#چگونه_فیلم_ببینیم
قسمت 5⃣
#ادامه_مبحث_قبل
✅ مشاهده و قضاوت
3⃣ ساختارها و درونمایهها
فیلمهایی كه بر روی سبك، بافت یا ساختار تأكید دارند، اغلب از نظر تجاری موفقیت چندانی ندارند چون تعداد زیادی از تماشاگران یا آمادگی تجربههایی از این دست را ندارند و یا با چنین دیدگاههای سینمایی راحت نیستند. فیلمهایی مثل یادگاری (۲۰۰۰) ساختهی كریستوفر نولان، به اصطلاح آثار راحتالحلقومی نیستند كه بشود توی سالن سینما نشست یا روی لپتاپ تماشایشان كرد.
4⃣ تمركز بر ایدهها
در بسیاری از آثار جدی سینمایی، كنش و شخصیتها، اهمیتی بیش از مفهوم خود فیلم دارند؛ آنها به روشن ساختن برخی از مفاهیم زندگی میكنند و باعث میشوند تا تماشاگر با تجربههای بشری آشنا شود و یا وضعیت انسان در جامعهاش از طریق این كنشها و شخصیتها به نمایش گذاشته میشود. ممكن است ایده یا فكر اصلی فیلم به طور مستقیم از طریق رخدادی خاص یا شخصیت بهخصوصی به آنها ربط پیدا كند. البته، خیلی اوقات ایده یا فكر اصلی فیلم به شكل ماهرانهای در دل فیلم مطرح میشود كه ما را به چالش میكشد و باید تلاش كنیم تا تعبیری را بیابیم كه از نظر ما كاملاً با چهارچوب فیلم هماهنگی دارد. این رویكرد غیرمستقیم باعث میشود تا تعابیر متنوعی نسبت به فیلم ایجاد شود كه البته نباید با چهارچوب ایده یا فكر اصلی فیلم در تضاد باشند.
احتمالا نخستین گام برای شناخت ایدهی هر فیلمی آن است كه بتوانیم موضوع فیلم را در یك جمله یا یك عبارت به زبان بیاوریم، مثلاً حسادت، بیعدالتی، پیشداوری. یادمان باشد كه شناسایی موضوع حقیقی فیلم، نخستین گام ارزشمند برای تجزیه و تحلیل یك فیلم به شمار میآید. اگر توانستیم موضوع فیلم را در یك عبارت یا یك جمله خلاصه كنیم، احتمالاً با یكی از موارد زیر روبهرو هستیم:
۱- مفاهیم اخلاقی: فیلمهایی كه جملههای اخلاقی در آنها شنیده میشود، قصدشان آن است كه از ابتدا ما را با استدلالی عقلی یا یك قاعدهی اخلاقی بهخصوص متقاعد كنند تا ترغیب شویم كه چنین قاعدهای را در زندگی خودمان به كار بگیریم. قواعدی از این دست اغلب به شكل كلمات قصار هستند «عشق به پول ریشهی همهی بدیهاست.» البته فیلمهای امروزی به مفاهیم اخلاقی مهمی میپردازند و كمتر پیش میآید بر روی یك نكته تأكید كنند و ما هم باید مراقب باشیم كه یك مفهوم اخلاقی را با یك جملهی قصار اشتباه نگیریم. فیلمهایی مانند تاوان (جو رایت، ۲۰۰۷) یا بازدید كننده (۲۰۰۷) ساختهی تام مككارتی ما را وادار میكنند تا با دقت به نتایج تصمیمهای اخلاقی خودمان فكر كنیم.
۲- حقیقت ماهیت بشری: این فیلمها اساساً با آثاری كه بر روی شخصیتی خاص تأكید میكنند، تفاوت دارند. شخصیتهای این نوع فیلمها به چیزهایی ورای خودشان فكر میكنند. آنها نمایندهی همهی بشریتاند و برای ترسیم حقایق جهان پیرامون ماهیت انسان و انسانیت از آنها به عنوان ابزاری سینمایی استفاده میشود. درفیلمی مانند جایی برای پیرمردها نیست (۲۰۰۷)، شخصیتی كه خاویر باردم نقش او را بازی میكند و یا فیلیپ سیمور هافمن فقید در سینکداکی نیویورك (۲۰۰۸) ساختهی چارلی كافمن، تجسمی از لایههای كمشمار تمدن بشریاند یا نمادی از واقعیت زندگی هستند كه از زندگی آدمهای متمدن طرد شدهاند...
#ادامه_دارد
🌿@Gerafilm1
#چگونه_فیلم_ببینیم
قسمت 6⃣
#ادامه_مبحث_قبل
✅ معناها و نقشمایهها
5⃣ بلوغ و رشد آگاهی
شخصیت یا شخصیتهای اصلی در چنین فیلمهایی، معمولاً و نه همیشه، جوانهایی هستند كه تجربههایی وادارشان میسازد تا به بلوغ فكری بیشتری برسند یا در ارتباط با جهان پیرامون وجود خویش به آگاهیهای تازهای برسند. چنین مفاهیمی را میتوان به شكلی جدی، كمیك، تراژیك یا هجوآلود به نمایش درآورد. شخصیتهای اصلی چنین آثاری همیشه «پویا» هستند، یعنی در انتها، به نوعی شخصیت آنها نسبت به ابتدای فیلم دچار دگرگونی شده است. تغییرات ممكن است به شكلی ظریف، درونی باشند یا تغییرات شدیدی باشند كه بهطرز معناداری رفتار بیرونی شخصیت یا شیوهی زندگیاش را دگرگون كند. برای مثال در جستجوی نمو (۲۰۰۳) نشان میدهد كه چگونه یك ماهی كوچك كه از خانهاش جدا شده و وارد دریای بزرگی شده؛ به بلوغ فكری دست مییابد، همچنین امپراتوری خورشید (۱۹۸۷) داستان پسربچهای به نام جیمز گراهام (كریستین بیل) را روایت میكند كه در دوران جنگ جهانی دوم از خانوادهاش كه ژاپنیها اسیرشان كردهاند؛ جدا میافتد و حالا باید به تنهایی گلیم خودش را از آب بیرون بكشد.
6⃣ سردرگمی اخلاقی یا فلسفی
گاهی ممكن است فیلمسازی عامدانه تلاش كند تا تفسیرهای ذهنی متفاوتی از فیلمش بیرون بكشد، كه به یك سردرگمی یا معمای اخلاقی میپردازد. در چنین مواقعی، فیلمساز سعی دارد به جای این كه حرفش را به وضوح بزند و به پرسشهای ذهنی تماشاگران پاسخ بدهد، از زیر پاسخ دادن شانه خالی میكند. معمولاً واكنش به چنین فیلمهایی آن است كه «این فیلم چه میخواست بگوید؟» چنین آثاری بیش از هر چیز با استفاده از نماها یا تصاویر با مخاطبان ارتباط برقرار میكند كه تجزیه و تحلیل این عناصر نیاز به تفسیر دارد. حتی بعد از تفسیری بسیار هوشمندانه از چنین آثاری، مسائلی باقی میمانند كه نمیشود با قاطعیت دربارهشان اظهار نظر كرد.
چنین آثاری به شدت راه را برای تفسیرهای ذهنی باز میكنند. اما باید در نظر داشت كه چنین چیزی به این معنا نیست كه میتوان از تجزیه و تحلیل عناصر آن فیلم چشمپوشی كرد. تفسیر شخصی هر فیلمی مستلزم بررسی تمامی عناصر آن فیلم است. فیلمهایی مانند پرسونا (۱۹۶۶)، باشگاه مشتزنی (۱۹۹۹) و آغوشهای گسسته (۲۰۰۹) به ترتیب ساختهی اینگمار برگمان، دیوید فینچر و پدروآلمودوار معناهایی چندگانه به ما ارائه میكنند كه ما را سردرگم میکند.
🔴 تشخیص درونمایه
تشخیص درونمایهی یك فیلم، اغلب كار دشواری است. درونمایهی یك فیلم، احتمالاً در میانهی نمایش فیلم خودش را آشكار نخواهد ساخت. با این كه هنگام تماشای یك فیلم ممكن است معناهای اساسی آن را بهطرزی مبهم و شهودی درك كنیم اما این كه به درستی بتوان درونمایهی فیلمی را بیان كرد، شیوهی كاملاً متفاوتی میطلبد. گاهی تا فیلم تمام نشود و شروع نكنیم به فكر كردن یا بحث دربارهی آن فیلم، نمیتوانیم درونمایهاش را متوجه شویم. خیلی وقتها كه، داستان فیلمی را برای فرد دیگری كه آن را ندیده، تعریف میكنید؛ سرنخ مهمی برای رسیدن به درونمایهی فیلم به دست آوردهاید چون در ابتدا میل داریم نكتههایی را تشریح كنیم كه بیشترین تأثیر را بر ما داشتهاند...
🌿 @Gerafilm1