34.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی درمورد جنگ ۳۳ روزه
#قسمت_اول
@generalsoleimanii
♥️📚
📚
#رمان_عاشقانه_مذهبی🌸🍃
#بههمینسادگی🌺
#قسمت_اول
°•○●﷽●○•°
خلاصه:
میگفت نباشم؛ چون حس میکرد سادگ ی اش این روزها
خریدار ندارد؛ اما داشت، من خریدار بودم همه ی
سادگ یهای عاشقانه اش
را.
قدم زدم کنارش در جاده های سادگ ی، تا بفهمد من فقط
عشق را با یک رنگ کنارش میپسندم، آن هم به رنگ
سادگ ی.
اصالا سادگ ی ی عنی زندگ ی؛ یعنی خودت باشی و او دور از
همه ی حرفهایی که نمیارزد حتی به گوش کردن. دور از
لذتهایی که
فقط برای چند ثانیه و گذرا است و فقط زرق و برق دنیا
.اصال سادگ ی؛ یعنی خوِد خوِد عاشقی.
.
به نام خداوندی که در همین نزدیکیست.
قلبم بیوقفه میتپید. باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی
محرمیش ضعف میرفت، با اینکه محرم
امسال با همه ی سالها فرق داشت و میتونستم دزدک ی
دیدش نزنم، کاری که سالها بود انجام میدادم .
درست از اون شبی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم
و نفهمیدم چرا قلبم به تپش افتاد و درونم
آتیش به پا شد که با ی ک مشت و دو مشت آب خنک هم
حالم جا نیومد، تازه با سالم کردن و دیدنش
فقط کم مونده بود پس بیفتم و خودم اصال نفهمیدم چرا
این احساسهای تازه در من جون گرفته. آره
دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد این دزدک ی دی د
زدنهایی که برای یه دختر سنگین و متین زشت
بود و بی حی ایی؛ ولی امان از قلب سرکشم که نمی گذاشت
اینکار رو تکرار و تکرار نکنم.
قهوهای ِی با دو انگشتم کمی دوالیه ی فلزی پرده کرکرها
رنگ و رو رفته رو باز میکنم، در حد کم که فقط
من ببینم بدون جلب توجه. نگاهم روش ثابت موند و وای
به قلب بیقرار و عاشقم. دست برنمیداشت از
این کوبش و خودم نمیفهمیدم حاال چرا؟ حاال که محرمش
شده بودم، چرا؟!
نه هنوز هم نه، هنوز جرأت نمیکردم برم نزدیک، با
اینکه دیگه عادی بود این نزدیک شدن. نه هنوز
نمیتونستم برم بتکونم خاک روی لباس مشکیش رو که
حاصل جابه جایی دیگها از زی ر زمین به حی اط
بود و من هر سال چه قدر دلم میخواست این کار رو بکنم
و یه خسته نباشید چاشنی کارم؛ ولی نه
نمیشد؛ نمیشد. هنوز هم عشق من تنها سهم خودم بود و
میدونستم اگر برای همه طب یعی باشه
رفتارهای عاشقانه و از ته قلبم؛ ولی چ ین میفته بی ن
پیشونیش و چشم غره هاش من رو نشونه میره اگه
💠… حاجقاسمسلیمانی …💠
→﴾ @generalsoleimanii ﴿