💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_هشتاد_وچهار((اولین قدم))
🔘✍🏻غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم رو به پایان بود. هوا گرگ و میش بود و خورشید، آخرین تلاشش رو براے پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم به ڪار بسته بود. توے حال و هواے خودم بودم ڪه صداے آقا مهدے بلند شد.
– مهران
سرم رو بلند ڪردم، با چشم هاےنگران بهم نگاه می ڪرد. نگاهش از روے من بلند شد و توے دشت چرخید.رنگش پریده بود و صداش می لرزید. حس می ڪردم می تونم از اون فاصله صداے نفس هاش رو بشنوم.
🔘✍🏻توے اون گرگ و میش، به زحمت دیده می شد، اما برعڪس اون شب تاریڪ، به وضوح تڪه هاے استخوان رو می دیدم. پیڪرهایی ڪه خاڪ و گذر زمان، قسمت هایی از اونها رو مخفی ڪرده بود. دیگه حس اون شبم، فراتر از حقیقت بود.
🔘✍🏻از خود بی خود شدم، اولین قدم رو ڪه سمت نزدیڪ ترین شون برداشتم، دوباره صداے آقا مهدے بلند شد. با همه وجود فریاد زد:
ـ همون جا وایسا
پاےبعدیم بین زمین و آسمان خشڪ شد. توے وجودم محشرے به پا شده بود.
از دومین فریاد آقا مهدے، بقیه هم بیدار شدن. آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید.
چند دقیقه نشستم، نمی تونستم چشم از استخوان #شهدا بردارم. اشڪ امانم نمی داد.
🔘✍🏻صبر ڪن بیایم سراغت
ترس، تمام وجودشون رو پر ڪرده بود. علی الخصوص آقا مهدے ڪه دستش امانت بودم.
ـ از همون مسیرے ڪه دیشب اومدم برمی گردم.
گفتم و اولین قدم رو برداشتم.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_هشتاد_وچهار((اولین قدم))
🔘✍🏻غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم رو به پایان بود. هوا گرگ و میش بود و خورشید، آخرین تلاشش رو براے پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم به ڪار بسته بود. توے حال و هواے خودم بودم ڪه صداے آقا مهدے بلند شد.
– مهران
سرم رو بلند ڪردم، با چشم هاےنگران بهم نگاه می ڪرد. نگاهش از روے من بلند شد و توے دشت چرخید.رنگش پریده بود و صداش می لرزید. حس می ڪردم می تونم از اون فاصله صداے نفس هاش رو بشنوم.
🔘✍🏻توے اون گرگ و میش، به زحمت دیده می شد، اما برعڪس اون شب تاریڪ، به وضوح تڪه هاے استخوان رو می دیدم. پیڪرهایی ڪه خاڪ و گذر زمان، قسمت هایی از اونها رو مخفی ڪرده بود. دیگه حس اون شبم، فراتر از حقیقت بود.
🔘✍🏻از خود بی خود شدم، اولین قدم رو ڪه سمت نزدیڪ ترین شون برداشتم، دوباره صداے آقا مهدے بلند شد. با همه وجود فریاد زد:
ـ همون جا وایسا
پاےبعدیم بین زمین و آسمان خشڪ شد. توے وجودم محشرے به پا شده بود.
از دومین فریاد آقا مهدے، بقیه هم بیدار شدن. آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید.
چند دقیقه نشستم، نمی تونستم چشم از استخوان #شهدا بردارم. اشڪ امانم نمی داد.
🔘✍🏻صبر ڪن بیایم سراغت
ترس، تمام وجودشون رو پر ڪرده بود. علی الخصوص آقا مهدے ڪه دستش امانت بودم.
ـ از همون مسیرے ڪه دیشب اومدم برمی گردم.
گفتم و اولین قدم رو برداشتم.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃