eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
90.8هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ✍((بیدار باش)) ◆✍وقت هامون رو با هم هماهنگ ڪرده بودیم ... صبح ها ڪه من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ...خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یڪی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا ڪمی استراحت ڪنم... ◆✍اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت ڪه گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه اے بخوره ... میز چوبی ڪوچیڪ قدیمی رو گذاشتم ڪنار تختش ... می نشستم روے زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تڪان می خورد زیر چشمی نگاه می ڪردم ... چیزے لازم داره یا نه ... ◆✍شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبڪ شده بود ... ڪه با تغییر حالت نفس ڪشیدنش توے خواب ... از جا بلند می شدم و چڪش می ڪردم ...نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... ◆✍فقط زمانی خوابم عمیق می شد ڪه صداے دونه هاے درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توے اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ...خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدے ڪه با قطع شدن صداے دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ...- خوبه ... دیگه ڪم ڪم دارے واسه سربازے آماده میشی ... اون طورے ڪه تو از خواب می پرے ... سربازها توے سربازخونه با صداے بیدار باش ... از جا نمی پرن ... ◆✍و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می ڪرد ... سعی می ڪرد آروم تر از قبل باشه ... ڪه من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می ڪردم ... ڪه مراقبش باشم ...بعد از یڪ ماه و نیم حضورم در مشهد ... ڪارم به جایی رسیده بود ڪه از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ... . ◆ادامه دارد......   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ✍((بیدار باش)) ◆✍وقت هامون رو با هم هماهنگ ڪرده بودیم ... صبح ها ڪه من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ...خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یڪی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا ڪمی استراحت ڪنم... ◆✍اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت ڪه گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه اے بخوره ... میز چوبی ڪوچیڪ قدیمی رو گذاشتم ڪنار تختش ... می نشستم روے زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تڪان می خورد زیر چشمی نگاه می ڪردم ... چیزے لازم داره یا نه ... ◆✍شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبڪ شده بود ... ڪه با تغییر حالت نفس ڪشیدنش توے خواب ... از جا بلند می شدم و چڪش می ڪردم ...نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... ◆✍فقط زمانی خوابم عمیق می شد ڪه صداے دونه هاے درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توے اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ...خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدے ڪه با قطع شدن صداے دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ...- خوبه ... دیگه ڪم ڪم دارے واسه سربازے آماده میشی ... اون طورے ڪه تو از خواب می پرے ... سربازها توے سربازخونه با صداے بیدار باش ... از جا نمی پرن ... ◆✍و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می ڪرد ... سعی می ڪرد آروم تر از قبل باشه ... ڪه من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می ڪردم ... ڪه مراقبش باشم ...بعد از یڪ ماه و نیم حضورم در مشهد ... ڪارم به جایی رسیده بود ڪه از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ... . ◆ادامه دارد......   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃