💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_هشتاد(( ماموریت))
🔘✍🏻اون ایام، هر چند جمعیت خیلی از الان ڪمتر بود، اما #اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده ڪم تر بود، تهویه هم نداشتن، هوا ڪه یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز می ڪردیم. با این وجود توےفشار جمعیت، بازم هوا ڪم می اومد. مردم ڪتابی می چسبیدن بهم، سوزن می انداختی زمین نمی اومد. می شد فشار قبر رو رسما حس ڪرد.
🔘✍🏻ظهر بود، مدرسه ها تعطیل ڪرده بودن ڪه با ما تماس گرفتن. وقتی رسیدیم به محل…
اشڪ، امانش رو بریدیه نفر از پنجره #ڪکتل_مولوتف انداخته بود تو همه شون. ایستاده حتی نتونسته بودن در رو باز ڪنن. توے اون فشار جمعیت، بدون اینڪه حتی بتونن تڪان بخورن، زنده زنده سوخته بودن، جزغاله شده بودن، جنازه هاشون چسبیده بود بهم، بچه ابتدایی هم توے اتوبوس بود.خیلی طول ڪشید تا آروم تر شد، منم پا به پاشون گریه می ڪردم.
🔘✍🏻بوےگوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود. جنازه ها رو در می آوردیم، دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود. دو تا رو میاوردیم بیرون، محشر به پا می شد، علی الخصوص اونهائی ڪه صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون. یڪی از بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توے سر خودش.فرداش #حڪم_مأموریت اومد. بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا ڪنیم.
نفس آقا مهدے ڪه هیچ، دیگه نفس منم در نمی اومد.
پیداش ڪردید؟
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_هشتاد(( ماموریت))
🔘✍🏻اون ایام، هر چند جمعیت خیلی از الان ڪمتر بود، اما #اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده ڪم تر بود، تهویه هم نداشتن، هوا ڪه یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز می ڪردیم. با این وجود توےفشار جمعیت، بازم هوا ڪم می اومد. مردم ڪتابی می چسبیدن بهم، سوزن می انداختی زمین نمی اومد. می شد فشار قبر رو رسما حس ڪرد.
🔘✍🏻ظهر بود، مدرسه ها تعطیل ڪرده بودن ڪه با ما تماس گرفتن. وقتی رسیدیم به محل…
اشڪ، امانش رو بریدیه نفر از پنجره #ڪکتل_مولوتف انداخته بود تو همه شون. ایستاده حتی نتونسته بودن در رو باز ڪنن. توے اون فشار جمعیت، بدون اینڪه حتی بتونن تڪان بخورن، زنده زنده سوخته بودن، جزغاله شده بودن، جنازه هاشون چسبیده بود بهم، بچه ابتدایی هم توے اتوبوس بود.خیلی طول ڪشید تا آروم تر شد، منم پا به پاشون گریه می ڪردم.
🔘✍🏻بوےگوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود. جنازه ها رو در می آوردیم، دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود. دو تا رو میاوردیم بیرون، محشر به پا می شد، علی الخصوص اونهائی ڪه صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون. یڪی از بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توے سر خودش.فرداش #حڪم_مأموریت اومد. بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا ڪنیم.
نفس آقا مهدے ڪه هیچ، دیگه نفس منم در نمی اومد.
پیداش ڪردید؟
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃