💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_وسوم((ستوڪیومترے))
💠✍🏻حسبنا الله نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر و لا حول و لا قوه الی بالله العلی العظیم
نیم ساعت به زمان همیشگی، بین خواب و بیدارے، این جملات توے گوشم پیچید.بلند شدم و نشستم. قلبم آرام بود و این، آغاز نبرد ما بود.
با اینڪه شاگرد اول بودم، اما با همه قوا روے شیمی تمرڪز ڪردم. تمام وقتی رو ڪه از مدرسه برمی گشتم، حتی توےراه رفت و آمد،
ڪتاب رو جلوتر می خوندم.
💠✍🏻با مقواے نازڪ، ڪارت هاے ڪوچیڪ درست ڪردم و توے رفت و آمد، اونها رو می خوندم.هر مبحثی رو ڪه می دیدم، توے ڪتاب هاے دیگه هم در موردش مطالعه می ڪردم. تا حدے ڪه اطلاعاتم در مورد شیمی فراتر از حد ڪتاب درسی بود.ڪل جدول مندلیف رو هم با تمام عناصرش، ردیف و گروهش، عدد اتمی و جرمی و … حفظ ڪردم.
💠✍🏻توےخواب هم اگه ازم می پرسیدے عنصر * می تونستم توے ۳۰ ثانیه ڪل اطلاعاتش رو تڪرار ڪنم.هر سوالی ڪه می داد، در ڪمترین زمان ممڪن اولین دستی ڪه در حلش بلند می شد، مال من بود. علی الخصوص #استوڪیومترے هاے چند خطیش رو
من مخ ریاضی بودم. به حدےڪه همه می گفتن تجربی رفتنم اشتباه بود. ذهنی، تمام اون اعداد اعشارے رو در هم ضرب و تقسیم می ڪردم. بعد از نوشتن سوال،
💠✍🏻هنوز گچ رو زمین نگذاشته بود، من، جواب آخرش رو می گفتم و صدای تشویق بچه ها بلند می شد.ڪم ڪم داشت عصبی می شد. رسما بچه ها براے درس #شیمی دور من جمع می شدند. هر چی اون بیشتر سخت می گرفت تا من رو بشڪنه، من به خودم بیشتر سخت می گرفتم و گرایش بچه ها هم بیشتر می شد.بارها از در ڪلاس ڪه وارد می شد، من پاے تخته ایستاده بودم و داشتم براےبچه ها، درس جلسات قبل رو تڪرار می ڪردم. تمرین حل می ڪردم و جواب سوال ها رو می دادم.
💠✍🏻توےاتاق پرورشی بودم ڪه فرامرز با مغز اومد توے درمهران یه چیزے بگم باورت نمیشه، همین الان سه نفر به نمایندگی از بچه هاےپایه دوم، دفتر بودن. خواستن ڪلاس فوق برنامه و رفع #اشڪال شون با تو باشه. گفتن وقتی فضلی درس میده ما بهتر یاد می گیریم. تازه اونم جلوے چشم خود دبیر شیمی، قیافه اش دیدنی بود. داشت چشم هاش از حدقه در می اومد.
خبر به بچه هاےپایه اول ڪه رسید، صداے درخواست اونها هم بلند شد.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_وسوم((ستوڪیومترے))
💠✍🏻حسبنا الله نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر و لا حول و لا قوه الی بالله العلی العظیم
نیم ساعت به زمان همیشگی، بین خواب و بیدارے، این جملات توے گوشم پیچید.بلند شدم و نشستم. قلبم آرام بود و این، آغاز نبرد ما بود.
با اینڪه شاگرد اول بودم، اما با همه قوا روے شیمی تمرڪز ڪردم. تمام وقتی رو ڪه از مدرسه برمی گشتم، حتی توےراه رفت و آمد،
ڪتاب رو جلوتر می خوندم.
💠✍🏻با مقواے نازڪ، ڪارت هاے ڪوچیڪ درست ڪردم و توے رفت و آمد، اونها رو می خوندم.هر مبحثی رو ڪه می دیدم، توے ڪتاب هاے دیگه هم در موردش مطالعه می ڪردم. تا حدے ڪه اطلاعاتم در مورد شیمی فراتر از حد ڪتاب درسی بود.ڪل جدول مندلیف رو هم با تمام عناصرش، ردیف و گروهش، عدد اتمی و جرمی و … حفظ ڪردم.
💠✍🏻توےخواب هم اگه ازم می پرسیدے عنصر * می تونستم توے ۳۰ ثانیه ڪل اطلاعاتش رو تڪرار ڪنم.هر سوالی ڪه می داد، در ڪمترین زمان ممڪن اولین دستی ڪه در حلش بلند می شد، مال من بود. علی الخصوص #استوڪیومترے هاے چند خطیش رو
من مخ ریاضی بودم. به حدےڪه همه می گفتن تجربی رفتنم اشتباه بود. ذهنی، تمام اون اعداد اعشارے رو در هم ضرب و تقسیم می ڪردم. بعد از نوشتن سوال،
💠✍🏻هنوز گچ رو زمین نگذاشته بود، من، جواب آخرش رو می گفتم و صدای تشویق بچه ها بلند می شد.ڪم ڪم داشت عصبی می شد. رسما بچه ها براے درس #شیمی دور من جمع می شدند. هر چی اون بیشتر سخت می گرفت تا من رو بشڪنه، من به خودم بیشتر سخت می گرفتم و گرایش بچه ها هم بیشتر می شد.بارها از در ڪلاس ڪه وارد می شد، من پاے تخته ایستاده بودم و داشتم براےبچه ها، درس جلسات قبل رو تڪرار می ڪردم. تمرین حل می ڪردم و جواب سوال ها رو می دادم.
💠✍🏻توےاتاق پرورشی بودم ڪه فرامرز با مغز اومد توے درمهران یه چیزے بگم باورت نمیشه، همین الان سه نفر به نمایندگی از بچه هاےپایه دوم، دفتر بودن. خواستن ڪلاس فوق برنامه و رفع #اشڪال شون با تو باشه. گفتن وقتی فضلی درس میده ما بهتر یاد می گیریم. تازه اونم جلوے چشم خود دبیر شیمی، قیافه اش دیدنی بود. داشت چشم هاش از حدقه در می اومد.
خبر به بچه هاےپایه اول ڪه رسید، صداے درخواست اونها هم بلند شد.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃