هدایت شده از Paradox 𓂀
کار مورد علاقهاش بود،
چیزی که آن را آدمکها زندگی و او
وقت تلف کردن خطاب میکرد،
نوشتن، کاغذ و قلم، موسیقی،
کلکسیونی از هر چیزِ بیبهایِ پربهایی داشت،
در میان طوفانِ زندگی قدم برمیداشت،
به تکاپویِ مترسکهایِ رقصان مینگشت،
کتابها را با شوق ورق میزد،
در خیابانها زیر باران بلند آواز میخواند،
عاشق بچهها بود و البته سالمندان،
آنها را به یک چشم میدید،
این تنها جایی بود که چهرهیِ عبوسش را تغییر میداد تا خندهای از آنها بگیرد...
و اما مابقی زندگی برای پدربزرگ درونش زیادی تکراری بود...
#سیرِجریانِسیلِسرِمنِدیوانه