﷽ بسم‌الله... روایت اول؛ (غدیر۱۴۰۱) علی آقا، ظاهرا به ما اعتماد نداری؟! کبوتر جلد، هرجا بره، باز برمیگرده... برمی‌گرده جایی که دلش گیر کرده... تلفن پشت تلفن، پیام پشت پیام که مصطفی، امسال چیکار میخوایم بکنیم؟ با این افزایش قیمت‌ها چطور میخوایم کار رو غدیر رو انجام بدیم؟ من، جوابم همونی بود که همیشه میگفتم که بچه‌ها، ما با امیرالمومنین قرار گذاشتیم، ما سعی میکنیم قدم جا پای سردار بذاریم، تلاشمونو می‌کنیم خودش برکت میده... خانواده‌های نیازمند، چشمشون به ماست، نباید سرد بشیم... شروع کردیم به ارتباط گرفتن با هر کسی که می‌‌شناختیم... ریال ریال جمع کردیم... محکم... هر ریالی که جمع می‌شد، نوری بود که به چشم بچه‌ها می‌رسید... میخواستیم همه شریک بشن توی جشن علی(علیه السلام)... که فردا دستمون توی دست علی بمونه... هرچند که مولا خودش نگاهش روی همه‌ما بوده و هست، نشونه اش همین کمک هایی که کردیم... هرچند که امسال خیلی از کمک‌ها ازمون دریغ شد، ولی ما به سردار قول داده بودیم، که پای کار علی(علیه السلام) بمونیم... سال قبل گفته بودیم که #از_میدان–نبرد_تا_اطعام_نیازمندان! پای این علم هستیم و کار رو به نتیجه میرسونیم... فامیل‌ها، دوستان، همسایه‌ها و همه و همه... کسی نبود که بششناسیم و ازش درخواست کمک نکرده باشیم. ولی یه خوره افتاده بود توی مغز بعضی از بچه‌ها... که فلان مجموعه که امسال نمی‌خواد به ما کمک کنه، ما نمیتونیم امسال به توفیقی برسیم و آبرومون میره... ولی یادمون رفته بود که خدا گفته شما یک قدم بردارین، من ده قدم میام به سمتتون... رفتیم توی دل کار... پارسال، یه بنده خدایی، سر خردیدهامون نمیخواست تخفیف بده... میگفت بازار خرابه و خودم توی خرج زندگیم موندم! بهش می‌گفتم: میدونی اگه شما به یک نفر اطعام بدی، توی روز عید غدیر، برابر با اطعام هزار پیامبر و شهیده! مثل اربعین، که عراقیا درآمد یک سالشون رو جمع میکنن و توی ایام اربعین خرج زائر امام حسین می‌کنن... خرج زائر امام حسین میکنن، چون اعتقاد دارن که چندین برابرش بر‌میگرده... باز قبول نکرد و مرغش یه پا داشت... امسال که برای همه‌ی مخاطبین گوشیم پیام فرستادم، یهو دیدم زنگ زد... بعد از سلام و‌ احوال پرسی، بغضش ترکید و شروع کرد گریه کردن... بهش گفتم چرا گریه میکنی؟ امسال برای خرید اقلام عید غدیر باز میایم پیشت، اگه تونستی تخفیف بده، اگه هم نشد که اشکال نداره... گفت: یادته پارسال یه حرف بهم زدی، راجع به اربعین و... خرج عید غدیر و برکتی که توی مال میوفته؟ گفتم آره یادمه... گفت پارسال اربعین، خیلی به این در و‌ اون در زدم که برم زیارت و سفر پیاده... همه چیز رو آماده کرده بودم، اما نشد... رفتم حرم امام رضا... توی حرم، صحن انقلاب یه گوشه خوابم برد، دیدم توی خواب که سه نفر آقا و سه نفر خانوم اومدن... بسیار نورانی... گفتن بهم که علی آقا، ظاهرا به ما اعتماد نداری؟ من هنوز نمیدونستم این شش نفر کی هستند؟ من که جا خورده بودم گفتم: چی شده؟ شما کی هستین؟ نفر اول گفت، من علی(علیه السلام) ام... نفر دوم گفت، من رضا(علیه السلام) ام و نفر سوم امام حسین(علیه السلام) بود... و اون ۳خانم،حضرت زهرا(سلام الله) و حضرت زینب (سلام الله) دوباره گفتند: ظاهرا به ما اعتماد نداری؟! گفتم: چرا آقاجان؛ من تموم زندگیم فدای شماست... ادامه دارد... پایان قسمت اول... شماره کارت 🔻 6037997418535531 🔘به نام #مصطفے_برقبانے ☎️ ۰۹۳۶۳۷۴۷۹۸۱ 🆔 @khadem13130 #کار_خیر_بالاخره‌_انجام_میشه #حواست_باشه_جانمونے 👌