💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صدوچهل_ویڪ ((تو نفهمیدے))
💠✍🏻جا خورد
ـ نه قربانت، خودت بخور
این دفعه گرم تر جلو رفتم
ـ داداش اون طورے ڪه تو افتادےتوےآب و خیس خوردے، عمرا چیزے توے ڪوله ات سالم مونده باشه. به ڪوله ات هم ڪه نمیاد ضد آب باشه، نمڪ گیر نمیشی.دادم دستش و دوباره برگشتم پایین ڪنار آب، با فاصله از گل و لاے اطرافش، زیر سایه دراز کشیدم. هر چند آفتاب هم ملایم بود.
💠✍🏻خوابم نمی برد، به شدت خسته بودم. بی خوابی دیشب و تمام روز، جمعه فوق سختی بود.جمعه اےڪه بالاخره داشت تموم می شد.صداے فرهاد از روے بلندے اومد و دستور برگشت صادر شد. از خدا خواسته راه افتادم. دلم می خواست هر چه زودتر برسیم خونه و تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که نباید استخاره می ڪردم. چه نڪته مثبتی در اومدن من بود؟ آزمون و امتحان؟ یا … ڪل مسیر تقریبا به سڪوت گذشت. همون گروه پیشتاز رفت، زودتر از بقیه به اتوبوس رسیدن.
💠✍🏻سعید نشست ڪنار رفقاے تازه اش. دڪتر اومد ڪنار من، همه اڪیپ شده بودن و من، تنها…برگشت هم همون مراسم رفت و من ڪل مسیر رو با چشم هاے بسته، به پشتی تڪیه داده بودم. و با انگشت هام خیلی آروم، #یونسیه می گفتم ڪه حس ڪردم دڪتر از ڪنارم بلند شد و با فاصله ڪمی صداےفرهاد بلند شد.بچه ها ده دقیقه جلوتر می ایستیم، یه راهی برید، قدمی بزنید، اگر می خواید برید سرویس…
💠✍🏻چشم هام رو ڪه باز ڪردم هوا، هواے نماز مغرب بود.ساعت از ۹ گذشته بود ڪه بالاخره رسیدیم مشهد. همه بی هوا و قاطی، بلند شدن و توی اون فاصله ڪم، پشت سرهم راه افتادن پایین.خانم ها ڪه پیاده شدن، منم از جا بلند شدم. دلم می خواست هرچه سریع تر از اونجا دور بشم. نمی فهمیدم چرا باید اونجا می بودم و همین داشت دیوونه ام می ڪرد و اینڪه تمام مدت توے مغزم می گذشت:این بار بد رقم از شیطان خوردے، بد جور،این بار خدا نبود، الهام نبود و تو نفهمیدے .
✍ادامه دارد.....
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صدوچهل_ویڪ ((تو نفهمیدے))
💠✍🏻جا خورد
ـ نه قربانت، خودت بخور
این دفعه گرم تر جلو رفتم
ـ داداش اون طورے ڪه تو افتادےتوےآب و خیس خوردے، عمرا چیزے توے ڪوله ات سالم مونده باشه. به ڪوله ات هم ڪه نمیاد ضد آب باشه، نمڪ گیر نمیشی.دادم دستش و دوباره برگشتم پایین ڪنار آب، با فاصله از گل و لاے اطرافش، زیر سایه دراز کشیدم. هر چند آفتاب هم ملایم بود.
💠✍🏻خوابم نمی برد، به شدت خسته بودم. بی خوابی دیشب و تمام روز، جمعه فوق سختی بود.جمعه اےڪه بالاخره داشت تموم می شد.صداے فرهاد از روے بلندے اومد و دستور برگشت صادر شد. از خدا خواسته راه افتادم. دلم می خواست هر چه زودتر برسیم خونه و تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که نباید استخاره می ڪردم. چه نڪته مثبتی در اومدن من بود؟ آزمون و امتحان؟ یا … ڪل مسیر تقریبا به سڪوت گذشت. همون گروه پیشتاز رفت، زودتر از بقیه به اتوبوس رسیدن.
💠✍🏻سعید نشست ڪنار رفقاے تازه اش. دڪتر اومد ڪنار من، همه اڪیپ شده بودن و من، تنها…برگشت هم همون مراسم رفت و من ڪل مسیر رو با چشم هاے بسته، به پشتی تڪیه داده بودم. و با انگشت هام خیلی آروم، #یونسیه می گفتم ڪه حس ڪردم دڪتر از ڪنارم بلند شد و با فاصله ڪمی صداےفرهاد بلند شد.بچه ها ده دقیقه جلوتر می ایستیم، یه راهی برید، قدمی بزنید، اگر می خواید برید سرویس…
💠✍🏻چشم هام رو ڪه باز ڪردم هوا، هواے نماز مغرب بود.ساعت از ۹ گذشته بود ڪه بالاخره رسیدیم مشهد. همه بی هوا و قاطی، بلند شدن و توی اون فاصله ڪم، پشت سرهم راه افتادن پایین.خانم ها ڪه پیاده شدن، منم از جا بلند شدم. دلم می خواست هرچه سریع تر از اونجا دور بشم. نمی فهمیدم چرا باید اونجا می بودم و همین داشت دیوونه ام می ڪرد و اینڪه تمام مدت توے مغزم می گذشت:این بار بد رقم از شیطان خوردے، بد جور،این بار خدا نبود، الهام نبود و تو نفهمیدے .
✍ادامه دارد.....
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃