشن چقدر اذیت میشن..و شهربانو با دل خون بچه هارو بزرگ میکنه که همین بزرگ کردن کلی داستان غم انگیز داره..خلاصه بچه هارو بزرگ میکنه و یکی میشه پلیس اون یکی بهیار اون یکی مامور اگاهی و یکی معلم..شهربانو پسر اخریش رو توی سن ۲۸ سالگی در اثر تصادف از دست میده در حالی که پسر اخریش یه دختر ۲ ساله داشته..دخترش یتیم میشه وشهربانو همه این غم هارو میبینه و کمکم موهاش سفید میشه و بعد از مرگ پسر اخریش به پسر یکی مونده به اخریش خیلی وابسته میشه"همون که معلمه"..حالا از اینا بگذریم..دیگه وقتی همه چی داره رو روال میوفته دخترش فوت میکنه..حالا چی میشه کم کم الزایمر شهربانو شروع میشه پسر یکی مونده به اخریش که تبریز رفته بوده برای زندگی با بخانوادش مهاجرت میکنن و میان مازندران تا از شهربانو نراقبت کنن..شهربانو نوه اخرش که بچه همین پسرش بوده رو خیلی دوست داره خیلی نازش میده و کم کم الزایمر شهربانو اوت میکنه و __ وای خدای من.. بعد میگن چرا میگی قهوه تلخ پناهگاهه.. این همه تایپ کردین؟ مچکرم خبببب واو.. عجب قصه ای.. چرا وایب پس از باران رو گرفتم؟ خودتون ننوشتین که؟ حالا بقیش چی شد؟ شهربانو به کجا رسید؟ اصلا چرا این همه غم برا یه نفر اخه(((:
https://eitaa.com/GAHVE_TALKH/4012 دو تا فرزندام دارن باهم رفیق میشننن __ ای وای🤣✨️ ما از قبل ارادت داشتیم