💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_پانزدهم ((انسان هاے عجیب))
💠✍🏻پدر، الهام رو از ما گرفت و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت.مادر، ڪه حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه زنی ڪه بویی از انسانیت نبرده بود و می خواستن همه جوره تمام حقوقش ضایع ڪنن.و سعید از اینڪه پدر دست رد به سینه اش زده بود، ڪسی ڪه تمام این سال ها تشویقش می ڪرد و بهش پر و بال می داد، خیلی راحت توےصورتش نگاه ڪرد و گفت:
💠✍🏻 با این اخلاقی ڪه تو دارے، تف سر بالا ببرم توے خونه زنم؟ مریم هم نمی خواد ڪه سعید خورد شد. عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود. با ڪوچڪ ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت.جواب ڪنکور اومد. بی سر و صدا دفترچه #انتخاب_رشته و برگه ڪدها رو برداشتم رفتم نشستم یه گوشه با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد. خونه مادربزرگ، دست نخورده مونده بود براے فامیل ڪه از شهرهاے مختلف میومدن مشهد. هر چند صداے اعتراض دو تن از عروس ها بلند شد، ڪه این خونه #ارثیه است و متعلق به همه، اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد در نهایت، قرار شد بریم #مشهد .
💠✍🏻چه مدت گذشت؟ نمی دونم. اصلا حواسم به ساعت نبود، داشتم به تنهایی براے آینده اے تصمیم می گرفتم ڪه تا چند ماه قبل، حتی فڪر زیر و رو شدنش رو هم نمی ڪردم.مدادم رو برداشتم و شروع ڪردم به پر ڪردن برگه انتخاب رشته. گزینه هاے من به صد نمی رسید. ۶ انتخاب، همه شون هم مشهد. نمی تونستم ازشون دور بشم. یڪ نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می ڪرد
💠✍🏻وسایل رو جمع ڪردیم. روح از چهره مادرم رفته بود و چقدر جاے خالی الهام حس می شد.با پخش شدن خبر زندگی ما، تازه از نیش و ڪنایه ها و زخم زبان ها، فهمیدم چقدر انسان هاے عجیبی دور ما رو پر ڪرده بودن. افرادے ڪه تا قبل براےبودن با ما سر و دست می شڪستن. حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن.هر چقدر بیشتر نیش و ڪنایه می زدن، بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن. انسان هاے بدبختی ڪه درون شون به حدےخالی بود ڪه براے حس لذت از زندگی شون، از پیش ڪشیدن مشڪلات بقیه لذت می بردن.
.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_پانزدهم ((انسان هاے عجیب))
💠✍🏻پدر، الهام رو از ما گرفت و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت.مادر، ڪه حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه زنی ڪه بویی از انسانیت نبرده بود و می خواستن همه جوره تمام حقوقش ضایع ڪنن.و سعید از اینڪه پدر دست رد به سینه اش زده بود، ڪسی ڪه تمام این سال ها تشویقش می ڪرد و بهش پر و بال می داد، خیلی راحت توےصورتش نگاه ڪرد و گفت:
💠✍🏻 با این اخلاقی ڪه تو دارے، تف سر بالا ببرم توے خونه زنم؟ مریم هم نمی خواد ڪه سعید خورد شد. عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود. با ڪوچڪ ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت.جواب ڪنکور اومد. بی سر و صدا دفترچه #انتخاب_رشته و برگه ڪدها رو برداشتم رفتم نشستم یه گوشه با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد. خونه مادربزرگ، دست نخورده مونده بود براے فامیل ڪه از شهرهاے مختلف میومدن مشهد. هر چند صداے اعتراض دو تن از عروس ها بلند شد، ڪه این خونه #ارثیه است و متعلق به همه، اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد در نهایت، قرار شد بریم #مشهد .
💠✍🏻چه مدت گذشت؟ نمی دونم. اصلا حواسم به ساعت نبود، داشتم به تنهایی براے آینده اے تصمیم می گرفتم ڪه تا چند ماه قبل، حتی فڪر زیر و رو شدنش رو هم نمی ڪردم.مدادم رو برداشتم و شروع ڪردم به پر ڪردن برگه انتخاب رشته. گزینه هاے من به صد نمی رسید. ۶ انتخاب، همه شون هم مشهد. نمی تونستم ازشون دور بشم. یڪ نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می ڪرد
💠✍🏻وسایل رو جمع ڪردیم. روح از چهره مادرم رفته بود و چقدر جاے خالی الهام حس می شد.با پخش شدن خبر زندگی ما، تازه از نیش و ڪنایه ها و زخم زبان ها، فهمیدم چقدر انسان هاے عجیبی دور ما رو پر ڪرده بودن. افرادے ڪه تا قبل براےبودن با ما سر و دست می شڪستن. حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن.هر چقدر بیشتر نیش و ڪنایه می زدن، بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن. انسان هاے بدبختی ڪه درون شون به حدےخالی بود ڪه براے حس لذت از زندگی شون، از پیش ڪشیدن مشڪلات بقیه لذت می بردن.
.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃