💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_هجدهم (( گم گشته))
💠✍🏻مادر، مدام براے جلسات #دادگاه یا پیگیرےسایر چیزها نبود. من بودم و سعید. سعید هم ڪه حال و روز خوشی نداشت. ضربه اے ڪه سر ماجراےپدر خورده بود، از یه خونه بزرگ با اون همه امڪانات مختلف، از مدرسه گرفته تا هر چیزےڪه اراده می ڪرد، حالا اومده بود توے خونه مادربزرگ ڪه با حیاطش، یڪ سوم خونه قبل مون نمی شد.براے من ڪه وسط #ثروت، به نداشتن و سخت زندگی ڪردن عادت ڪرده بودم، عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود. اما اون، فشار شدیدےرو تحمل می ڪرد.
💠✍🏻من ڪلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال و اتاق رو دادم دستش. اتاق براے هر دوے ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می ڪرد. آرامش بیشتر اون، فشار ڪمترےروے مادر وارد می ڪرد. مادرے ڪه بیش از حد، تحت فشار بود.توے حال دراز ڪشیده بودم ڪه یهو با وحشت صدام ڪرد.
💠✍🏻 مهران پاشو، پاشو مهران مارم نیست.
گیج و خسته چشم هام رو باز ڪردم.
ـ بارت نیست؟ بار چیت نیست؟
ـ ڪری؟ میگم مار، مارم گم شده.
مثل فنر از جا پریدم.
ـ یه بار دیگه بگو، چیت گم شده؟
ـ به ڪر بودنت، خنگی هم اضافه شد. هفته پیش خریده بودمش.
سریع از جا بلند شدم.
ـ تو مار خریدے؟ مار واقعی؟
ـ آره بابا، مار واقعی.
ـ آخه با ڪدوم عقلت همچین ڪارے ڪردے؟ نگفتی نیشت میزنه؟
– بابا طرف گفت زهرے نیست، مارش آبیه.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_هجدهم (( گم گشته))
💠✍🏻مادر، مدام براے جلسات #دادگاه یا پیگیرےسایر چیزها نبود. من بودم و سعید. سعید هم ڪه حال و روز خوشی نداشت. ضربه اے ڪه سر ماجراےپدر خورده بود، از یه خونه بزرگ با اون همه امڪانات مختلف، از مدرسه گرفته تا هر چیزےڪه اراده می ڪرد، حالا اومده بود توے خونه مادربزرگ ڪه با حیاطش، یڪ سوم خونه قبل مون نمی شد.براے من ڪه وسط #ثروت، به نداشتن و سخت زندگی ڪردن عادت ڪرده بودم، عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود. اما اون، فشار شدیدےرو تحمل می ڪرد.
💠✍🏻من ڪلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال و اتاق رو دادم دستش. اتاق براے هر دوے ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می ڪرد. آرامش بیشتر اون، فشار ڪمترےروے مادر وارد می ڪرد. مادرے ڪه بیش از حد، تحت فشار بود.توے حال دراز ڪشیده بودم ڪه یهو با وحشت صدام ڪرد.
💠✍🏻 مهران پاشو، پاشو مهران مارم نیست.
گیج و خسته چشم هام رو باز ڪردم.
ـ بارت نیست؟ بار چیت نیست؟
ـ ڪری؟ میگم مار، مارم گم شده.
مثل فنر از جا پریدم.
ـ یه بار دیگه بگو، چیت گم شده؟
ـ به ڪر بودنت، خنگی هم اضافه شد. هفته پیش خریده بودمش.
سریع از جا بلند شدم.
ـ تو مار خریدے؟ مار واقعی؟
ـ آره بابا، مار واقعی.
ـ آخه با ڪدوم عقلت همچین ڪارے ڪردے؟ نگفتی نیشت میزنه؟
– بابا طرف گفت زهرے نیست، مارش آبیه.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃