eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
89هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((داشتیم ؟؟؟)) 💠✍🏻مادرم روز به روز ڪم حوصله تر می شد. اون آدم آرام، با وقار، خوش فڪر و شیرین گفتار، انگار ظرف وجودش پر شده بود. زود خسته می شد. گاهی ڪلافه گی و بی حصولگی تو چهره اش دیده می شد و رفتارهای تند و بی پرواے سعید هم بهش دامن می زد.هر چند، با همه وجود سعی می ڪرد چیزے رو نشون نده، اما من بهتر از هر شخص دیگه اے مادرم رو می شناختم و خوب می دونستم این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست. و این مشغله جدید ذهنی من بود. چراهاے جدید و اینڪه بیشتر از قبل مراقبش باشم. 💠✍🏻دایی ڪه سومین ڪتابخونه رو برام خرید، پدرم بلافاصله فرداش براے سعید، یه لب تاپ خرید و در خواست داد. امیدوار بودم حداقل ڪامپیوتر رو بدن به من، اما سعید، همچنان مالڪیتش رو روے اون حفظ ڪرد و من حق دست زدن بهش رو نداشتم.نشسته بود پاے لب تاپ به فیلم نگاه ڪردن، با صداےبلند. تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم. – حیف نیست هد ستت، آڪ بمونه؟ – مشڪل دارے بیرون بخواب. 💠✍🏻آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود ڪه با این جملات عصبانی بشم. هر چند واقعا جاے یه تذڪر رفتارے بود، اما ڪو گوش شنوا؟ تذڪر جایی ارزش داره ڪه گوشی هم براے شنیدنش باشه و الا ارزش خودت از بین میره، اونم با سعید، ڪه پدر در هر شرایطی پشتش رو می گرفت.پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توے حال. به قول یڪی از علما، وقتی با آدم هاے این مدلی برخورد می ڪنی، مصداق “قالوا سلاما” باش. ڪلی طول ڪشید تا دوباره خوابم برد. 💠✍🏻مبل، براے قد من ڪوتاه بود، جاے تڪان خوردن و چرخیدن هم نداشت. براے نماز ڪه پا شدم تمام بدنم درد می ڪرد و خستگی دیشب توےتنم مونده بود. شاید، من توے ۲۴ ساعت، فقط ۳ یا ۴ ساعت می خوابیدم. اما انصافا همون رو باید می خوابیدم.با همون خمارے و خستگی، راهی مدرسه شدم. هواےخنڪ صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد. اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توے تنم بود.پام رو ڪه گذاشتم داخل حیاط، یهو فرامرز دوید سمتم و محڪم دستش رو دور گردنم حلقه کرد. ـ خیلی نامردے مهران، داشتیم؟ نه جان ما، انصافا داشتیم؟ . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((داشتیم ؟؟؟)) 💠✍🏻مادرم روز به روز ڪم حوصله تر می شد. اون آدم آرام، با وقار، خوش فڪر و شیرین گفتار، انگار ظرف وجودش پر شده بود. زود خسته می شد. گاهی ڪلافه گی و بی حصولگی تو چهره اش دیده می شد و رفتارهای تند و بی پرواے سعید هم بهش دامن می زد.هر چند، با همه وجود سعی می ڪرد چیزے رو نشون نده، اما من بهتر از هر شخص دیگه اے مادرم رو می شناختم و خوب می دونستم این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست. و این مشغله جدید ذهنی من بود. چراهاے جدید و اینڪه بیشتر از قبل مراقبش باشم. 💠✍🏻دایی ڪه سومین ڪتابخونه رو برام خرید، پدرم بلافاصله فرداش براے سعید، یه لب تاپ خرید و در خواست داد. امیدوار بودم حداقل ڪامپیوتر رو بدن به من، اما سعید، همچنان مالڪیتش رو روے اون حفظ ڪرد و من حق دست زدن بهش رو نداشتم.نشسته بود پاے لب تاپ به فیلم نگاه ڪردن، با صداےبلند. تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم. – حیف نیست هد ستت، آڪ بمونه؟ – مشڪل دارے بیرون بخواب. 💠✍🏻آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود ڪه با این جملات عصبانی بشم. هر چند واقعا جاے یه تذڪر رفتارے بود، اما ڪو گوش شنوا؟ تذڪر جایی ارزش داره ڪه گوشی هم براے شنیدنش باشه و الا ارزش خودت از بین میره، اونم با سعید، ڪه پدر در هر شرایطی پشتش رو می گرفت.پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توے حال. به قول یڪی از علما، وقتی با آدم هاے این مدلی برخورد می ڪنی، مصداق “قالوا سلاما” باش. ڪلی طول ڪشید تا دوباره خوابم برد. 💠✍🏻مبل، براے قد من ڪوتاه بود، جاے تڪان خوردن و چرخیدن هم نداشت. براے نماز ڪه پا شدم تمام بدنم درد می ڪرد و خستگی دیشب توےتنم مونده بود. شاید، من توے ۲۴ ساعت، فقط ۳ یا ۴ ساعت می خوابیدم. اما انصافا همون رو باید می خوابیدم.با همون خمارے و خستگی، راهی مدرسه شدم. هواےخنڪ صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد. اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توے تنم بود.پام رو ڪه گذاشتم داخل حیاط، یهو فرامرز دوید سمتم و محڪم دستش رو دور گردنم حلقه کرد. ـ خیلی نامردے مهران، داشتیم؟ نه جان ما، انصافا داشتیم؟ . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃