eitaa logo
قروقاطی
823 دنبال‌کننده
8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
54 فایل
مطالب متنوع سیاسی، دینی و سرگرمی ارسال نظرات: @mal_is https://eitaa.com/GgaroGhati
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دلنوشتـه
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم ..❤️ @Dlnvshte💔
هدایت شده از دلنوشتـه
من نوشتم که تو را دوست ندارم ای کاش نامه ام گم بشود، نامه رسان برگردد! @Dlnvshte
هدایت شده از دلنوشتـه
حُبُّ الشَّیءِ یُعمی وَ یُصِمُّ علاقه شدید به چیزی آدم را کور و کر می کند @Dlnvshte 💙
هدایت شده از دلنوشتـه
هر وقت دیدی راه نداری ، پشت در بنشین ، خدا در را باز می کند. @Dlnvshte 💔
هدایت شده از دلنوشتـه
در شهر به دیوانگی انگشت نماییم... رسوای جهان ساختْ تمنای تو، ما را @Dlnvshte ♥️
هدایت شده از دلنوشتـه
بِه‌قولِ‌اون‌بَندِه‌خُدا هَرڪاری‌ڪُنۍ←یڪۍ‌ناراضیه پَس‌بَرای‌ڪَسی‌ڪار‌نَڪن فَقط‌خُدا...!(: @Dlnvshte ♥️
هدایت شده از دلنوشتـه
زندگی را به چهار فصل تشبیه می‌کنم ؛ هیچ فصلی همیشگی نیست زمستان تا ابد طول نمی‌کشد اگر امروز مشكلى داريد ، بدانيد بهار در پيش است ... 🥀 @Dlnvshte
هدایت شده از دلنوشتـه
خستگی را دوست دارم تا تو رفعش میکنی با تو ناخوش بودنم بهترزخوش با دیگریست 🥀 @Dlnvshte
خسته ای... خسته‌ای و دلخون از جور زمانه؛ از بی وفاییهای دنیا؛ از اثباتِ بی‌حاصلِ حقانیتِ پدر و مظلومیتِ مادر؛ خسته ای از تهمتهای ناروا که در هر کوی و برزن چون تیرهای زهرآگین بر سرت می‌بارد؛ خسته ای و فرسوده از دنیا و اهلش. 🍁🍁🍁 با کوهی از دردها و رنجها به منزل برمی‌گردی، به محل امن و آسایش!!! باید تن مجروح و روحِ آزرده‌ات را اندکی التیام دهی. هنوز امیدواری... منتظری شریک زندگی‌ات تو را مهمان کند به لبخندی از سر عشق و کلمه‌ای لبریز از مهر و مهربانی. به شربتی گوارا... امان از آن شربت گوارا 😔😔😔 چشمت به چشم گریان خواهر می‌افتد، که گویا قرار است تا ابد خون بگرید‌... تشت را جلویت میگذارد به آن امید که زهر از بدنت خارج شود و تو در کنارش بمانی؛ هنوز دلِ سوخته اش از فراق عزیزان التیام نیافته؛ تو دیگر صبر زینب را محک مزن!!! فریاد وامحمدا، واعلیا از عمق جان خواهر به آسمان بلند می شود. این جگرِ پاره پاره‌ی توست که امید خواهر را ناامید و جگرش را شرحه شرحه ساخته 💔 🖤🖤🖤 السلام علیک یا ابامحمد یا حسن ابن علی«ع» علیه السلام ╭────╯•╰────╮ @GgaroGhati🇮🇷 ╰────╮•╭────╯ https://eitaa.com/GgaroGhati ═────────◇────────═ 🇬 🇬 🇦 🇷 🇴 🇬 🇭 🇦 🇹 🇮 
دلنوشته فرزند سرلشگر شهید محمدرضا زاهدی بسم رب الشهداء والصدیقین و لا تحسبنّ الذین قُتلوا فی سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یُرزقون... اللهم تقبّل منّا هذا القربان🌹 خدایا این قربانی را از ما بپذیر... خدایا کسی را فدایت کردیم که تمام عمر خواست که دیده نشود... خواست که اگر کاری کرده فقط برای رضای تو باشد، خواست که قلب امام زمانت را شاد کند... همیشه از دوربین و جلوی دوربین بودن تا حد امکان فراری بود... و تو دیدی و تو میشناختی اش... خدایا تو میدانی که چه سرمایه معنوی ای از دست ما رفت... روزهایی را دیدیم که از ۶ صبح تا یک نیمه شب سر کار بود و با آن خستگی، نماز شبش ترک نمیشد، نمازهایی که تعداد زیادی از مردم، شامل دعاهایش بودند... سال ها بود که ساعت های خوابش به ندرت به پنج ساعت میرسید... خدایا تو دیدی و شنیدی که روزی حداقل سه جزء قرآن تلاوت می‌کرد و در ایام ماه مبارک رمضان، هر سه تا چهار روز یک ختم قرآن داشت... می‌گفت من چشم را برای دو چیز میخواهم، قرآن خواندن و شاید دیدار مهدی فاطمه(س)... خدایا تو شاهد بودی «علی» ما هیچوقت نخواست دیده شود، هیچ وقت نخواست مطرح باشد هیچوقت نخواست اسمش برده شود... از زمان جنگ هر روز عاشورایش ترک نمی‌شد... خدایا ما ندیدیم نمازش از اول وقت فاصله بگیرد... خدا را شکر که اجر قریب ۴۵ سال مجاهدت عزیز دلمان و نور چشممان سردار محمد رضا زاهدی اینگونه رقم خورد... و چه عاقبتی بهتر از شهادت... هیچوقت فکر نمی‌کردم در روز شهادت امام علی (ع) دو بابا علی از دست بدهم. «هنیاً لک» گوارای وجودت... به آرزویت رسیدی استرس ها، بی خوابی ها، خستگی ها، درد های مجروحیتِ کمر و بازو و سینه و دست ها، تیر کشیدن های جای جراحت پا که همان اندک خواب را هم ازت گرفته بود، چشم درد ها و قطره ریختن های داخل چشم، همه و همه...بالاخره تموم شد... خدا حافظ یار و سرباز رهبرم... خداحافظ یار سید حسن نصرالله... خداحافظ بابا علیِ ما... دیدار ما باشد در آن دنیا و امیدواریم در آن روز پیشتان روسفید باشیم... ان‌شاءالله خدا ما را هم عاقبت به خیر و با شهادت در راهش از این دنیا ببرد. @GgaroGhati @GgaroGhati
خاطره و دل نوشته درباره استاندار جوان شهید بسم الله الرحمن الرحیم مالک دل ها این عنوان اغراق آمیز نیست ، در حقیقت وصفی از دکتر مالک رحمتی است که به هیئت واژگان درآورده ام این ماجرا مربوط به آخرین باری هست که دکتر رحمتی– الان عرق سردی بر پیشانی ام نشسته و باید او را شهید رحمتی خطاب کنم – را دیدم. برای عید دیدنی رفته بودم تبریز، نماز من نماز مسافر بود و شکسته ، السلام را گفته بودم که وارد شد و قصد وضو کرد، پرسیدم حاجی نماز نخوانده اید؟ اینطور جواب داد که خوانده ام ولی دوست دارم که دائماً وضو داشته باشم، جمله که تمام شد نماز سایرین هم تمام شده بود و با جمعیت به صحبت نشستیم. گوش جمع شد و از همه خواست ایده هایشان را بگویند و او شنید و شنید و شنید – از حق نگذریم ایده های تخصصی و خوبی هم مطرح شد- اما اکنون نوبت او بود که لسان جمع بشود - خوشحالم که این جلسه را در خانه شهید..... تشکیل داده اید. و نسبت به هر مطلبی نکته ای گفت و از ایده ها استقبال کرد، معتقد بود هر کس که میتواند برنامه خوبی تدارک ببیند و به بهترین نحو اجرایش کند باید در استان خدمت کند. هرکسی که خارج از استان به کاری مشغول بود و توان خدمت به مردم استان را داشت به هر نحوی به استان میاورد. گلایه هم داشت گلایه از اینکه منافع شخصی عده ای باعث شده منافع استان به بازی گرفته شود، از اینکه برخی می‌خواهند استان را قبضه کنند، از اینکه سنگ اندازی ها مانع رشد کار می‌شود و.... اما کلام آخرش از دیروز هزاران بار با صدای خودش در ذهنم تکرار می شود: "من با یک کیف دستی به این استان آمده ام و با همان کیف هم استان را ترک خواهم کرد...." ✍️ مصطفی پورصمد (فعال دانشجویی) @GgaroGhati @GgaroGhati