eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
90.9هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((سناریو)) 💠✍🏻مثل فنر از جا پریدم و ڪوله رو از روے زمین برداشتم، می خواستم برم و از اونجا دور بشم. یاد پدرم و نارنجی گفتن هاش افتاده بودم. یه حسی می گفت: با این اشڪ ریختن، بدجور خودت رو تحقیر ڪردے.حالم به حدےخراب بود ڪه حس و حالی نداشتم روےجنس این تفڪر فڪر ڪنم. خدائیه یا خطوات شیطان، ڪه نزاره حرفم رو بزنم. 💠✍🏻هنوز قدم از قدم برنداشته، صداے سعید از بالاےبلندےبلند شد:مهرااااان، ڪوله رو بیار بالا، همه چیزم اون توئه.راه افتادم. دڪتر با فاصله ے چند قدمی پشت سرم آتیش روشن ڪرده بودن و دورش نشسته بودن به خنده و شوخی. سرم رو انداختم پایین، با فاصله ایستادم و سعید رو صدا ڪردم. اومد سمتم و ڪوله رو ازم گرفت. ـ تو چیزے از توش نمی خواے؟ اشتها نداشتم 💠✍🏻– مامان چند تا ساندویچ اضافه هم درست ڪرد. رفتی تعارف ڪن، علی الخصوص به فرهادنفهمیدم چند قدمی مون ایستاده خوب واسه خودت حال ڪردے ها، رفتی پایین توٌ سڪوت …ادامه سناریوے سینا و دڪتر با فرهاد بود. ولی من دیگه حس حرف زدن نداشتم، لبخند تلخی صورتم رو پر ڪرد.ـ ااا… زاویه، پشت درخت بودےندیدمت. سریع ڪوله رو از سعید گرفتم و یه ساندویچ از توش در آوردم و گرفتم سمتش – بسم الله ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((سناریو)) 💠✍🏻مثل فنر از جا پریدم و ڪوله رو از روے زمین برداشتم، می خواستم برم و از اونجا دور بشم. یاد پدرم و نارنجی گفتن هاش افتاده بودم. یه حسی می گفت: با این اشڪ ریختن، بدجور خودت رو تحقیر ڪردے.حالم به حدےخراب بود ڪه حس و حالی نداشتم روےجنس این تفڪر فڪر ڪنم. خدائیه یا خطوات شیطان، ڪه نزاره حرفم رو بزنم. 💠✍🏻هنوز قدم از قدم برنداشته، صداے سعید از بالاےبلندےبلند شد:مهرااااان، ڪوله رو بیار بالا، همه چیزم اون توئه.راه افتادم. دڪتر با فاصله ے چند قدمی پشت سرم آتیش روشن ڪرده بودن و دورش نشسته بودن به خنده و شوخی. سرم رو انداختم پایین، با فاصله ایستادم و سعید رو صدا ڪردم. اومد سمتم و ڪوله رو ازم گرفت. ـ تو چیزے از توش نمی خواے؟ اشتها نداشتم 💠✍🏻– مامان چند تا ساندویچ اضافه هم درست ڪرد. رفتی تعارف ڪن، علی الخصوص به فرهادنفهمیدم چند قدمی مون ایستاده خوب واسه خودت حال ڪردے ها، رفتی پایین توٌ سڪوت …ادامه سناریوے سینا و دڪتر با فرهاد بود. ولی من دیگه حس حرف زدن نداشتم، لبخند تلخی صورتم رو پر ڪرد.ـ ااا… زاویه، پشت درخت بودےندیدمت. سریع ڪوله رو از سعید گرفتم و یه ساندویچ از توش در آوردم و گرفتم سمتش – بسم الله ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃