eitaa logo
قلـم رنـگـی
902 دنبال‌کننده
635 عکس
433 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 امیر کلافه نگاهم کرد و گفت : بابا خب شاید می خواد بگه اونم دوستت داره . تو که اصلا باهاش حرف نزدی. اشک هایم را پاک کردم و گفتم : دیگه نمی خوام امیر. ولش کن. اگه بگه می خوام ازدواج کنم، یا اگه بخواد کارت عروسیش رو بهم بده چی؟ _ چرا مثل بچها حرف می زنی خواهر من؟ اینقدر هم عجولانه تصمیم نگیر. یعنی چی آخه کارت عروسی بده. تازه بلند شده رفته خواستگاری. چه کارت عروسی ای آخه؟ _ نمیدونم. نمی خوام دیگه امیر. طاقت ندارم. _ آخه طاقت چی رو نداری؟ تو قرار بود حرف هات رو بهش بزنی. حتی اگه فهمیدی دیگه تو رو نمی خواد یا قراره ازدواج کنه. با صدایی لرزان گفتم: نتونستم. نمی دونم چرا. با اینکه خودم رو آماده کرده بودم. ولی نشد. نتونستم حرف بزنم. من ضعیف نیستم امیر. دیگه نیستم. من اون آدم هشت سال پیش نیستم. ولی واقعا عشق محمد به من غالبه. به خود من. به قدرت من. باید برم. دستش را تهدید وار تکان داد و گفت : بهت گفته بودم بحث رفتن رو تموم کن. ادامه بدی مجبور می شم خودم برم سراغش. دستی به صورتم کشیدم. _ بری سراغش چی بگی؟ بگی حق نداری ازدواج کنی؟ باید بیای خواهر منو دوباره بگیری؟ همون دختری که تو رو خسته کرد؟ 🍂رمان بهشت🍃 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃