eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
89.1هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((خفه شو روانی)) 💠✍🏻زمان ثبت نام مدارس بود و اون سال تحصیلی به یڪی از خاص ترین سال هاے عمرم تبدیل شد.من، سوم دبیرستان، سعید، اول. اما حاضر نشد اسمش رو توے دبیرستانی ڪه من می رفتم بنویسن. برام چندان هم عجیب نبود، پا گذاشته بود جاے پاے پدر و اون هم حسابی تشویقش می ڪرد و بهش پر و بال می داد. تا جایی ڪه حاضر نشد به من براے رفتن به ڪلاس زبان پول بده. اما سعید رو توے یه دوره خصوصی ثبت نام ڪرد. 💠✍🏻اون زمان، ترم ۳ ماهه، ۴۰۰ هزار تومن. با سعید، فقط ۶ نفر سر ڪلاس بودن. یه دبیرستان غیرانتفاعی، با شهریه ے چند میلیونی. همه همڪلاسی هاش بچه هاے پولدارے بودن ڪه تفریح شون ڪردن بود و با ڪوچڪ ترین تعطیلات چند روزه اے، پرواز مستقیم . 💠✍🏻سعی می ڪرد پا به پاے اونها خرج ڪنه تا از ژست و ڪلاس اونها ڪم نیاره، اما شدید احساس تحقیر و ڪمبود می ڪرد. هر بار ڪه برمی گشت، سعی می ڪرد به هر طریقی ڪه شده فشار روحی اے رو ڪه روش بود رو تخلیه ڪنه. الهام ڪه جرات نزدیڪ شدن بهش رو نداشت. و من، همچنان هم اتاقیش بودم.شاید مطالعاتم توےزمینه هاے روانشناسی و ، تخصصی و حرفه اے نبود، اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی اے رو ڪه تحمل می ڪرد و داشت تبدیل به عقده می شد، چیزی نبود ڪه فهمیدنش سخت باشه. 💠✍🏻بیشتر از اینڪه رفتارهاش و خالی ڪردن فشار روحیش سر من، اذیتم ڪنه و ناراحت بشم، دلم از این می سوخت ڪه ڪارےاز دستم براش بر نمی اومد.هر چند پدرم حاضر نشده بود من رو ڪلاس زبان ثبت نام ڪنه، اما من، آدمی نبودم ڪه شرایط سخت، مانع از رسیدنم به هدف بشه. 💠✍🏻این بار ڪه دایی ازم پرسید ڪتاب چی می خواے؟ یه لیست انگلیسی در آوردم با یه دیکشنری، و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توے دیڪشنرے بهم یاد بده. ڪتاب ها زودتر از چیزے ڪه فڪر می ڪردم تموم شد. اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم، رفتم یه روزنامه به زبان خریدم.از هر جمله ۱۰ ڪلمه ایش، شیش تاش رو بلد نبودم. پر از لغات سخت، با جمله بندے هاے سخت تر از اون، پیدا ڪردن تڪ تڪ ڪلمات، خوندن و فهمیدن یڪ صفحه اش، یڪ ماه و نیم طول ڪشید. پوستم ڪنده شده بود. ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا و داد زدم. ـ جانم، بالاخره تموم شد. خوشحالی اے ڪه حتی با شنیدن خفه شو روانی هم خراب نشد. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((خفه شو روانی)) 💠✍🏻زمان ثبت نام مدارس بود و اون سال تحصیلی به یڪی از خاص ترین سال هاے عمرم تبدیل شد.من، سوم دبیرستان، سعید، اول. اما حاضر نشد اسمش رو توے دبیرستانی ڪه من می رفتم بنویسن. برام چندان هم عجیب نبود، پا گذاشته بود جاے پاے پدر و اون هم حسابی تشویقش می ڪرد و بهش پر و بال می داد. تا جایی ڪه حاضر نشد به من براے رفتن به ڪلاس زبان پول بده. اما سعید رو توے یه دوره خصوصی ثبت نام ڪرد. 💠✍🏻اون زمان، ترم ۳ ماهه، ۴۰۰ هزار تومن. با سعید، فقط ۶ نفر سر ڪلاس بودن. یه دبیرستان غیرانتفاعی، با شهریه ے چند میلیونی. همه همڪلاسی هاش بچه هاے پولدارے بودن ڪه تفریح شون ڪردن بود و با ڪوچڪ ترین تعطیلات چند روزه اے، پرواز مستقیم . 💠✍🏻سعی می ڪرد پا به پاے اونها خرج ڪنه تا از ژست و ڪلاس اونها ڪم نیاره، اما شدید احساس تحقیر و ڪمبود می ڪرد. هر بار ڪه برمی گشت، سعی می ڪرد به هر طریقی ڪه شده فشار روحی اے رو ڪه روش بود رو تخلیه ڪنه. الهام ڪه جرات نزدیڪ شدن بهش رو نداشت. و من، همچنان هم اتاقیش بودم.شاید مطالعاتم توےزمینه هاے روانشناسی و ، تخصصی و حرفه اے نبود، اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی اے رو ڪه تحمل می ڪرد و داشت تبدیل به عقده می شد، چیزی نبود ڪه فهمیدنش سخت باشه. 💠✍🏻بیشتر از اینڪه رفتارهاش و خالی ڪردن فشار روحیش سر من، اذیتم ڪنه و ناراحت بشم، دلم از این می سوخت ڪه ڪارےاز دستم براش بر نمی اومد.هر چند پدرم حاضر نشده بود من رو ڪلاس زبان ثبت نام ڪنه، اما من، آدمی نبودم ڪه شرایط سخت، مانع از رسیدنم به هدف بشه. 💠✍🏻این بار ڪه دایی ازم پرسید ڪتاب چی می خواے؟ یه لیست انگلیسی در آوردم با یه دیکشنری، و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توے دیڪشنرے بهم یاد بده. ڪتاب ها زودتر از چیزے ڪه فڪر می ڪردم تموم شد. اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم، رفتم یه روزنامه به زبان خریدم.از هر جمله ۱۰ ڪلمه ایش، شیش تاش رو بلد نبودم. پر از لغات سخت، با جمله بندے هاے سخت تر از اون، پیدا ڪردن تڪ تڪ ڪلمات، خوندن و فهمیدن یڪ صفحه اش، یڪ ماه و نیم طول ڪشید. پوستم ڪنده شده بود. ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا و داد زدم. ـ جانم، بالاخره تموم شد. خوشحالی اے ڪه حتی با شنیدن خفه شو روانی هم خراب نشد. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃