پذیرش تفاوت، آغازِ ارتباطی زیباتر
🌿کسی که تفکرش با تو متفاوت است، دشمن تو نیست! او انسانی است با دیدگاهی متفاوت. اگر فقط همین یک اصل را بپذیریم، روابطمان به طرز چشمگیری بهبود خواهد یافت. بیایید به تفاوتها احترام بگذاریم و از آنها به عنوان فرصتی برای یادگیری و رشد استفاده کنیم.
#تنوع_فکری
#روابط_بهتر
#همدلی
@GalamRange
هدایت شده از پـــروانـگـــــی
پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله:
«إذا نَظَرَ العَبدُ إلى وَجهِ زَوجِهِ و نَظَرَت إلَيهِ، نَظَرَ اللّهُ إلَيهِما نَظَرَ رَحمَةٍ، فَإذا أخَذَ بِكَفِّها و أخَذَت بِكَفِّهِ، تَساقَطَت ذُنوبُهُما مِن خِلالِ أصابِعِهِما.»؛
«هر بنده، به چهره همسرش و همسرش به چهره او از روی محبت و مهربانی بنگرد، خداوند به آن دو با نگاه مهر آمیز مینگرد، و هر گاه دست یکدیگر را بگیرند، گناهان آن دو، از لای انگشتانشان فرو میریزد.»
📕تحکیم خانواده از نگاه قرآن وحدیث ص192به نقل از کنز العمال ج16، ص276
#حدیث
#خانواده
@Parvanege
رازهای موفقیت زوجهای خوشبخت 🌸
۱. دعوا پایان راه نیست
دعوا و اختلاف نظر طبیعی است، اما کلید موفقیت، حل مسئله با احترام و درک متقابل است. دعوا را بهانهای برای رشد رابطه بدانید، نه جدایی.
۲. تعهد، پایهی رابطهست
به قولها و وعدههای خود پایبند باشید. وفاداری و مسئولیتپذیری، اعتماد را تقویت میکند.
۳. هدیههای کوچک، عشقهای بزرگ
گاهی یک هدیهی کوچک و معنادار، بیشتر از هر چیز دیگری میتواند عشق شما را نشان دهد. به چیزهایی که او دوست دارد توجه کنید.
۴. نوازش و بوسه، معجزه میکند
هنگام خروج از خانه یا بازگشت، همسرتان را در آغوش بگیرید و ببوسید. این کار احساس امنیت و عشق را در رابطه زنده نگه میدارد.
۵. اولویت با عشق است
گاهی کنسل کردن یک برنامه یا قرار کاری، فقط برای بودن در کنار همسرتان، ارزشش را دارد. این کار نشان میدهد که او برای شما مهمتر از هر چیز دیگری است.
۶. خانوادهی او، خانوادهی شماست
با خانوادهی همسرتان با احترام و مهربانی رفتار کنید. این کار نه تنها رابطهی شما را تقویت میکند، بلکه احترام متقابل را افزایش میدهد.
۷. عشق را زنده نگه دارید
گفتن «دوستت دارم» هیچ وقت تکراری نمیشود. هر چه بیشتر این جمله را تکرار کنید، رابطهتان گرمتر و صمیمیتر میشود.
۸. در بیماری و سلامت، کنار هم باشید
هنگام بیماری، با مهربانی و صبوری از همسرتان مراقبت کنید. این کار نشاندهندهی عشق و مسئولیتپذیری شماست.
۹. همکاری در خانه، عشق را تقویت میکند
در نبود یکدیگر، کارهای خانه را انجام دهید. این کار نشان میدهد که شما به زندگی مشترک و راحتی همسرتان اهمیت میدهید.
۱۰. وقتشناسی نشانهی احترام است
همیشه سعی کنید وقتشناس باشید. این کار نشان میدهد که شما برای وقت و برنامههای همسرتان ارزش قائل هستید.
۱۱. همسرتان را در جریان زندگی خود قرار دهید
حتی در مورد کوچکترین تصمیمات، با همسرتان مشورت کنید یا او را در جریان بگذارید. این کار احساس مشارکت و اهمیت را در رابطه افزایش میدهد.
۱۲. پاسخگو باشید
به تماسها و پیامهای همسرتان به موقع پاسخ دهید. این کار نشاندهندهی توجه و اهمیت شما به اوست.
۱۳. همدل باشید
هر روز از همسرتان بپرسید: «روزت چطور گذشت؟» این سوال ساده نشان میدهد که شما به احساسات و تجربیات او اهمیت میدهید.
✍ دوستان خوبم!
زندگی مشترک مانند یک باغ است که نیاز به مراقبت، آبیاری و نور دارد. با رعایت این نکات، میتوانید رابطهای عمیق، پایدار و پر از عشق و احترام بسازید. 💖
#سیاستهای_همسرداری
@GalamRange
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ سلام سلام دوستای مهربونم
خوبین؟
انشاءالله همگی سلامت باشین.😊
@GalamRange
#رمان_تنهایی
#قسمت_۶۱
فحش بلد بودم نثارش کردم... خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که محکم با پشت دستش
کوبید تو دهنم...شوکه شدم...دستمو گذاشتم روی لبهام که تازه متوجه شدم لایه درونی لبم
ترکیده و دهنم مزه شور خون میداد... زدم زیر گریه...خدایا گیر چه آدمی افتاده بودم...
آرش داد زد:اگه بخوای به این رفتارات ادامه بدی دیگه روی خوش منو نمیبینی...فهمیدی؟
دستهام می لرزیدن و از لبم خون می اومد...یه دستمال از کیفم در آوردمو و گذاشتم رو زخم لبم...
دندونهامو بهم فشار دادم و از بینش غریدم:ازت متنفرم...
دستمو بردم سمت قفل در تا بازش کنم که دوباره آرش محکمتر از قبل کشیدم طرف خودشو
گفت:مثل اینکه نفهمیدی چی گفتم؟
دستمو ا ز دستش کشیدمو وبا گریه گفتم: ولم کن کثافت...نمی خوام بیام خونه تون...نمی خوام
زنت بشم...حالم ازت بهم میخوره ...ازت متنفرم...میخوام برم خونه مون...
آرش محکم پاشو رو گاز فشار داد وداد زد:خونه مون خونه مون.....باشه...میرسونمت خونه
تون...اما بدون بد میبینی...
تا رسیدن به خونه نه من حرف زدم و نه آرش...تا جلوی در رسوندم...منم زود پریدم از ماشین
بیرون ودربشو محکم کوبیدم....صدای جیغ لاستیکهای آرشو شنیدم که رفت....
درو باز کردمو ودر حالی که گریه میکردم با سرعت دویدم توخونه ای که همیشه خالی بود..
تمام طول سنگ فرشو دویدم...در ساختمونو باز کردم واومدم برم تو که محکم خوردم به کسی و
چون تعادل نداشتم خوردم زمین...هیراد بود...گریه ام شدت گرفت...
هیراد زانو زد جلومو و گفت:چی شده هیال؟چرا گریه میکنی...بعد زیر چونه امو گرفت و سرمو داد
بالا با دیدن لبم که پاره شده بود گفت:چرا حرف نمیزنی ...چی شده ؟؟؟
پریدم تو بغلشو با هق هق گفتم:هیراد تروخدا کمکم کن... من از آرش متنفرم... من ازش بدم
میاد... نمیخوام زنش بشم...چرا هیچکی نمیفهمه...
هیراد با خشم منو از خودش جدا کرد و گفت:آرش این بلا رو سرت آورده؟
سرمو به نشونه آره تکون دادم...
#رمان_تنهایی
#قسمت_۶۲
یکدفعه جوش آورد و ایستاد و داد زد :آشغال عوضی...به چه حقی رو تو دست بلند کرده...بعد
دوباره زانو زد جلومو با لحن آرومی بدون اینکه به چشمهام نگاه کنه با مِن و مِن
پرسید:بهت...بهت دست درازی که نکرده؟هان؟
اول منظورشو نگرفتمو و با گریه گفتم :چرا دیگه...مگه نمیبینی؟
چشمهاشو تا جایی که باز میشد گشاد کرد و دادزد:آره؟؟؟
بعد یهو انگار عقلم اومد سر جاشو منظورشو گرفتم ولپ هام گل انداخت وسرمو انداختم زیر و
گفتم:نه ...نه بابا...غلط میکنه...
هیراد پوفی کرد و دستشو سمتم دراز کرد و گفت:گوشیتو بده...
اشکهامو پاک کردمو و گفتم:میخوای چیکار کنی؟
هیراد گفت:میفهمی حالا...بده من گوشیتو...
گوشیمو گرفتم طرفش...شماره آرش رو برداشت و با گوشی خودش زنگ زد بهش...
نمی دونستم چی میخواد به آرش بگه...تمام طول سالن و هی میرفت و بر میگشت...
-الو...آقا آرش....-
- من هیرادم...برادر هیال.....-
-اونش به تو ربطی نداره...به چه حقی روش دست بلند کردی؟فکر کردی صاحب نداره....-
صدای هیراد اوج گرفت و تقریبا فریاد زد:احترام نداشته ات و حفظ کن...ازدواج با هیال رو تو خواب
ببینی...من نمیذارم.....-
- این موضوع به تو هیچ ربطی نداره عوضی...
#رمان_تنهایی
#قسمت_۶۳
نمیدونم چی میگفت که معلوم بود حسابی داره رو اعصاب هیراد دراز نشست میره...تا حالا ندیده
بودم هیراد اینطور بد با کسی حرف بزنه...یک دفعه با صدای هیراد به خودم اومدم...نعره زد:خفه
شوووووو
و گوشی شو محکم کوبید تو دیوار روبه روش...نشست رو راحتی توی سالن و در حالی که نفس
نفس میزد سرشو گرفت توی دستهاش...
نشستم کنارشو گفتم:چی شد هیراد ؟چی میگفت؟
هیراد یکدفعه با خشم نگاهم کرد و بلند شد و رفت سمت در خروجی...
دنبالش رفتم و گفتم:کجا میری هیراد؟؟!!چی شده...؟؟؟
هیراد به سرعت سنگ فرشها رو طی کرد و از در زد بیرونو اونو محکم بهم کوبید...
درو باز کردم و بدو بدو دنبالش کردمو و دستشو کشیدم و گفتم:کجا میری داداشی...
سرم داد کشید:برگرد تو خونه....
منم دادزدم:کجا داری میری با این لباسها...چی شده...؟
تازه نگاهی به خودش انداخت...یه تی شرت چسبون قرمز پوشیده بود با شلوارک طوسی...کلافه
دستی تو موهاش کشید و با عجله برگشت تو خونه...منم مثل این جوجه مرغابیها که دنبال
مادرشون میرن دنبالش کردم و گفت:ترو خدا بگو چی گفت بهت هیراد؟
هیراد عصبی برگشت طرفمو و در حالی که دندونهاشو محکم بهم فشار میداد غرید :باهاش ازدواج
کن...
دوباره راهشو گرفت که بره سمت اتاقش...دویدمو و جلوشو گرفتم و با تعجب گفتم:چی؟؟؟چیکار
کنم؟
هیراد بدون اینکه نگاهم کنه زدم کنارو و گفت:همین که شنیدی...
دوباره دویدم جلوش و گفتم:خل شدی هیراد...نمیبینی با من چیکار کرده...تو که تا الان مخالف
بودی
چطور شده که حالا میگی باهاش ازدواج کنم....؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب، با تمام یکرنگیاش
چه ساده و بیآلایش، آرامش میبخشد.
چه خوب میشد اگر ما هم
مثل شب باشیم؛
یکرنگ، بیریا و بیتکلف،
ولی آرامبخش و مایهی تسکین دلها.
خدایا!
همهی ما را در پناه عافیت خودت قرار بده
و روزیمان را به خیر و برکت بیپایان مزین کن.
آمین.🤲
🌙#شب_بخیر
@GalamRange