💙🍃
🍃🍁
#داستان_شب
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_پانزهم
📝(( امتحان خدایا...؟))
🌸🌼– آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ کارمون واجبه .
معلوم بود خسته و بی حوصله است
– یا بگو … یا در رو ببند و برو … سرده سوز میاد!
چند لحظه مکث کردم
🌼🌸– مهران خودت گند زدی و باید درستش کنی تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود نیومدن آقای غیور امتحان خداست
🌸🌼امتحان خدا؟یا امتحان علوم؟
– آقا ما تقلب کردیم
یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا چشم هاشون گرد شده بود علی الخصوص مدیر و ناظم که توی زاویه در تا اون لحظه ندیده بودم شون – برو فضلی مسخره بازی در نیار تو شاگرد اول مدرسه ای
🌼🌸چرخیدم سمت مدیر … – سلام آقا به خدا جدی میگیم من سوال سوم رو یادم نمی اومد بلند شدن برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی بعدشم دیگه … آقای رحمانی … یکی از معلم های پایه پنجم … بدجور خنده اش گرفت … – همین یه سوال؟ …
🌼🌸همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم … که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی … برو بچه جون… همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من… معلوم شد اصلا شوخی نیست … خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم … – آقا اجازه … لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید … از ما گفتن بود آقا … از اینجا گناهی گردن ما نیست … ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید … حق الناس گردن هر دوی ماست …
🌼🌸– عجب پر رویی هم هست ها … قد دهنت حرف بزن بچه… سرم رو انداختم پایین … حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود … – اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ .
✍ادامه دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
#داستان_شب
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_پانزهم
📝(( امتحان خدایا...؟))
🌸🌼– آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ کارمون واجبه .
معلوم بود خسته و بی حوصله است
– یا بگو … یا در رو ببند و برو … سرده سوز میاد!
چند لحظه مکث کردم
🌼🌸– مهران خودت گند زدی و باید درستش کنی تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود نیومدن آقای غیور امتحان خداست
🌸🌼امتحان خدا؟یا امتحان علوم؟
– آقا ما تقلب کردیم
یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا چشم هاشون گرد شده بود علی الخصوص مدیر و ناظم که توی زاویه در تا اون لحظه ندیده بودم شون – برو فضلی مسخره بازی در نیار تو شاگرد اول مدرسه ای
🌼🌸چرخیدم سمت مدیر … – سلام آقا به خدا جدی میگیم من سوال سوم رو یادم نمی اومد بلند شدن برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی بعدشم دیگه … آقای رحمانی … یکی از معلم های پایه پنجم … بدجور خنده اش گرفت … – همین یه سوال؟ …
🌼🌸همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم … که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی … برو بچه جون… همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من… معلوم شد اصلا شوخی نیست … خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم … – آقا اجازه … لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید … از ما گفتن بود آقا … از اینجا گناهی گردن ما نیست … ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید … حق الناس گردن هر دوی ماست …
🌼🌸– عجب پر رویی هم هست ها … قد دهنت حرف بزن بچه… سرم رو انداختم پایین … حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود … – اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ .
✍ادامه دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃