هدایت شده از - بنرهای دوشنبه -
#پارتواقعےرمان
ـ⪻فـصـلاول/پــٰارتهـفـتـم⪼
ـ⪻ࢪمــٰاݩتــســبـیـحفــیــروزهاے⪼
⪻برگرفتہازشخصیتهاےسریالگــٰاندو❗️⪼
«حس بدی داشت... درب ماشین را گشود و از ماشین پیاده شد تا بادی به کلهاش بخورد تا بلکه بتواند به خود بفهماند شاید در ترافیک گیر کرده...
اما یک حسی او را به طرف کوچه پُر از ظلمات هدایت کرد...وارد کوچه که شد ماشین 207 شبیه به ماشین پروانه را دید. اولش فکر کرد اشتباه میبیند اما وقتی به آن ماشین نزدیک تر شد پروانهاش را با پسری دید...
پروانه اشک میریخت و رسول از روی لبخوانی توانست کلمهی آخرش که "خداحافظ"ی بود را بخواند.
دست هایش مشت شد و رگ گردنش باد کرد. با عصبانیت درب ماشین طرفِ پسر را گشود و یقهپسر را با عصبانیت گرفت و تا میخورد او را زد که ناگهان ...»
رفیق، شمادعوتشدیدبهچنلمون!
پس بدو تا دیر نشده!
https://eitaa.com/Gando_novel_1