💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_هشتاد_ودوم ((فصل عقرب))
🔘✍🏻شب، تمام مدت حرف هاے آقا مهدےتوے گوشم تڪرار می شد و یه سوال، چرا همه این چیزهایی ڪه توے ده روز دیدم و شنیدم، در حال فراموش شدنه؟ ما مردم فوق العاده اے داشتیم ڪه در اوج سختی ها و مشڪلات، فراتر از یڪ #قهرمان بودند. و اون حس بهم می گفت: هنوز هم مردم ما #انسان هاے_بزرگی هستند، اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول ڪرده بود.صادق ڪه از اول شب خوابش برده بود. آقا مهدے هم چند ساعتی بود ڪه خوابش برده بود. آقا رسول هم.
🔘✍🏻اما من خوابم نمی برد. می خواستم شیشه ماشین رو بڪشم پایین، که یهو آقا رسول چرخید عقب
ـ اینجا فصل #عقرب داره. نمی دونم توے اون منطقه هستیم یا نه، شیشه رو بده بالا. هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده.فڪر ڪردم شوخی می ڪنه. توے این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سرڪار.اذیت نڪنید، فصل عقرب دیگه چیه؟
ـ یه وقت هایی از سال ڪه از زمین، عقرب می جوشه، شب می خوابیدیم، نصف شب از حرڪت یه چیزے توےلباست بیدار می شدے. لاے موهات، روے دست یا صورتت. وسط جنگ و درگیری، عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن.
🔘✍🏻یڪی از بچه ها خیز رفت، بلند نشد. فڪر ڪردیم ترڪش خورده، رفتیم سمتش، عقرب زده بود توے گردنش. پیشنهاد می ڪنم نمازت رو هم توے ماشین بخونی.شیشه رو دادم بالا و سرم رو تڪیه دادم به پنجره ماشین و دوباره سڪوت، همه جا رو فرا گرفت. شب عجیبی بود.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_هشتاد_ودوم ((فصل عقرب))
🔘✍🏻شب، تمام مدت حرف هاے آقا مهدےتوے گوشم تڪرار می شد و یه سوال، چرا همه این چیزهایی ڪه توے ده روز دیدم و شنیدم، در حال فراموش شدنه؟ ما مردم فوق العاده اے داشتیم ڪه در اوج سختی ها و مشڪلات، فراتر از یڪ #قهرمان بودند. و اون حس بهم می گفت: هنوز هم مردم ما #انسان هاے_بزرگی هستند، اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول ڪرده بود.صادق ڪه از اول شب خوابش برده بود. آقا مهدے هم چند ساعتی بود ڪه خوابش برده بود. آقا رسول هم.
🔘✍🏻اما من خوابم نمی برد. می خواستم شیشه ماشین رو بڪشم پایین، که یهو آقا رسول چرخید عقب
ـ اینجا فصل #عقرب داره. نمی دونم توے اون منطقه هستیم یا نه، شیشه رو بده بالا. هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده.فڪر ڪردم شوخی می ڪنه. توے این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سرڪار.اذیت نڪنید، فصل عقرب دیگه چیه؟
ـ یه وقت هایی از سال ڪه از زمین، عقرب می جوشه، شب می خوابیدیم، نصف شب از حرڪت یه چیزے توےلباست بیدار می شدے. لاے موهات، روے دست یا صورتت. وسط جنگ و درگیری، عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن.
🔘✍🏻یڪی از بچه ها خیز رفت، بلند نشد. فڪر ڪردیم ترڪش خورده، رفتیم سمتش، عقرب زده بود توے گردنش. پیشنهاد می ڪنم نمازت رو هم توے ماشین بخونی.شیشه رو دادم بالا و سرم رو تڪیه دادم به پنجره ماشین و دوباره سڪوت، همه جا رو فرا گرفت. شب عجیبی بود.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃