💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
✍نسل سوختــه
#قسمت_هشتاد_وسه ((پاڪ تر از خاک))
🔘✍🏻نفهمیدم ڪی خوابم برد. اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم. یه نفر چند بار، پشت سر هم زد به پنجره. چشم هام رو باز ڪردم و چیزے نبود ڪه انتظارش رو داشتم.صورتم گر گرفت و اشڪ بی اختیار از چشمم فرو ریخت. آروم در ماشین رو باز ڪردم و پا روے اون خاڪ بڪر گذاشتم.
🔘✍🏻حضور براےمن قوے تر از یڪ حس ساده بود. به حدے قوے شده بود ڪه انگار می دیدم و فقط یه پرده نازڪ، بین ما افتاده بود. چند بار بی اختیار دستم رو بلند ڪردم، ڪنار بزنمش تا بی فاصله و پرده ببینم، اما ڪنار نمی رفت. به حدے قوے ڪه می تونستم تڪ تڪ شون رو بشمارم. چند نفر و هر ڪدوم ڪجا ایستاده.پام با ڪفش ها غریبی می ڪرد. انگار بار سنگین اضافه اے رو بر دوش می ڪشیدند.
🔘✍🏻از ماشین دور شده بودم ڪه دیگه قدم هام نگهم نداشت.
#مائیم_و_نواے_بی_نوایی
# بسم_الله_اگر_حریف_مایی
نشسته بودم همون جا، گریه می ڪردم و باهاشون صحبت می ڪردم. درد دل می ڪردم، حرف می زدم، و می سوختم. می سوختم از اینڪه هنوز بین ما فاصله بود، پرده حریرےڪه نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم.
🔘✍🏻شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن. ما اولین زائرهاےاون دشت گمشده بودیم.
به خودم ڪه اومدم، وقت نماز شب بود و پاڪ تر از خاڪ اون دشت براے سجده فقط #خاڪ_ڪربلا بود.
وتر هم به آخر رسید.
#الهی_عظم_البلاء…
گریه می ڪردم و می خوندم. انگار ڪل دشت با من هم نوا شده بود. سرم رو از سجده بلند ڪردم. خطوط نور خورشید، به زحمت توے افق دیده می شد.
. .
✍ادامه دارد.....
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
✍نسل سوختــه
#قسمت_هشتاد_وسه ((پاڪ تر از خاک))
🔘✍🏻نفهمیدم ڪی خوابم برد. اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم. یه نفر چند بار، پشت سر هم زد به پنجره. چشم هام رو باز ڪردم و چیزے نبود ڪه انتظارش رو داشتم.صورتم گر گرفت و اشڪ بی اختیار از چشمم فرو ریخت. آروم در ماشین رو باز ڪردم و پا روے اون خاڪ بڪر گذاشتم.
🔘✍🏻حضور براےمن قوے تر از یڪ حس ساده بود. به حدے قوے شده بود ڪه انگار می دیدم و فقط یه پرده نازڪ، بین ما افتاده بود. چند بار بی اختیار دستم رو بلند ڪردم، ڪنار بزنمش تا بی فاصله و پرده ببینم، اما ڪنار نمی رفت. به حدے قوے ڪه می تونستم تڪ تڪ شون رو بشمارم. چند نفر و هر ڪدوم ڪجا ایستاده.پام با ڪفش ها غریبی می ڪرد. انگار بار سنگین اضافه اے رو بر دوش می ڪشیدند.
🔘✍🏻از ماشین دور شده بودم ڪه دیگه قدم هام نگهم نداشت.
#مائیم_و_نواے_بی_نوایی
# بسم_الله_اگر_حریف_مایی
نشسته بودم همون جا، گریه می ڪردم و باهاشون صحبت می ڪردم. درد دل می ڪردم، حرف می زدم، و می سوختم. می سوختم از اینڪه هنوز بین ما فاصله بود، پرده حریرےڪه نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم.
🔘✍🏻شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن. ما اولین زائرهاےاون دشت گمشده بودیم.
به خودم ڪه اومدم، وقت نماز شب بود و پاڪ تر از خاڪ اون دشت براے سجده فقط #خاڪ_ڪربلا بود.
وتر هم به آخر رسید.
#الهی_عظم_البلاء…
گریه می ڪردم و می خوندم. انگار ڪل دشت با من هم نوا شده بود. سرم رو از سجده بلند ڪردم. خطوط نور خورشید، به زحمت توے افق دیده می شد.
. .
✍ادامه دارد.....
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃