🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
#ضحی قسمت ۲۹ و ۳۰ _....خود کنیون هم میگه که هیچ شانسی برای تعیین منشا تکامل شیمیایی حتی ساده ترین س
#ضحی
قسمت ۳۱ و ۳۲
_....درسته ذات خدا درک نمیشه ولی صفاتش که درک میشه اثراتش رو که میشه دید..... خدا رو از این بُعد باید شناخت
خیلی چیزها رو نمیبینیم ولی باور میکنیم چون #اثرش رو میبینیم...
مثل نور که نمیبینیم اما باور میکنیم چون میبینیم اتاق روشن شده...
یا طول موج ها مثلا تو پرتو گاما رو میبینی؟ نه. پس چطوری درکش میکنی. با اثر و نشانه هاش...
درست حدس زدی طراحی خدا دقیقا به نحویه که تماما خودش رو پنهان کنه... ولی نشونه ها رو گذاشته برای کسی که بخواد پیداش کنه
پس باید دنبال این نشونه ها بگردیم
_خب چرا این دیگه چه جورشه.. چرا باید دنبالش بگردیم!
_ این تمام هدف خلقته... خیلی هم جذابه باور کن... انسان اصلا خلق شده که بگرده و خدا رو پیدا کنه...
خداوند همهجور مخلوقی داره اما جذابیت انسان به همینه که امکانات شهودی کمی داره و سرچ میکنه... جستجو میکنه فکر میکنه و پیدا میکنه...
اگر بنا باشه موجودی باشی که خدا رو درک کنی و بپرستیش کاملا برنامه نویسی شده و بدون اختیار... میشی فرشته...
اگر بنا باشه خدا و عالم شهود رو درک کنی ولی تاحدی هم مختار باشی میشی جن...
اما اگر بنا باشه ابزارهای درکی شهودی اندکی داشته باشی و اختیار در بیشترین حالت خودش میشی انسان...
یقینا انسان بودن پرریسک ترین و سخت ترین نوع از موجود بودنه... اما جایزهی بزرگتری هم داره...
اصلا سختی کار هر چی بیشتر حقوقش بهتر اصلا کار هر چی پیچیده تر ارزشمندتر این قانون دنیاست
کسی که چهار سال درس میخونه لیسانس میگیره کسی که هفت سال درس میخونه دکتری میگیره...
اونی که کار سختتر رو انجام داده به مقام بهتری رسیده...
طبیعیه که هر چی هدف بزرگتر میشه خطر هم بزرگتر میشه اما بعضی ها اهل ریسکن دیگه... خطر بزرگ رو قبول میکنن که جایزه ی بزرگ رو ببرن...
انسان همون موجود ریسک پذیره که توی سبد پیشنهادات خدا روی جذاب ترین و پیچیده ترین و سخت ترین نقش دست گذاشته...
خداوند به انسان میگه اشرف مخلوقات بخاطر اینکه کار سخت رو قبول کرد با امکانات کم...
یادته گفتم امکانات جسمی انسان در همین حد کافیه و بنا نبود بیشتر بشه؟ به این دلیل...
ابزاری که به تو داده شده کامل نیست ولی کافیه... تو با همین امکاناتم میتونی خدا رو پیدا کنی اگر بخوای...
چون سخت پیدا میکنی انقدر عزیزی...
هدف خدا از خلقت همین بود...
فقط با این دلیل چیستی این جهان ماده توجیه پذیره... اینکه درکش کنی و عاشقش بشی چون دوست داشتنیه. چون دوستت داره
اصلا اساس شکل گرفتن خلقت همین محبت بین خدا و بنده شه وگرنه چه دلیلی داشت؟
این دنیا هم صرفا یه تسته. یه امتحان
یه ورطه برای همین بازی جذاب پیدا کردن خدا
وگرنه چه فلسفه ای داره یه سری موجود به دنیا بیایم پنجاه سال شصت سال هفتاد سال هر روز خودمون رو تکرار کنیم در نهایت هم به پایان برسیم بریم زیر خاک همینقدر بی معنی؟ آخه...
دوباره صفحه گوشیم روشن شد....
و صدای اذان خیلی آهسته سکوت خونه رو شکست... تازه متوجه شدم خونه چقدر تاریک شده...
هیچکدوم متوجه نبودیم.. بلند شدم و برق رو روشن کردم... صدا از هیچ جنبنده ای در نمی اومد! گفتم:
_من یه ربع دیگه میام...
و رفتم سمت سرویس که وضو بگیرم...
.......
بعد از نماز وقتی برگشتم توی پذیرایی کتایون چشمهاش رو بسته بود و سرش روی تاج مبل بود و ژانت هم هدفون روی گوشش...
نشستم و گفتم:
_ببخشید بچه ها اصلا متوجه گذر زمان نشدم مثل اینکه خیلی خسته تون کردم...
کتایون چشم باز کرد و بهم خیره شد ولی جوابی نداد... ژانت هم هدفون رو روی دوشش انداخت و گفت:
_ببخشید نشنیدم چی گفتی!
انگار خوش اخلاق شده بود!... جمله م رو تکرار کردم...
نگاهش رو داد به شیشه ی روی میز وسط:
_نه... خسته نیستیم...
خواستم پی حرفمو بگیرم که از چیزی که یادم افتاد به شدت لب گزیدم:
_ای وای!
هر دوشون با تعجب نگاهم کردن...
_گرم حرف شدیم یادم رفت یه فکری به حال شام بکنم... میگم بریم تو آشپزخونه من یه چیزی بذارم همونجا هم ادامه بدیم...
تا خواستم بلند شم کتایون با دست اشاره کرد:
_نمیخواد شام مهمون من... زنگ میزنم یه چیزی بیارن...
لبخندی زدم:
_آخه هنوز قسمتتون نشده دستپخت منو بخورید!
لبخند کمرنگی زد:
_باشه فردا شب ظاهرا وقت بسیاره!
لبخندم عمیقتر شد:
_باشه من که از خدامه چی بهتر از شام بی دردسر...
گوشی تلفنش رو از جیب پشتی کیفش بیرون کشید:
_حالا چی میخورید؟
ژانت فوری جواب داد:
_پیتزا قارچ و گوشت...
نگاهش برگشت سمت من. گفتم:
_هر چی میخوای سفارش بده فقط گوشت نداشته باشه...
متعجب نگاهم کرد:
_وگی؟(گیاهخوار)
زدم زیر خنده:
_نه... منتها میدونی که گوشت خوک نمیخورم...
لبخند تمسخرآمیزی زد و دستش رو زیر چونهش گذاشت:
_ما الان داریم....
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh