🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 20 🔹ببخشید حالا چرا میگیدکوهنوردی باید "گروهی" باشه؟! عزیزم چون توی مسیرِ کو
#مبارزه_با_راحت_طلبی 21
🖇ضمن اینکه شما توی کوهنوردی گروهی,"ارزشِ وقت" رو بهتر درک میکنی👌
⛔️ چون کافیه یه ذرّه بخوای
کارِ اضافه انجام بدی و از گروه عقب بیفتی
دیگه تا آخر نمیتونی جبران کنی...
🔸چون تا می رسی به گروه،اونا استراحتشون رو کردن و میخوان راه بیفتن،اما تو استراحت نکردی
و همین باعث میشه که مدام عقب باشی.
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 21 🖇ضمن اینکه شما توی کوهنوردی گروهی,"ارزشِ وقت" رو بهتر درک میکنی👌 ⛔️ چون کا
🅾متاسفانه توی زندگی شهری
ارزشِ وقت به خوبی درک نمیشه!!
و وقت هایی که "راحت طلبی" از ما میدزده رو نمیتونیم ببینیم...!!
🔰کوهنوردی باعث میشه که از نعمت هایی که داریم←لذّت بیشتری→ببریم
وطبیعتاً سالم تر زندگی کنیم💖
کسی که "عادت کنه" روی مبل بشینه زودتر بیمار میشه 😪
امّا کسی که اهلِ کوهنوردی وتحملِ سختی ها باشه از نشستن روی یه تخته سنگ هم کلی لذت میبره
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#معجزه_ادب
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب سیزدهم: 💠 #سؤال جمله حک شده بر پرچم امام عصر ارواحناه فداه هنگام ظ
#سلام_مولا_جانم ✋💞
🌼 چه میشود که بگوید خدا به جبرائیل
🌼 بگو به حضرت مهـدی رسیده نوبت تو
🌼 تمام خواست ما از خدا فقط این است
🌼 ظهور یا فرج عاجل و سلامت تو
🌹 السَٓلام عَلَیْ یا بَقیَةٌ الله 🌹
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#امام_زمان 🤲
🌱میگفت تمامِ زندگیات را
اگر خرج امامت نکنی تمام میشود...
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۵۱ 💢 در واقع اینطور نیست که در هفت سال اول چون بچه قراره پادشاهی کنه دیگه پدر و م
#آداب_تربیت_فرزند ۵۲
🔶 یک نکته خیلی مهم که همه باید بهش دقت کنند اینه که ما باید بدونیم هدف اصلی از تربیت فرزند چیه؟
قراره ما در بعد عملیاتی به چه نتیجه ای برسیم؟
🔺 نتیجه تربیت فرزند ما طی دو تا هفت سال اول و دوم باید چی باشه؟ چه خروجی باید داشته باشیم که بتونیم بگیم بچه خوبی تربیت کردیم؟
🔹 اگه بچه ما نمازخون بود دیگه حله؟ دیگه یعنی از نظر انسانی خوب تربیت شده؟
اگه بچه ما مداح و طلبه و سخنران و معلم و... شد دیگه یعنی هدف ما از تربیت فرزند محقق شده؟
🔸 ما چه معیاری باید داشته باشیم که طبق اون بسنجیم تا بفهمیم که تربیت فرزند ما موفق بوده یا نبوده؟
تا الان به این فکر کردید؟ 🤔
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۵۲ 🔶 یک نکته خیلی مهم که همه باید بهش دقت کنند اینه که ما باید بدونیم هدف اصلی از
#آداب_تربیت_فرزند ۵۳
🔶 مثلا اگه بچه ما طبق تربیتی که کردیم آدم شجاعی از کار در اومد دیگه یعنی وظیفمون رو انجام دادیم؟
اگه آدم سخاوتمندی شد دیگه حله؟
🔺 اگه آدم ثروتمند یا دانشمندی شد دیگه میتونیم به تربیت خودمون افتخار کنیم؟
🔸 فرزند ما دقیقا چه صفات و ویژگی هایی باید داشته باشه تا ما بتونیم بگیم که بچه خوبی تربیت کردیم؟
معمولا خیلی از پدر و مادرها صرفا به چند تا نتیجه ظاهری در تربیت فرزندشون نگاه میکنند و طبق اون قضاوت میکنند که البته این اصلا درست نیست.
✅ تربیت صحیح یک شاخصه بسیار دقیق و مهم داره که هر پدر و مادری باید اون رو بدونه و تمام تصمیمات تربیتی پدر و مادر باید حول محور اون شاخص باشه تا بتونن بهترین تربیت رو برای فرزندشون داشته باشند.
حالا این شاخص اصلی چیه؟
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۵۳ 🔶 مثلا اگه بچه ما طبق تربیتی که کردیم آدم شجاعی از کار در اومد دیگه یعنی وظیفم
پاسخ شما به این سوال چیه؟
🔶 جواب این سوال مبنای تمام مطالب بعدی ما در تربیت فرزند خواهد بود.
👈🏼💥 اصلی ترین هدف تربیت فرزند اینه که کودک بتونه به قدرت مناسبی در مدیریت علاقه های خودش برسه.
❇️ یعنی کودک طی سال ها تربیت و طی هزاران تمرین از جنس بازی و دستور باید به این توانایی برسه که به راحتی با دوست داشتنی های خودش مخالفت کنه.
✔️👌🏼 اگه شما تونستید طی 14 سال تریبت کاری کنید که فرزندتون به راحتی به علاقه های خودش نه بگه میتونید مطمئن بشید که فرزند خوبی تربیت کردید و هم در دنیا و هم در آخرت خوشحال و سربلند خواهید بود.
بنابراین تک تک رفتارهای ما طی این 14 سال باید طوری به خط بشن که این هدف اصلی و مهم رو دنبال کنند.
⭕️ هر رفتاری که از ما سر بزنه و این هدف مهم رو خدشه دار کنه باید کنار گذاشته بشه.
در مورد این هدف کمی فکر کنید تا به ادامه بحث بپردازیم.
ادامه دارد...
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
May 11
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب چهاردهم : 💠 #سؤال در تشرفات افراد آیا چهره حضرت ولی عصر ارواحنا فد
.
نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب پانزدهم:
🔴 #سؤال
چه اعمــــــالی در عاقــــبت بخــیــــــری ما درآخــــــــــرالزمــــــان موثر میباشد ؟
🔴 #جواب
مؤمن همواره باید نسبت به سرنوشت
خودش در حالت خوف و رجا باشه👍
اگر میخواهید در آخــــــر الزمان هم از
فتنهها حفظ بشید👇
🔺شناختن وظایف نسبت به حضرت
ولی عصر ارواحنا فدا
🔻خواندن دعای غریق
🔺مداومت بر دعای معرفت
اما اصــــــل اســــــاسی عاقبت به خیری
سبــــــک زنــــدگی ســــالم است.
( یعنی اگـــــــر کسی شهـــــادت میخواد
باید شهیــــــدوار زنــــدگی کنه ✅)
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی
💠 و دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
ادامه دارد...
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor