🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#دختر_شینا 12 🌅 صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبالِ ما تا برویم محضر. عاقد ش
#دختر_شینا 13
#رمان
دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم.
از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران.
پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه.
یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد.
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم.
بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود.
ادامه دارد...
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
#سلام_امام_زمانم
🌹سلام مولای ما ، مهدی جان
چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما پرواز کردن ...
چه روح انگیز است با آفتاب محبت شما روییدن و با عطر آشنای حضورتان دل به دریا زدن و در سایه سار لبخند زیبایتان امید یافتن ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@Ghadami_Bara_Zoohor ⚘️🍃
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 5️⃣4️⃣ چرا در کشورهایی که مسلمان نیستند این همه باران میبارد ولی در کش
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی
6️⃣4️⃣ آیا کسی که خودکشی میکند، روحش سرگردان است؟ اگر یک انسان پاک و خوب خودکشی کند، باز هم به جهنم میرود؟!
🔷 اول: کشاورزی را تصور کنید که یک سال شبانه روز زحمت کشیده و محصول خود را جمع آوری کرده است. حالا قبل از اینکه آن محصول را بفروشد و پولش را دریافت کند، یک کبریت کوچک به آن میزند و تمام زحمت یکسالهاش را در یک دقیقه نابود میکند. آیا کسی حاضر است به خاطر خاکستر آن محصول پولی به او بدهد؟! او با یک لحظه عصبانیت یا ناراحتی تمام زحمت خود را نابود کرده و چیزی ندارد.
♦️ آدمی که یک عمر خوب بوده است و خدا را عبادت کرده است، حال با یک عمل ناپسند تمام آن پاداشها را نابود میکند.
🔶دوم: آنچه که از روایات استفاده میشود این است که خودکشی یک گناه بزرگ است. کسی که خودکشی میکند خود را از رحمت خدا دور میکند.
🔷 سوم: ما از کار خدا در آن دنیا خبر نداریم. رحمت خدا بیپایان است. ممکن است شخصی که خودکشی کرده است، بعد از پاکسازی روحی سزاوار بهشت شد و به بهشت برود هر چند مرتبهی پایین بهشت باشد. مخصوصا اگر دیگران برای او طلب بخشش و توبه کنند.
💎 چهارم: در آیات و روایات دلیلی بر این اینکه روح این انسان سرگردان باشد وجود ندارد. آنچه که از آیات و روایات برداشت میشود این است که هر انسانی وقتی از دنیا میرود با مرگ او وارد دنیای برزخی میشود.
📝 پاسخ تکمیلی در لینک زیر:👇
https://btid.org/fa/news/202283
📎 #دانش_آموزی
📎 #نوجوان
📎 #پاسخ_به_شبهات
📎 #خودکشی
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 6️⃣4️⃣ آیا کسی که خودکشی میکند، روحش سرگردان است؟ اگر یک انسان پاک و خ
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی
7⃣4️⃣ آیا روزه برای افراد در حال رشد ضرر دارد؟
🔷 اول: روزه برای کسی که در حال رشد باشد ضرر ندارد.
🔶 دوم: اگر ضرر هم داشته باشد، تشخیص این ضرر با دکتر و متخصص است و باید به دکتر و متخصص مراجعه کرد تا او بگوید چه چیزی ضرر دارد.
♦️ سوم: متخصصان روزه را برای رشد نه تنها مضر نمیدانند، بلکه مفید هم میدانند.
💎 چهارم: طبق نظر متخصصان کسی که روزه بگیرد، بدنش از سلولهای مرده و آلوده تغذیه میکند و با این کار به سلامت بدن کمک میکند. وقتی انسان روزه میگیرد، مواد غذایی به سلولهای بدن نمیرسد، سلولهای سالم و قوی سلولهای بیمار و ضعیف را میخورند و با این کار به سلامت سیستم ایمنی بدن و جوان شدن جسم کمک میشود.
💠 پنجم: تشخیص خودمان، دلیل و توجیه کافی برای خدا نیست و نمی توانیم با تشخیص خودمان روزه نگیریم. پس این دلیل و توجیه، باید با نظر متخصص باشد.
🔺 ششم: افراد و حتی دانش آموزان زیادی هستند که در این سن و سال روزه میگیرند، ولی به مشکلی هم بر نخوردهاند.
📝 لینک مطلب:👇
https://btid.org/fa/news/206801
📎 #دانش_آموزی
📎 #نوجوان
📎 #پاسخ_به_شبهات
📎 #روزه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 7⃣4️⃣ آیا روزه برای افراد در حال رشد ضرر دارد؟ 🔷 اول: روزه برای کسی که
✍ پاسخ به شبهات دانش آموزی
8⃣4⃣ چرا ما تو دعاهایی که میکنیم، از خدا درخواست میکنیم ما رو ببخشه؟
اصلا این بخشش گناه برای زندگی دنیایی ما چه فایدهای داره؟
بهتر نیست توی دعاهامون به جای آمرزش از خدا ثروت، ماشین و زندگی راحت بخوایم؟
🔷 برای رسیدن به هر مقصدی، راهی وجود داره. اگه اون راه مسدود باشه، باید سعی کنیم تا اون رو باز کنیم..
🔸گناهان ما مثل سنگهایی که از کوه سرازیر میشن و جاده رو مسدود میکنن، راه ارتباط ما و خدا رو قطع میکنن،
🔹استغفار و درخواست بخشش، بهترین راه برای پاکسازی این جاده است،
کنار استغفار میشه آرزوهای دیگه رو هم از خدا خواست..
🔸این ارتباط با خدا توی خیلی از تصمیمات یا مراحل زندگی کمکون میکنه.
🔹 کسی که به خودش مطمئنه و خدا رو پشت و پناه و یاریگر خودش میدونه، میتونه تصمیمها و انتخابهای خیلی خوبی توی زندگی داشته باشه؛
🔸 اما اگه به کاری که میکنی و مسیری که در اون هستی اطمینان نداشته باشی، از خودت و جامعه راضی نیستی و نمیتونی کنترل روی افکار و رفتارت داشته باشی.
📝 لینک مطلب
https://btid.org/fa/news/205752
📎 #دانش_آموزی
📎 #نوجوان
📎 #پاسخ_به_شبهات
📎 #خداشناسی
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولادت دردانه امام رضا علیه السلام
آقا جواد الائمه (علیه السلام)
مبارک باد 👏👏👏👏
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 امام رضا علیه السلام فرمودند: اگر فردی در شرق عالم کشته شود و فردی در غرب عالم به قتل او
امام جواد عليه السلام
عزت مومن در بی نیازی او از مردم است
#حدیث
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
دلانه✨
•••
آقایِ امام جواد جان!
آمدید که جودت و سخاوت
آل عبا با شما معنا کند؛
آمدید که دل خواب زده شیعه را بیدار کنید؛
آمدید که عشق و شور نور حسین را در دلها روشن کنید!
آقا جان حرف زیاد است از آمدنتان، باکی نیست؛
حقا که ابن الرضایی شما!...
#دلانه ،، #امام_جواد
#شب_بخیر
#شبانه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#دختر_شینا 13 #رمان دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و
#دختر_شینا 14
#رمان
مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند.
دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم.
به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
ادامه دارد…✒️
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
♦️#سلام_امام_زمانم
🔹دِل نـِــــگرانےأم ؛
بٰابت تَأخیر تــُــو نیستْ۔۔۔ !
مےدٰانــَـــم مےآیے....
🔹یـــُــوسُف زَهْـــــراۜﷻ
دِلم شـــــورْ مےزَند۔۔
بَرٰا؎ خــُـــودَم … !
بَرا؎ ثـــــآنیہ ا؎ ڪِہ ؛
قـَــــرار مےشَود بیـــــآیے۔۔
ومَن هَنـــــوز بٰا تـُــو،
قَرنهـــــآ۔۔،
فـــــآصلہ دٰارَم
#امام_زمان عج
#یا_صاحب_الزمان
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor