قهوه تلخ
میخوام تقدیمی بدم از اونا که میلیارد درصد به غلط کردن میوفتم
عام سلام
صدای رنتوس از قهوه تلخ رو میشنوین
اگه دوس دارین یکی متن اختصاصی درباره شما بنویسه که شاید توش از پارتنر آیندتون صبحت شه، شاید از تروماهای بچگیتون، شاید از مشکلاتی که الان باهاشون دست و پنجه نرم میکنین یا حتی شاید جای یکی از شخصیتای خیالی یه داستان یا فیلم باشین، این پیامو فور کنین و لینکتونو برام @mahii_hooz پست کنین..
و خب نوشتن واقعا کار وقت گیر و سرتاسر نیاز به تمرکز داره و پیشاپیش متاسفم اگه قراره انتظار بکشین، هر موقع که آماده شد خودم براتون میارم🤝🏻✨
(و یه نکته داخل پرانتزی دیگه، اگه چنلتون دیلی نباشه و یا حداقل اطلاعاتی ازتون دستم نیاد، به جای متن، با چیز دیگه ای در خدمتتونم)
قهوه تلخ
عام سلام صدای رنتوس از قهوه تلخ رو میشنوین اگه دوس دارین یکی متن اختصاصی درباره شما بنویسه که شاید ت
تعدادی رو نوشتم، ولی خب دفترم جامونده و من مهمونیم(بخوانید عذاب خانه) پس نمیتونم تایپ کنم و بفرستم🤝🏻
قهوه تلخ
همیشه قدرت نه گفتن دارم به جز وقتی که رو به روی دایی بزرگمم
احساس میکنم مخالفت باهاش، غمگینش میکنه
حالا اون تنها کسیه تو فامیل که داداشمو به من ترجیح میده
قهوه تلخ
همیشه قدرت نه گفتن دارم به جز وقتی که رو به روی دایی بزرگمم
البته جلوی عموی وسطمم همین بساطو دارم
دقیقا به همین دلیل
پاشین بیاین حرف بزنیم، من الان میزنم زیر گریه از فشار
https://harfeto.timefriend.net/17148256023464
https://eitaa.com/GAHVE_TALKH/8559
عه فکر کزدم گفتم😂 اگه درست گفته باشم Istp بود #ثنا
__
دارین دستم میندازین؟ بیخیال
محاله، میتونم باور کنم الان روزه ولی نمیتونم باور کنم شما istp باشین.
این اصلا میتونه از عجایب هشتگانه باشه
چیشده رنتوس بانو؟
__
همه پاشدن رفتن مجلس ختم اون فامیل
با داییم و داداشم تنهاییم، دارن بازی تراکتورو میبینن و من چون از دهنم در رفت امروز درس نخوندم نمیتونم بگم منم میخوام ببینم(یکم پیچیدس)
از طرف دیگه به طرز خیلی شدیدی با دایی بزرگم رودروایسی دارم
و سرگیجه و سردرد و حالت تهوع دارم
شامم خیلی چرب بود و رژیمم شکست
درسامم که مونده
اره خلاصه، و در مجموع کسی از دور ببینه همه چی عادیه ولی من دارم متلاشی میشم
قهوه تلخ
چیشده رنتوس بانو؟ __ همه پاشدن رفتن مجلس ختم اون فامیل با داییم و داداشم تنهاییم، دارن بازی تراکتورو
بابا من ساعت ۵ تو خونه خودمون خوابیدم
خالم و مامانم اون موقع خونه بودن
کابوس دیدم، با گلوی خشک و سر و روی عرق کرده از خواب پریدم، خونه ظلمات ظلمات بود و هیچ صدایی نبود، نمی فهمیدم دارم خواب میبینم، بیدارم، کجام، کیم، چیم
قشنگ گم شده در زمان و مکان✨
یهو گوشیم زنگ زد، مامانم بدون سلام تند تند گفت رفتن خونه داییم منم باید پاشم برم تا من بگم نه، داییم گوشیو گرفت گف بچه غذا پختیم برات پاشو بیاها خدافظ، تق گوشیو گذاشت..
من نیم ساعت تو تاریکی نشسته بودم سعی میکردم بفهمم چیشده، اخرشم بدون اینکه بفهمم با همون لباسای عادی خونه زدم بیرون، سر کوچه یادم افتاد لباس نپوشیدم:)
اره خلاصه مکافاتی بود، از فضای سم اینجام که نگم