💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم ((عشق پیرے))
💠✍🏻با چنان وجدے حرف می زد ڪه حد نداشت.با این سنش، تازه هنوز حتی عقد هم نڪردن،اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون. خبرش تو ڪل محل پیچیده.باورم نمی شد.
ـ اون ڪه شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون می رسید. #عشق_پیرے گر بجنبد میشه حال و روز
💠✍🏻اون ها.بقیه مشت تخمه رو خالی ڪردم توےظرف حالا تو چرا اینقدر ذوق می ڪنی؟ مصیبت مردم خندیدن نداره.حقش بود زنیڪه، اون سرےبرگشته به من میگه:صداش رو نازڪ ڪردداداشت ڪه هیچ گلی به سر شما نزد. ببینم تو سال دیگه، پات رو میزارے جاے پاے مازیار ما، یا داداش مهرانت؟ دختر من ڪه از الان داره براے ڪنڪور می خونه.دستش رو دوباره برد توے ظرف تخمه
💠✍🏻خودش و دخترش فدام شن. حالا ببینم دخترش توے این شرایط، چه می خواد بخوره. مازیار جونش ڪه حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا.
ماشاء الله آمار ڪل محل رو هم ڪه دارے.این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توے اتاق. دلم براشون می سوخت. من بهتر از هر ڪسی می فهمیدم توے چه شرایط وحشتناڪی قرار دارن.فردا رفتم دنبال یه وڪیل، انسیه خانم ڪسی رو نداشت ڪه ڪمڪش ڪنه.
💠✍🏻اما چیزے رو ڪه اون موقع متوجه نشدم حقیقتی بود ڪه ڪم ڪم حواسم بهش جمع شد. اوایل باورش سخت بود، حتی با وجود اینڪه به چشم می دیدم.خدا، روی من، غیرت داشت. محال بود آزارے، بی جواب بمونه.
قبل از اون، هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم ((عشق پیرے))
💠✍🏻با چنان وجدے حرف می زد ڪه حد نداشت.با این سنش، تازه هنوز حتی عقد هم نڪردن،اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون. خبرش تو ڪل محل پیچیده.باورم نمی شد.
ـ اون ڪه شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون می رسید. #عشق_پیرے گر بجنبد میشه حال و روز
💠✍🏻اون ها.بقیه مشت تخمه رو خالی ڪردم توےظرف حالا تو چرا اینقدر ذوق می ڪنی؟ مصیبت مردم خندیدن نداره.حقش بود زنیڪه، اون سرےبرگشته به من میگه:صداش رو نازڪ ڪردداداشت ڪه هیچ گلی به سر شما نزد. ببینم تو سال دیگه، پات رو میزارے جاے پاے مازیار ما، یا داداش مهرانت؟ دختر من ڪه از الان داره براے ڪنڪور می خونه.دستش رو دوباره برد توے ظرف تخمه
💠✍🏻خودش و دخترش فدام شن. حالا ببینم دخترش توے این شرایط، چه می خواد بخوره. مازیار جونش ڪه حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا.
ماشاء الله آمار ڪل محل رو هم ڪه دارے.این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توے اتاق. دلم براشون می سوخت. من بهتر از هر ڪسی می فهمیدم توے چه شرایط وحشتناڪی قرار دارن.فردا رفتم دنبال یه وڪیل، انسیه خانم ڪسی رو نداشت ڪه ڪمڪش ڪنه.
💠✍🏻اما چیزے رو ڪه اون موقع متوجه نشدم حقیقتی بود ڪه ڪم ڪم حواسم بهش جمع شد. اوایل باورش سخت بود، حتی با وجود اینڪه به چشم می دیدم.خدا، روی من، غیرت داشت. محال بود آزارے، بی جواب بمونه.
قبل از اون، هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃