eitaa logo
گل یاس
329 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
9.8هزار ویدیو
189 فایل
"سرباز امام زمانمان باشیم حتی در فضای مجازی" به کانال گل یاس خوش آمدید لینک کانال: https://eitaa.com/GOOLLEYAS 👇👇راه ارتباط با مدیر کانال👇👇 https://eitaa.com/Fatima_3516
مشاهده در ایتا
دانلود
1_895052341.mp3
10.88M
۳۳ ▫️ هلاک‌کننده‌ترین بی‌انصافی‌ها؛ بی‌انصافی در حق زیردستانی است که بخاطر برتری‌جویی و خودخواهی مدیران و رؤسای خود، مورد ظلم قرار می‌گیرند! 🔥 داد این مظلومان، خانمان‌برانداز است برای ظالمان. 🎤 @GOOLLEYAS
اخه دلقک مگه تا حالا آری میگفتی؟😂 یجوری نه گفته که آدم فکر میکنه این یارو ۴۰ تا ۵۰ سال آری گفته بود! اگه قرار بود جمهوری اسلامی جوری باشه که تو هم آری بگی که قیام نمیکردیم میزاشتیم همون مامانیت و بابات حکومت میکردن @GOOLLEYAS
🌹﷽🌹 در بیمارستان ها وقت شام و ناهار ، غذاها خیلی متفاوت است به یک نفر سوپ ، چلوکباب و دسر می دهند و به کسی دیگه فقط سوپ می دهند و به یک نفر حتی سوپ هم نمی دهند و می گویند که فقط آب بخور . به یک کسی می گویند که حتی آب هم نخور و با سرم تغذیه میشود. جالب است که هیچ کدام از این بیمارها اعتراض ندارند زیرا آنها پذیرفته اند که کسی که این تشخیص ها را داده است طبیب است و آن کسی که طبیب است حکیم است . پس اگر خدا به یک کسی کم داده یا زیاد داده ، شما گله و شکوه نکنید که چرا به او بیشتر داده ای و به من کمتر داده ای تمام کارهای خـــ♡ــــدا روی حساب و حکمت است. ‌‌‌ ╭═◆💚◆═╮ @pnahj_ir ╰═◆💚◆═╯
گل یاس
✍🏻سرگذشت واقعی شهیده زینب کمائی قسمت 6️⃣3️⃣ در همسایگی ما در اصفهان، دختری هم سن و سال زینب زندگی م
سرگذشت_واقعی شهیده_زینب_کمائی قسمت 7️⃣3️⃣ بیشتر مردم شاهین شهر مهاجر بودند. شرکت نفتی ها، از مسجد سلیمان امیدیه و اهواز، بعد از سال ها کار در مناطق گرم، برای بازنشستگی به آنجا مهاجرت می کردند. تعدادی از جنگ زده های خرمشهری و آبادانی هم بعد از جنگ به شاهین شهر رفتند. ظاهر شهر تمیز و مرتب بود، اما جو مذهبی و اسلامی نداشت. بچه ها را در مدرسه های شاهین شهر ثبت نام کردم. زینب کلاس اول دبیرستان بود. او تصمیم گرفت به رشته ی علوم انسانی برود. زینب قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه ی علمیه بخواند و طلبه بشود. او انگیزه ی زیادی برای انجام کارهای فرهنگی در شاهین شهر داشت. چند ماهی از رفتنمان به شاهین شهر گذشت که بچه ها به مرخصی آمدند و ما باز دور هم جمع شدیم. با آمدن بچه ها خوشبختی دوباره به خانه برگشت. چند روزی که بچه ها پیش ما بودند، زینب مرتب می نشست و از آنها میخواست که از خاطرات مجروحین و شهدا برایش تعریف کنند؛ از لحظه ی شهادت شهدا، از وضعیت بیمارستان آبادان و حتی خانه مان در آبادان، در خانه ی جدید یک اتاق کوچک داشتیم که مادرم وسایلش را آنجا گذاشته بود و به اصطلاح اتاق او بود. زینب، مینا را که بیشتر حوصله ی حرف زدن داشت، آنجا می برد و با دقت به خاطراتش گوش می کرد. بعد همه ی حرفها را در دفترش جمله به جمله می نوشت. زینب در خانه که بود، یا میخواند و مینوشت یا کار می کرد. اصلاً اهل بیکار نشستن نبود. چند تا دفتر یادداشت داشت. از کلاسهای قرآن قبل از جنگش تا کلاسیهای اخلاق و نهج البلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبه های نماز جمعه، همه را در دفترش می نوشت. خیلی وقتها هم خاطراتش را می نوشت، اما به ما نمی داد بخوانیم. برنامه ی خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و هنوز بعد از دو سال مو به مو انجام میداد. هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت. ساده میخورد، ساده میپوشید و به مرگ فکر می کرد. بعضی وقتها بعضی چیزها را برای ما تعریف می کرد یا میخواند، گاهی هم هیج نمی گفت. به مهری و مینا می گفت: شما که در جبهه هستید، از خدا خواسته اید که شهید بشوید؟ آیا تا حالا از خدا طلب شهادت کرده اید؟ بعد از اینکه این سوال را می پرسید،خودش ادامه: البته اگر آدم برای رضای خدا کار کند، اگر در رختخواب هم بمیرد، شهید است. با اینکه تحمل دوری زینب را نداشتم، اما وقتی شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحین می دیدم، حاضر بودم که مینا و مهری او را با خودشان ببرند. اما آنها و همین طور مهران مخالف بودند و زینب را خیلی بچه می دانستند. در حالی که زینب اصلا بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنها بود. بعد از برگشتن بچه ها به جبهه، باز ما تنها شدیم. زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت. به جامعه ی زنان و بسیج هم می رفت. بعضی از کلاس ها را با شهلا می رفتند. در مدرسه از همان ماه های اول، گروه سرود و تئاتر تشکیل داد: «گروه تئاتر زینب» ، «گروه سرود زینب». از زمان بچگی اش با من روضه ی امام حسین میئآمد و برای حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) خیلی گریه می کرد. از وقتی راهش را شناخت، از اسم میترا خوشش نمی آمد و بارها هم از مادربزرگش خرده گرفت که چرا اسمش را میترا گذاشته. دنبال فرصتی می گشت که اسمش را زینب بگذارد و دیگر کسی او را میترا صدا نزند. در دبیرستان با چند نفر دختر که همفکر خودش بودند، دوست شد. اکثر بچه های دبیرستان بی خیال و بی حجاب بودند. این چند نفر در دبیرستان فعالیت تربیتی می کردند و به کلاس های بسیج هم می رفتند. زینب یکی از روزهایی که روزه گرفته بود، دوست هایش را برای افطار دعوت کرد. من برای افطار چلو و خورش سبزی درست کرده بودم. قرار بود آن شب زینب و یکی دو تای دیگر از دخترها اسم هایشان را عوض کنند و اسم مذهبی بگذارند. دوست هایش بدقولی کردند و نیامدند. زینب خیلی ناراحت شد. به اش گفتم: مامان، چرا ناراحت شدی؟ خودت نیت کن و اسمت را عوض کن. آن شب زینب سر سفره ی افطار به جای چلو خورش سبزی، فقط نان و خرما و شیر گذاشت و حاضر نبود چیز دیگری بخورد. می گفت: افطار حضرت علی (ع) چیزی بیشتر از نان و خرما یا نان و نمک یا نان و شیر نبوده است. ادامه دارد ...‌ @GOOLLEYAS
✅شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند حیا داشتند؛ ریا نداشتند رسم داشتند؛ اسم نداشتند 🤲انشاالله در دنیا طوری زندگی کنیم که در آخرت شرمنده شهدا نباشیم... @GOOLLEYAS
هدایت شده از ایده ترفند | خانه داری 🏡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 گناهی که خدا نمی بخشد!!! 🔸 حجت الاسلام قرائتی ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 👈 کانال مرگ و قیامت 🆔 @nademin
زرق و برق دنیا اسیرت نکند.. بین چراغانی ها ماه 🌙 را گم نکنی....🙃💔 ╭═◆💚◆═╮ @pnahj_ir ╰═◆💚◆═╯
کلیپ زیبای یاعلی، یا محول الاحوال✨ کاری از موسسه امیرالمومنین علیه‌السلام کاش میشد چو موج در دریا، گوهری غرق در صدف باشیم... وقت تحویل سالهای جدید، کاش میشد که در نجف باشیم🙃💛 ۱۹ ساعت تا پایان قرنی که بی امام زمان (عج‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف) گذشت💔 @GOOLLEYAS
🔵 دنیا به سمت حکومت جهانی امام عصر(💖عج)پیش می رود 🔸 این کانال شما را به نزدیکی 🌸 می دهد 🔹 اخبار ثانیه به ثانیه ظهور را از ما دریافت کنید 💠 به همراه هزاران مطلب از و ، ، ، ، ، 7 ، @GOOLLEYAS