💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_نودونهم ((لیست))
💠✍🏻حسابی جا خوردم. به زحمت خودم رو ڪشیدم بیرون.
– فرامرز، به جان خودم خیلی خسته ام، اذیت نڪن.
ـ اذیت رو تو می ڪنی، مثلا دوستیم با هم. #ڪاندید_شورا شدے یه ڪلمه به من چیزے نگفتی.
خندیدم
💠✍🏻ـ تو باز قرص هات رو سر و ته خوردے؟
ـ نزن زیرش، اسمت توے لیسته.
چند تا از بچه ها پاے تابلوےتوے حیاط جمع شده بودن. منم دنبال فرامرز راه افتادم. ڪاندید شماره ۳، مهران فضلی.
باورم نمی شد، رفتم سراغ ناظم.
ـ آقاےاعتمادے، غیر از من، مهران فضلی دیگه اے هم توے مدرسه هست؟
خنده اش گرفت.
ـ نه، آقاے مدیر گفت اسمت رو توےلیست بنویسم.
💠✍🏻– تو رو خدا اذیت نڪنید، خواهشا درش بیارید. من، نه وقتش رو دارم، نه روحیه ام به این ڪارها می خوره.
از من اصرار، از مدرسه قبول نڪردن. فایده نداشت. از دفتر اومدم بیرون و رفتم توےحیاط. رأےگیرے اول صبح بود.
ـ بی خیال مهران، آخه ڪی به تو راےمیده؟ بقیه بچه ها ڪلی واسه خودشون تبلیغ ڪردن.
اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزےڪه فڪر می ڪردم پیش رفت. مدیر از بلندگو، شروع ڪرد به خوندن اسامی بچه هایی رو ڪه رأٌے آورده بودن.
نفر اول، آقاےمهران فضلی با ۲۶۵ رأے.
نفر دوم، آقاے …
💠✍🏻اسامی خونده شده بیان دفتر.
برق از سرم پرید. و بچه هاے ڪلاس ریختن سرم.
از افراد توے لیست، من، اولین نفرے بودم ڪه وارد دفتر شدم. تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه ڪرد.
ـ فڪر می ڪردم رأے بیارے، اما نه اینطورے. جز پیش ها ڪه صبحگاه ندارن. هر ڪی سر صف بوده بهت رأے داده. جز یه نفر، خودت بودے؟
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_نودونهم ((لیست))
💠✍🏻حسابی جا خوردم. به زحمت خودم رو ڪشیدم بیرون.
– فرامرز، به جان خودم خیلی خسته ام، اذیت نڪن.
ـ اذیت رو تو می ڪنی، مثلا دوستیم با هم. #ڪاندید_شورا شدے یه ڪلمه به من چیزے نگفتی.
خندیدم
💠✍🏻ـ تو باز قرص هات رو سر و ته خوردے؟
ـ نزن زیرش، اسمت توے لیسته.
چند تا از بچه ها پاے تابلوےتوے حیاط جمع شده بودن. منم دنبال فرامرز راه افتادم. ڪاندید شماره ۳، مهران فضلی.
باورم نمی شد، رفتم سراغ ناظم.
ـ آقاےاعتمادے، غیر از من، مهران فضلی دیگه اے هم توے مدرسه هست؟
خنده اش گرفت.
ـ نه، آقاے مدیر گفت اسمت رو توےلیست بنویسم.
💠✍🏻– تو رو خدا اذیت نڪنید، خواهشا درش بیارید. من، نه وقتش رو دارم، نه روحیه ام به این ڪارها می خوره.
از من اصرار، از مدرسه قبول نڪردن. فایده نداشت. از دفتر اومدم بیرون و رفتم توےحیاط. رأےگیرے اول صبح بود.
ـ بی خیال مهران، آخه ڪی به تو راےمیده؟ بقیه بچه ها ڪلی واسه خودشون تبلیغ ڪردن.
اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزےڪه فڪر می ڪردم پیش رفت. مدیر از بلندگو، شروع ڪرد به خوندن اسامی بچه هایی رو ڪه رأٌے آورده بودن.
نفر اول، آقاےمهران فضلی با ۲۶۵ رأے.
نفر دوم، آقاے …
💠✍🏻اسامی خونده شده بیان دفتر.
برق از سرم پرید. و بچه هاے ڪلاس ریختن سرم.
از افراد توے لیست، من، اولین نفرے بودم ڪه وارد دفتر شدم. تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه ڪرد.
ـ فڪر می ڪردم رأے بیارے، اما نه اینطورے. جز پیش ها ڪه صبحگاه ندارن. هر ڪی سر صف بوده بهت رأے داده. جز یه نفر، خودت بودے؟
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃