[…~•°🎼•°~…]
سلامدوستاݩ✋🏻
اوݪ؛ بہدلیلاینڪه بعضیا گفتن رماݩ آبڪیہ😐ودوم؛ بہدلیل برخيمسائل شرعۍ😬رماݩقبلي لغۆ❌ و رمان #جنجالي_عاشقانه جدیدی درڪانآل قراڕ میگیره ک خلاصهش خدمتتوݩ ارساڵ میشہ :)🍃
تشڪرازصبوریتوݩ🙏🏻🍊
°•🌿 •°🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 °•🌿 •°
#استورۍقدیمی
#علی_اکبر_قلیچ
•|چیزهایی که ارزش دیدن نداره رو وقتی ببینیم...،
به قلبمون رسوخ میکنه! 🦋
#نکته
👁دریچه ی❤️
•|what the eye sees the heart
Preserves.
_lmam ali(AS)
🎧 @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
[…~•°🎼•°~…] سلامدوستاݩ✋🏻 اوݪ؛ بہدلیلاینڪه بعضیا گفتن رماݩ آبڪیہ😐ودوم؛ بہدلیل برخيمسائل شرعۍ😬رما
『 🌿 』
📖 #رماݩدختربسیجی
✍🏻نویسنده: میم.الف
تعدادپارٺ: تقریبا 300
📌خلاصهداستاݩ:
رمان بانوی بسیجی بر عکس اسمش، دربارهی آراد، پسری پولدار و بی بند و باره که زندگیش رو صرف خوشگذرونی و کارش کرده..، ولی از یه جایی به بعد، با ورود "آرام" دختری ساده و مغرور و در عین حال پایبند به اعتقادات! به زندگی آراد، مسیر زندگیش عوض می شه و برای اولین بار توی زندگیش عشق رو تجربه می کنه!
داستان از اونجایی شروع میشه که آراد بعد از اینکه از مسافرت بر می گرده می بینه در غیاب او پدرش برای شرکتشون نیروی جدید استخدام کرده و یکی از این نیروها "آرامه" که آراد و دوستش پرهام، چشم دیدنش رو ندارن و می خوان هر جور که شده و بدون اینکه پدرآراد _که صاحب شرکته_ چیزی در این مورد بفهمه او رو اخراج کنن و وانمود کنن آرام رو به خاطر کم کاری و ناواردیش اخراج کردن!...
بانوی بسیجی، داستانی #جنجالي_عاشقانه از زبان اول شخص، یعنی آراد، و با پایانی خوشہ... (:🍃
🎼 @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت_اعضا 🌱💛
ادیتیکیازاعضایگُلِگُلابمونباآهنگ #دراین_دنیا 🖤
آیدےجهتارسالاِدیتاوکارهاےجذابتون 👇🏻
@HASANEIN_IR
🎧 @GHELICH_IR
سینه سرخ ها.mp3
11.6M
موزیک #سینه_سرخ_ها✨🔥
در وصف رشادت ھای
نیروهای امنیتے🚨💥
🎧@GHELICH_IR
📒متن موزیک #سینه_سرخ_ها👇🏻
رودیم و در مسیر خدا در تلاطمیم
یاری رسان روز مبادای مردمیم
کوهیم و ایستادگی ما زبانزد است
در جان ما صلابت آل محمد است
رودیم و در مسیر خدا در تلاطمیم
یاری رسان روز مبادای مردمیم
رمز حماسه نغمه ی امّن یجیب ماست
فتح قریب و نصر الهی نصیب ماست
جان بر کف اشاره ی مولاییم
در روز رزم شهره ی دنیاییم
رخت سیاه اگرچه به تن داریم
سرباز روشنایی فرداییم
رنجی اگر به راه خدا می کشیم ما
چون موج ها مسافر آرامشیم ما
مهریم اگر مقابل ما روح مردم است
خشمیم اگر دشمن ما در تلاطم است
با ذکر حیدر است که اعجاز می کنیم
تیغیم و مشت فتنه گران باز می کنیم
ما سینه سرخ های فدای ولایتیم
مشتاق آسمان وسیع شهادتیم
جان بر کف اشاره ی مولاییم
در روز رزم شهره ی دنیاییم
رخت سیاه اگرچه به تن داریم
سرباز روشنایی فرداییم
رودیم و در مسیر خدا در تلاطمیم
یاری رسان روز مبادای مردمیم
کوهیم و ایستادگی ما زبانزد است
در جان ما صلابت آل محمد است
رودیم و در مسیر خدا در تلاطمیم
با ذکر حیدر است که اعجاز می کنیم
تیغیم و مشت فتنه گران باز می کنیم
ما سینه سرخ های فدای ولایتیم
مشتاق آسمان وسیع شهادتیم
جان بر کف اشاره ی مولاییم
در روز رزم شهره ی دنیاییم
رخت سیاه اگرچه به تن داریم
سرباز روشنایی فرداییم
رودیم و در مسیر خدا در تلاطمیم
یاری رسان روز مبادای مردمیم
کوهیم و ایستادگی ما زبانزد است
در جان ما صلابت آل محمد است
رودیم و در مسیر خدا در تلاطمیم
🎧 @GHELICH_IR
°•🌿 •°🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 °•🌿 •°
#استوری_قدیمی #علی_اکبر_قلیچ
☀قرارنیسٺهمیشهزنده باشیم...،
امامیتونیم چیزایی بسازیم وازخودمون بجا بگذاریم
که تاابدباقےبمونن :)🍃
🎤 @GHELICH_IR
آهنگایدرخواستیتونروبگیدبهمون👇🏻🌼
https://eitaa.com/HASANEIN_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نٵزێ ٵݕٵڊێ ہٵ ڊسٺٵ ݕٵݪٵ✋😂
[…~•°🎼•°~…]
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 2
- خفه بابا ! عرضه نداری یه روز اینجا رو بگردونی... آدم نمیتونه هیچ کاری رو بهت بسپره...
+ به من چه که این بابات به همه جا سرک میکشه و میخواد از همه کارا سر در بیاره؟! :/
روی پام وایسادم و در حالیکه به سمت دیوار شیشهای اتاقم می رفتم، گفتم:" اگه تو دهن لقی نمیکردی و نمیگفتی قراره نیرو استخدام کنیم، اون هم توی این کار دخالت نمیکرد."
روی مبل نشست و گفت:"من که نمی دونستم می خواد اینجوری کنه،...اون اومد اینجا و غر زد که کارات دیر انجام میشه...منم گفتم برای همین می خواهیم چند نفرو استخدام کنیم...که اونم از خدا خواسته گفت خودم این کارو میکنم."
- حالا کیو استخدام کرده که اینقدر سر من غر زدی که خوب نیستن و باهاشون کنار نمیای؟
+ دوتا مرد متاهل ویه دختر...
- خب،این کجاش مشکل داره؟
رو بهش با طعنه ادامه دادم:" تو که همیشه از خدات بود دختر استخدام کنیم..."
+ منم از همین دختر خوشم نمیاد،...کلاً کلاس شرکت رو یک نفره میاره پایین!
- مگه چشه؟
+ چشم نیست ! اتفاقاً چشماش خیلی هم قشنگه !! اون تیپ مزخرفشه که روی مخه -_-
- یعنی چی؟ شلختهس؟
+ نه،اتفاقاً خیلی هم مرتب و تمیزه...
- چرا معما طرح میکنی؟! :/
+ تا نبینیش نمیفهمی من چی میگم...من که اصلا ازش خوشم نمیاد و مطمئنم تو هم وقتی ببینیش دلت میخاد با یه تیپا بندازیش بیرون !
- خب بگو بیاد ببینمش ! تا ببینم کیه که اینقدر حرص تو رو دراورده...
+ الان که نیست،نیم ساعت پیش رفت خونه،...ولی فردا میاد.
- اوکی. فردا میبینمش...
از دیوار مورب شیشه ای به شهر زیر پام چشم دوختم، که در در اتاق زده شد و من بدون اینکه برگردم به صدای منشی گوش دادم، که با ناز رو به پرهام گفت:" پرهااام،... تلفن داری."
پرهام بعد اینکه رو بهش گفت:" باشه الان میام..." از جاش بلند شد تا به اتاق خودش بره، ولی قبل از اینکه از اتاق خارج بشه برگشت و بهم گفت:" راستی آراد ! سوغاتی ندادیااا !..."
+ تو جیب کتمه.
کتم را به دست گرفت و بعد برداشتن عطر مارکی که روز قبل از ترکیه براش خریده بودم، نیشش باز شد و با گفتن:"دمت گرم داداش!..." از من تشکر کرد.
با رفتن پرهام باز هم به شهر شلوغ زیر پام چشم دوختم...
من از دیدن این منظره هیچ وقت سیر نمی شدم و یه جورایی احساس غرور می کردم...
دیدن آدم ها و ماشین هایی که از این فاصله خیلی کوچکتر از اندازه واقعیشون بودن، برام لذت بخش بود...
✍🏻الف.میم
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
#راضی_باش🌼
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
00:00
بِخوآنێدمَـــــرآ
ٺااِسٺِجابټڪنمـ شُمـــآࢪا(:🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حڪٵێٺ ݦن ۅ ٺۅ ٵز ڨڊێݦہ😔🥀
....................................................
ڂێݪێ ڊݪݦ ٺنڱہ🌧ڂێݪێ ڊۅسٺ ڊٵࢪݦ🌱
[…~•°🎼•°~…]
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[…~•°🎼•°~…]
ݦحࢪݦ ڨݪݕݦ ❤️🥀
ݦࢪحݦ ڊࢪڊݦ💫
ڂۅڊݦۅنۅ سݐࢪڊݦ ݕہ ٵۅنڪہ نزڊێڪ ٺࢪہ ٵز ࢪڱ ڱࢪڊن🍂🌧
#حرف_حساب 💛🌿
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
AliAkbar_Ghelich.salam.mp3
3.47M
موزیڪ #سلام🌱
زبانحالمادࢪانبزࢪگوارشہدا💔🥀
🎧 @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
موزیڪ #سلام🌱 زبانحالمادࢪانبزࢪگوارشہدا💔🥀 🎧 @GHELICH_IR
📒متنموزیڪ #سلام👇🏻
🔶چشمام سو نداره از بس گریه کردم
یادمه وقتی رفتی گفتی مادر برمیگردم
🔶تو به قولت عمل کردی و
برگشتی دوباره به این خونه
ولی چیزی که ازت برگشته
یه پلاک و چندتا استخونه
🔶سلام دلیل گریهی سحرم
میدونی چندوقته من ازت بی خبرم
برات یه عالمه درد و دل دارم
سلام، خوش اومدی پسرم
🔶خدا نالمو شنید در رحمت باز شد
اون همه نذر و نیاز عاقبت کارساز شد
گوش من بدهکار حرفای این مردم نشد
جای شکرش باقیه که پلاکت گم نشد
🔶سلام دلیل گریهی سحرم
میدونی چندوقته من ازت بی خبرم
برات یه عالمه درد و دل دارم
سلام، خوش اومدی پسرم
🔶سلام دلیل گریهی سحرم
میدونی چندوقته من ازت بی خبرم
برات یه عالمه درد و دل دارم
سلام، خوش اومدی پسرم
🎧 @GHELICH_IR
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
#ترجمه 👇🏻✨
Never give up on Your heart,in Your struggles...
هرگز در قلب خود ، در مبارزات خود تسلیم نشوید ...
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ݦٵ ݪٵ ێحڪێ🌹ێݕڪێ🎵
[…~•°🎼•°~…]
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 2 - خفه بابا ! عرضه نداری یه روز اینجا رو بگردونی... آدم نمیتونه هیچ کاری رو ب
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 3
من فقط چهار روز برای کار به ترکیه رفته بودم و توی این مدت بابا برای بخش اداری کارخونه نیرو استخدام کرده و پرهام رو از این موضوع ناراحت کرده بود.
همیشه پرهام مسئول استخدام کارمندا بود و من هم کسایی که انتخاب میکرد رو تایید میکردم.
اون همیشه دخترا و پسرای به قول خودش پایه رو انتخاب میکرد، ولی اینبار بابا نذاشته بود اون کوچکترین دخالتی بکنه و دختری استخدام کرده بود که معلوم بود حسابی لج پرهام رو درآورده و حالا پرهام هم از من میخواست یه جوری اخراجش کنم تا بتونه کسی که خودش میخواد رو بیاره سرکار...
منو پرهام سالهای زیادی بود که باهم دوست بودیم و تقریبا همه وقتمون باهم میگذشت؛
شخصیتش جوری بود که در یک هفته چندین دوست دختر عوض میکرد، با اینکه در حال واحد با چند نفر دوست بود، با چهار دختر مجردی که توی شرکت مشغول به کار بودن هم رابطه داشت و از جمله بیشترین ارتباطش با "نازی" ،منشیمون، بود.
ولی من برعکس اون دیر با کسی دوست میشدم و بیشتر دخترایی اطرافم بودن که به سمت من میومدن که من ازشون خوشم نمیاومد و محلشون نمیذاشتم.
"سایه" دختر دوستِبابا، تنها کسی بود که اونروز فقط باهاش در حد حرف زدن و بیرون و مهمونی رفتن دوست بودم و میدیدمش.
سایه من رو همسر آیندهاش میدونست، ولی من اون رو فقط یه عروسک برای پر کردن اوقات فراغت میدیدم...، چون من کسی نبودم که به راحتی عاشق کسی بشم و براش غش و ضعف برم.
هنوز هم فکر دختری که توی راهرو بهش خورده بودم رهام نکرده بود..
اون برعکس دخترایی بود که تا من رو میدیدن توی صداشون ناز میریختن و قصد داشتن باهام دوست بشن... یه جورایی این بیاعتناییش رو اعصابم بود...
با صدای زنگ گوشیم از فکرش در اومدم.
گوشیم رو از جیبم در آوردم و با دیدن شمارهی سایه اخمام ناخودآگاه توی هم رفت.
رد تماس زدم و براش اس ام اس فرستادم که شب تو رستوران همیشگیمون میبینمش.
از صبح که فهمیده بود من برگشتم، این چندمین باری بود که زنگ میزد.
کلافهام کرده بود...
به سمت میزکارم رفتم و با گذاشتن گوشی تلفن روی گوشم، از منشی خواستم برام قهوه بیاره و کارمندای جدید رو هم به اتاقم راهنمایی کنه تا باهاشون آشنا بشم و یه سری توضیحات رو هم بهشون بدم...
اونروز تا ساعت ٢ بعدازظهر شرکت موندم و به کارهای عقب موندهام رسیدگی کردم.
ساعت ٨ هم جلوی در خونهی سایه منتظر اومدنش بودم.
یک ربع بود که منتظرش بودم و خبری ازش نبود.
هردفعه بهش میگفتم از انتظار خوشم نمیاد، ولی اون هربار منو منتظر نگه میداشت و باعث عصبی شدنم میشد.
بهش زنگ زدم و به محض اینکه جواب داد و قبل از اینکه چیزی بگه با عصبانیت گفتم:" از الان تا ۵ دقیقه وقت داری تو ماشین نشسته باشی وگرنه من رفتم !..."
منتظر جوابش نشدم و تماس رو قطع کردم که به ۵ دقیقه نرسید که در ماشین رو باز کرد و کنارم نشست و گفت:" وای! آراد عزیزم ! نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده..."
به صورت آرایش شدهاش خیره شدم و لبخند زدم.
به چشام زل زدو گفت:" آراد این مدت که نبودی خیلی بهم سخت گذشت و فهمیدم واقعا بدون تو نمیتونم زندگی کنم..."
وسط حرفش پریدم و نذاشتم جملهاش رو کامل کنه و با جدیت گفتم:"رابطهی منو تو فقط یه رابطهی دوستانه است، دلم نمیخواد برداشت دیگهای داشته باشی. من از اولشم گفتم فقط دوستی...!"
دیدم که بغض کرد و چشماش خیس شد، ولی من واقعیت رو بهش گفتم و دلم نمیخواست بیخود برای خودش رویا بافی کنه و بیشتر بهم وابسته شه...
ماشین رو روشن کردم و در همون حال گفتم:" من از صبح کلی کار داشتم و خستهام... دوست ندارم امشبم خراب بشه، پس لطفا بخند..."
اما اون که به نظر میرسید میخواد برام ناز کنه، صورتش رو ازم گرفت و از شیشه کنارش به بیرون چشم دوخت.
من هم دیگه حرفی نزدم و با پلی کردن آهنگ به رانندگیم ادامه دادم...
با رسیدنمون به رستوران از ماشین پیاده شدم و در رو براش باز کردم تا اون هم پیاده بشه.
کنارم ایستاد.
دیگه خبری از ناراحتی چند دقیقه قبلش نبود و به روم لبخند میزد.
خودش میدونست ناز کردن برای من بیفایده است...
✍🏻الف.میم