💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_بیست_و_دو((فیل و پیرے))
💠✍🏻خسته از #دانشگاه برگشته بودم. در رو ڪه باز ڪردم، یه نفر با صداٌ مضطرب و ناراحت صدام ڪرد.
ـ آقا مهران
برگشتم سمتش، انسیه خانم بود. با حالت بهم ریخته و آشفته
– مادرت خونه نیست؟
ـ نه، دادگاه داشتن
بیشتر از قبل بهم ریخت.
ـ چی شده؟ ڪمڪی از دست من برمیاد؟
سرش رو انداخت پایین
ـ هیچی
💠✍🏻و رفت … متعجب، چند لحظه ایستادم. شاید پشیمون بشه برگرده و حرفش رو بزنه. اما بی توقف دور شد.رفتم داخل، سعید چند تا از همڪلاسی هاش رو دعوت ڪرده بود، داشتن دور هم فیلم نگاه می ڪردن. دوست هاش ڪه بهم سلام ڪردن تازه متوجه من شد، سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم ڪرد. چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟نشستم ڪنارشون و یه مشت تخمه برداشتم.
💠✍🏻هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم. خیلی بهم ریخته بود، چیزےنگفت و رفت. نگرانش شدم.با حالت خاصی زل زد بهم تو هم ڪه نگران هر احمق بیشعورے ڪه رسید بشو.
و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون
ـ حقشه بلایی ڪه سرش اومده، با اون مازیار جونش – براےمازیار اتفاقی افتاده؟
💠✍🏻 نه، شوهرش می خواد دوباره ازدواج ڪنه. مردڪ سر پیرے، فیلش یاد هندستون ڪرده.و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه ڪرد، چشم هاش برق می زد. دختره هم سن و سال توئه، از اون #شارلاتان هاست. دست مریم رو از پشت بسته
✍ادامه دارد
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_بیست_و_دو((فیل و پیرے))
💠✍🏻خسته از #دانشگاه برگشته بودم. در رو ڪه باز ڪردم، یه نفر با صداٌ مضطرب و ناراحت صدام ڪرد.
ـ آقا مهران
برگشتم سمتش، انسیه خانم بود. با حالت بهم ریخته و آشفته
– مادرت خونه نیست؟
ـ نه، دادگاه داشتن
بیشتر از قبل بهم ریخت.
ـ چی شده؟ ڪمڪی از دست من برمیاد؟
سرش رو انداخت پایین
ـ هیچی
💠✍🏻و رفت … متعجب، چند لحظه ایستادم. شاید پشیمون بشه برگرده و حرفش رو بزنه. اما بی توقف دور شد.رفتم داخل، سعید چند تا از همڪلاسی هاش رو دعوت ڪرده بود، داشتن دور هم فیلم نگاه می ڪردن. دوست هاش ڪه بهم سلام ڪردن تازه متوجه من شد، سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم ڪرد. چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟نشستم ڪنارشون و یه مشت تخمه برداشتم.
💠✍🏻هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم. خیلی بهم ریخته بود، چیزےنگفت و رفت. نگرانش شدم.با حالت خاصی زل زد بهم تو هم ڪه نگران هر احمق بیشعورے ڪه رسید بشو.
و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون
ـ حقشه بلایی ڪه سرش اومده، با اون مازیار جونش – براےمازیار اتفاقی افتاده؟
💠✍🏻 نه، شوهرش می خواد دوباره ازدواج ڪنه. مردڪ سر پیرے، فیلش یاد هندستون ڪرده.و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه ڪرد، چشم هاش برق می زد. دختره هم سن و سال توئه، از اون #شارلاتان هاست. دست مریم رو از پشت بسته
✍ادامه دارد
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃