🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 6 در حالی که به سمت در میرفت تا از اتاق خارج بشه، گفت:"هه! تو سایهی همچین آد
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 7
+ چشم.
از تغییر موضع یهوییش جا خوردم و خوشحال از اینکه تونستم روش رو کم کنم، پشت میزم نشستم.
به برگهای که مشخصاتش روش نوشته بود چشم دوختم و با صدای بلند مشغول خوندنش شدم:" آرام محمدی،...دارای مدرک تحصیلی لیسانس حسابداری و مشغول به کار توی بخش حسابداری شرکت..."
بهش خیره شدم و با طعنه گفتم:"میدونی همهی کارمندای من فوق لیسانسن؟!"
سوالی نگاهم کرد، که ادامه دادم:" خیلی باید توی کارت دقت کنی، چون کوچکترین اشتباه از سوی تو ،منجر به اخراجت می شه !..."
چیزی نگفت و در همین حال تقهای به در خورد و اون که پشت در وایستاده بود، برای این که شخص پشت در وارد اتاق بشه از در فاصله گرفت، که پرهام سرش رو از لای درِنیمه باز توی اتاق کرد و گفت:"میتونم بیام تو؟..."
بهش اجازه دادم بیاد تو و دیدم که اخمای دختری که حالا میدونستم اسمش آرامه توی هم رفت و نگاه اخموش رو به من دوخت.
پرهام خیلی ریلکس روی مبل جلوی میزم نشست و به آرام خیره شد. ولی آرام حتی نیم نگاهی هم بهش ننداخت و یه جورایی به نظر میرسید که سعی داره وجودش رو نادیده بگیره...
رو به آرام با ملایمت گفتم:" شما میتونی بری و به کارت برسی..."
بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست، که پرهام که تا اون لحظه با تعجب به من نگاه میکرد، مثل برق گرفتهها گفت:" بله بله؟! نفهمیدم چی شد! تو الان با این دختره چجور حرف زدی؟!..."
- انقدر ترش نکن ! قراره از فردا جوری که تو دوست داری بیاد سر کار.
+ یعنی چی؟
- یعنی بدون چادر.
+ محاله !
- حالا فردا خودت میبینی... طرف از اوناییه که دنبال بهونه میگرده تا چادری نباشه و حتما به اجبار تا حالا هم چادر سرش کرده.
+ چادرش به جهنم ! جوری با آدم رفتار میکنه که انگار اصلا وجود نداری !
- اونش هم به مرور زمان درست میشه...
+ برو بابا ! من منتظر اخراجش بودم، بعد تو میگی میخوای بسازیش ؟!
- نمیتونم اخراجش کنم.
+ چرا اونوقت؟!
- چون اولا این سه تارو بابا گفته حق اخراج کردنشون رو ندارم و دوما این یکی سرگرمی خوبه.
پرهام دیگه حرفی نزد و من هم مشغول رسیدگی به آمار و ارقام بازدهی شرکت و مقایسهشون با ماههای قبلو.... شدم و اون که دید حسابی سرم شلوغه بدون هیچ حرفی از جاش برخاست و از اتاق خارج شد.
تا ظهر مشغول رسیدگی به همون چندتا برگه و گفتوگوی تلفنی با سعیدی، مدیرعامل کارخونه، بودم.
هر چه به آخر ماه نزدیکتر میشدیم وقت من هم توی شرکت بیشتر پر میشد و بعضی وقتا هم تا شب شرکت میموندم. به خصوص توی فصل زمستان که روزا کوتاهتر بود و تا چشم به هم میزدم شب میشد.
بابا همیشه توی کارخونه بود و خیلی کم به دفتر مرکزی سر میزد و میشد گفت:" فقط روزایی که برای بستن قرداد بهش نیاز بود و وقتایی که من نبودم به اینجا سر میزد.
همیشه می گفت دوست دارم توی کارخونه باشم چون دیدن کارا و چرخیدن چرخ تولید و سرکار بودن کارگرا بهم آرامش میده..." ولی من برعکس اون دفتر لوکس و مجلل خودم رو به محیط پر سرو صدای کارخونه ترجیح میدادم......
✍🏻میم.الف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آقازاده❗️
.
.
متہماےخیلےازپࢪوندهها📁🖇
ࢪوپیشونیشوݧ،جاےمُہرہ!
.
.
┅┈┅┈┅┈⭑┈┅┈┅┈┅
🎼@GHELICH_IR
┅┈┅┈┅┈⭑┈┅┈┅┈┅
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موزیک اربعینی
در یک ملودی و سه ترانه به سه زبان انگلیسی، فارسی و عربی
نام ورژن عربی، نادیني و نام ورژن فارسی، صدایم کن است و در انگلیسی Call Me
:)))))🎤🌿
🍊 @GHELICH_IR
Ali Ghelich - Call me.mp3
6.58M
موزیک ورژن انگلیسی🎵🌧
:)))))🎤
موزیک #call_me 🖤✨
موزیک اربعینی
در یک ملودی و سه ترانه به سه زبان انگلیسی، فارسی و عربی
نام ورژن انگلیسی، Call me و نام ورژن فارسی، صدایم کن است
🍊 @GHELICH_IR
Call_Me(Arabic_Version).mp3
6.92M
موزیک ورژن عربی🎵🌧
:)))))🎤
موزیک #call_me 🖤✨
موزیک اربعینی
در یک ملودی و سه ترانه به سه زبان انگلیسی، فارسی و عربی
نام ورژن انگلیسی، Call me و نام ورژن عربی، نادیني است
🍊 @GHELICH_IR
Call_Me(Farsi_Version).mp3
6.92M
موزیک ورژن فارسی🎵🌧
:)))))🎤
موزیک #call_me 🖤✨
موزیک اربعینی
در یک ملودی و سه ترانه به سه زبان انگلیسی، فارسی و عربی
نام ورژن انگلیسی، Call me و نام ورژن فارسی، صدایم کن است
🍊 @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 7 + چشم. از تغییر موضع یهوییش جا خوردم و خوشحال از اینکه تونستم روش رو کم کنم
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 8
اونروز هم تا دیروقت شرکت موندم و ناهارو هم کنار پرهام توی شرکت خوردم.
پرهام همیشه از خداش بود کارمندا برن و به قول خودش با منشی جونش راحت باشه... حتی چند باری هم که فقط من و پرهام و منشی توی شرکت بودیم و من منشی رو کار داشتم میدیدم نیست و حدس میزدم توی اتاق پرهام باشه و من بیخیال کاری که باهاش داشتم میشدم...
شبش با مامان و بابا و آوا سر میز شام نشسته بودم و با ولع از خورشت بادمجونی که مامان پخته بود میخوردم و حواسم هم به آوا بود که بیشتر از اینکه شام بخوره سرش توی گوشیش بود.
به بابا که با عشق و علاقه روی بشقاب مامان گوشت میذاشت و حواسش به خودشون بود، نگاه کردم.
با اینکه سی و خوردهای سال از زندگی مشترکشون میگذشت، ولی هنوز هم مثل تازه عروس دومادا همو دوست داشتن و به هم ابراز علاقه میکردن.
مامان وقتی دید حواسم بهشونه به روم لبخند زد و گفت:" وقتی میبینم به جای اینکه برای خانومت لقمه بگیری مثل آدمای قحطی زده به جون غذا میافتی و بقیه رو نگاه میکنی..."
نذاشتم مامان حرفش رو ادامه بده و وسط حرفش پریدم:" مامان جان ! بذار این غذا رو کوفت کنم بعد به جونم غر بزن که چرا زن نمیگیرم..."
مامان که دید من همین اول کار شمشیر رو از رو بستم و قرار نیست به حرفش گوش کنم دیگه حرفی نزد و مشغول خوردن شامش شد.
بابا رو به آوا گفت:" آوا خانوم نمیخواد شامش رو به جای دنیای مجازی با ما بخوره؟..."
با این حرف بابا، آوا که سرش توی گوشیش بود، با دستپاچگی گفت:" ها؟...چی؟ چرا...."
بابا خندید و گفت:" پس گوشی رو کنار بزار و بیا توی جمع ما !..."
آوا بدون هیچ حرفی گوشیش رو کنار گذاشت و خودش را با خوردن سالادش مشغول کرد.
به باهوشی بابا لبخند زدم و قاشق پر از غذا رو توی دهنم جا دادم که در همین حال بابا رو به من پرسید:" آراد، کی قرارِ بستنِ قرارداد رو با آقای زَند میزاری؟"
غذای توی دهنم رو قورت دادم و جواب دادم:" این دو روزه سرم خیلی شلوغ بود، فردا باهاش تماس میگیرم و برای هفتهی بعدقرار رو میزارم."
+ خوبه؛ راستی نظرت در مورد کارمندای جدید چیه؟
با یادآوری آرام و حاضر جوابیش و حالی که از همدیگه گرفته بودیم، لبخندی ناخواسته روی لبم نشست که از چشمای تیزبین مامان پنهون نموند.
جواب دادم:"هنوز که کارشون رو ندیدم، باید یه مدت کار کنن تا بفهمم چه جورین."
+ دختره دختر باهوشی به نظر میرسید...توی مصاحبه که رو دست همه زد.
- تازه امروز دیدمش،...نظری در موردش ندارم.
با گفتن این حرف لیوان آب رو سر کشیدم و بعد تشکر از مامان به اتاقم رفتم و به تماس سایه جواب دادم.
مدتی رو با سایه حرف زدم و اون از هر دری گفت و من بیحوصله به حرفاش گوش دادم تا اینکه خودش متوجه شد خستهام و حوصله ندارم که خداحافظی کرد و من هم راحت گرفتم و خوابیدم......
✍🏻میم.الف
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
موزیک ورژن فارسی🎵🌧 :)))))🎤 موزیک #call_me 🖤✨ موزیک اربعینی در یک ملودی و سه ترانه به سه زبان انگلیس
متن موزیک #call_me 🖤✨
نادیني؛ صدایم کن»(ورژن فارسی)👇🏻
ای شاه والا مقام
السلام السلام
رسید اربعین
از هر کجای جهان
راهی اند عاشقان
به این سرزمین
.
جانا...جانا...جانا
تو آسمون و من زمین
یارا...یارا...یارا
قرارمونه اربعین
.
غبر بهشت این جای دنیا
با چی دیگه توصیف میشه؟
ما بین ارباب و علمدار
آدم بلاتکلیف میشه
.
جانا...جانا...جانا
تو آسمون و من زمین
یارا...یارا...یارا
قرارمونه اربعین
🎧 @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
موزیک ورژن عربی🎵🌧 :)))))🎤 موزیک #call_me 🖤✨ موزیک اربعینی در یک ملودی و سه ترانه به سه زبان انگلیسی،
متن موزیک #call_me 🖤✨
نادیني؛ صدایم کن»(ورژن انگلیسی)👇🏻
When I was a yonger man
And I didn't understand
The ways of the world
When I didn't have no one
And I was totally gone
You took my hand;
وقتی جوان بودم و راه زندگی در دنیا را نمیدانستم و وقتی که کسی را نداشتم و رو به تباهی بودم، تو دستم را گرفتی
call me...call me...call me...;
صدایم کن...
You gave me your name and told me: call me...call me...call me;
تو نام خود را به من یاد آموختی و گفتی: صدایم کن...صدایم کن...صدایم کن...
You said call me Hussain;
گفتی که مرا حسین صدا بزن
You showed me road
And told me to go
You Showed me the way
I asked you to stay
You told me you'd be there;
تو راهی را به من نشان دادی و به من گفتی برو...
راه را که نشانم دادی، از تو خواستم که بمانی و به گفتی که در طول راه هستی...
At the end of the day
And step by step
I made my way
Whit blisters and pain
Love driven , insane
Until I arrived
At your shrine Hussain;
و در پایان این روز که قدم به قدم راهم را پیمودم با درد و تاول ها، عاشقانه، دیوانه وار، تا اینکه به حرم تو رسیدم، حسین!
Call me...call me...call me...;
صدایم کن...
🎧 @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
موزیک ورژن انگلیسی🎵🌧 :)))))🎤 موزیک #call_me 🖤✨ موزیک اربعینی در یک ملودی و سه ترانه به سه زبان انگل
متن موزیک #call_me 🖤✨
نادیني؛ صدایم کن»(ورژن عربی)👇🏻
في عِزّ شبابي أنا
منّي الضیاعُ دنا
بهذا الوجود؛
در اوج جوانی ام گمشدن و تباهی سراغم آمده است
قد جاء یُنقذُني
ممّا یُحاصِرُني
عَلَيَّ یَجود؛
او آمده است تا مرا از آنچه که مرا محاصره کرده، نجات دهد و بر من بخشش دارد
خُذني...خُذني...خُذني
خُذني لبَرِّ الأمانِ؛
مرا ببر...مرا ببر...مرا ببر
مرا ببر به سمت آغوش امنت
هَبني...هَبني...هَبني
هَبني عمیق الحنانِ؛
به من عطا کن...به من عطا کن...به من عطا کن
به من عطا کن نهایت احساس و مهربانی را
لي حُلمٌ برؤیته
في صَحنِ جنّته
بألقی السّرور؛
رؤیای دیدنش را دارم در صحن حرمِ چن بهشتش با خوشحالیِ تمام
لو أمشي علی قدمي
أسامع الأممي
بشوقٍ أزور؛
بشنو صدای ملت ها را که می گویند: قدم به قدم می روم و مشتاقانه زیارت می کنم
قلبي...قلبي...قلبي
به لهیبُ الحَنین؛
ای قلبم...ای قلبم...ای قلبم
که بر آن شعله های محبت و عشق تابیده است
ذَربي...ذَربي...ذَربي
إلی حبیبی الحسین؛
برو...برو...برو
به سمت معشوقم حسین
🎧 @GHELICH_IR