°•🌿 •°🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 °•🌿 •°
#استوری_قدیمی #علی_اکبر_قلیچ
☀قرارنیسٺهمیشهزنده باشیم...،
امامیتونیم چیزایی بسازیم وازخودمون بجا بگذاریم
که تاابدباقےبمونن :)🍃
🎤 @GHELICH_IR
آهنگایدرخواستیتونروبگیدبهمون👇🏻🌼
https://eitaa.com/HASANEIN_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نٵزێ ٵݕٵڊێ ہٵ ڊسٺٵ ݕٵݪٵ✋😂
[…~•°🎼•°~…]
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 2
- خفه بابا ! عرضه نداری یه روز اینجا رو بگردونی... آدم نمیتونه هیچ کاری رو بهت بسپره...
+ به من چه که این بابات به همه جا سرک میکشه و میخواد از همه کارا سر در بیاره؟! :/
روی پام وایسادم و در حالیکه به سمت دیوار شیشهای اتاقم می رفتم، گفتم:" اگه تو دهن لقی نمیکردی و نمیگفتی قراره نیرو استخدام کنیم، اون هم توی این کار دخالت نمیکرد."
روی مبل نشست و گفت:"من که نمی دونستم می خواد اینجوری کنه،...اون اومد اینجا و غر زد که کارات دیر انجام میشه...منم گفتم برای همین می خواهیم چند نفرو استخدام کنیم...که اونم از خدا خواسته گفت خودم این کارو میکنم."
- حالا کیو استخدام کرده که اینقدر سر من غر زدی که خوب نیستن و باهاشون کنار نمیای؟
+ دوتا مرد متاهل ویه دختر...
- خب،این کجاش مشکل داره؟
رو بهش با طعنه ادامه دادم:" تو که همیشه از خدات بود دختر استخدام کنیم..."
+ منم از همین دختر خوشم نمیاد،...کلاً کلاس شرکت رو یک نفره میاره پایین!
- مگه چشه؟
+ چشم نیست ! اتفاقاً چشماش خیلی هم قشنگه !! اون تیپ مزخرفشه که روی مخه -_-
- یعنی چی؟ شلختهس؟
+ نه،اتفاقاً خیلی هم مرتب و تمیزه...
- چرا معما طرح میکنی؟! :/
+ تا نبینیش نمیفهمی من چی میگم...من که اصلا ازش خوشم نمیاد و مطمئنم تو هم وقتی ببینیش دلت میخاد با یه تیپا بندازیش بیرون !
- خب بگو بیاد ببینمش ! تا ببینم کیه که اینقدر حرص تو رو دراورده...
+ الان که نیست،نیم ساعت پیش رفت خونه،...ولی فردا میاد.
- اوکی. فردا میبینمش...
از دیوار مورب شیشه ای به شهر زیر پام چشم دوختم، که در در اتاق زده شد و من بدون اینکه برگردم به صدای منشی گوش دادم، که با ناز رو به پرهام گفت:" پرهااام،... تلفن داری."
پرهام بعد اینکه رو بهش گفت:" باشه الان میام..." از جاش بلند شد تا به اتاق خودش بره، ولی قبل از اینکه از اتاق خارج بشه برگشت و بهم گفت:" راستی آراد ! سوغاتی ندادیااا !..."
+ تو جیب کتمه.
کتم را به دست گرفت و بعد برداشتن عطر مارکی که روز قبل از ترکیه براش خریده بودم، نیشش باز شد و با گفتن:"دمت گرم داداش!..." از من تشکر کرد.
با رفتن پرهام باز هم به شهر شلوغ زیر پام چشم دوختم...
من از دیدن این منظره هیچ وقت سیر نمی شدم و یه جورایی احساس غرور می کردم...
دیدن آدم ها و ماشین هایی که از این فاصله خیلی کوچکتر از اندازه واقعیشون بودن، برام لذت بخش بود...
✍🏻الف.میم
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
#راضی_باش🌼
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
00:00
بِخوآنێدمَـــــرآ
ٺااِسٺِجابټڪنمـ شُمـــآࢪا(:🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حڪٵێٺ ݦن ۅ ٺۅ ٵز ڨڊێݦہ😔🥀
....................................................
ڂێݪێ ڊݪݦ ٺنڱہ🌧ڂێݪێ ڊۅسٺ ڊٵࢪݦ🌱
[…~•°🎼•°~…]
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451