🍀 ورقی از کتاب
✳️ نظر قرآن
اینجاست که انسان به عمق منطق قرآن پی میبرد. قرآن بدون اینکه این مسائل را طرح کند میگوید: نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس مطمئنّه.
فلاسفه، این مورد را میگویند «وحدت در کثرت، کثرت در وحدت». این جور نیست که انسان چند «خود» جدا داشته باشد، یک کار را نفس امّاره میکند، یک کار دیگر را نفس لوّامه و یک کار دیگر را نفس مطمئنّه. نه، نفس انسان گاهی در یک حدّ پایین است؛ در آن حدّ پایین که کار میکند، آنجا که تحت فرمان عقل نیست، اسمش میشود «نفس امّاره». همین نفس در یک درجه بالاتر چشمهایش را باز میکند و هشیارتر میگردد، میشود «نفس لوّامه» که خودش خودش را ملامت میکند. اگر دو تا بود که دیگر ملامت [خود] معنی نداشت. خودش کار بدی کرده، بعد خودش خودش [را محاکمه میکند] در آن واحد خودش میشود قاضی، خودش میشود مدّعی، خودش میشود مدّعی علیه، و علیه خودش حکم صادر میکند.
محاسبة النفس معنایش همین است.
📘 فطرت
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
✳️ ذات حق
🛑 آیا در نهج البلاغه درباره ذات حق و اینكه او چیست و چه تعریفی می توان برایش ذكر كرد بحثی شده است؟
بلی بحث شده است، زیاد هم بحث شده است، ولی همه در اطراف یك نكته دور می زند و آن اینكه ذات حق وجود بی حد و نهایت و هستی مطلق است و «ماهیت» ندارد، او ذاتی است محدودیت ناپذیر و بی مرز.
هر موجودی از موجودات حد و مرز و نهایتی دارد، خواه آن موجود متحرك باشد و یا ساكن (موجود متحرك نیز دائماً مرزها را عوض می كند) ولی ذات حق حد و مرزی ندارد، و ماهیت كه او را در نوع خاصی محدود كند و وجود محدودی را به او اختصاص دهد در او راه ندارد، هیچ زاویه ای از زوایای وجود از او خالی نیست، هیچ فقدانی در او راه ندارد؛ تنها فقدانی كه در او راه دارد، فقدان فقدان است و تنها سلبی كه درباره ی او صادق است سلب سلب است و تنها نفی و نیستی كه وصف او واقع می شود نفی هر نقص و نیستی از قبیل مخلوقیت و معلولیت و محدودیت و كثرت و تجزی و نیازمندی است، و بالأخره تنها مرزی كه او در آن مرز پا نمی گذارد مرز نیستی است.
او با همه چیز است ولی در هیچ چیز نیست و هیچ چیز هم با او نیست؛ داخل در هیچ چیز نیست ولی از هیچ چیز هم بیرون نیست. او از هرگونه كیفیت و چگونگی و از هرگونه تشبیه و تمثیل منزه است، زیرا همه ی اینها اوصاف یك موجود محدود و متعین و ماهیت دار است:
«مَعَ كُلِّ شَیْ ءٍ لابِمُقارَنَةٍ وَ غَیْرَ كُلِّ شَیْ ءٍ لابِمُزایَلَةٍ»
او با همه چیز هست ولی نه به این نحو كه جفت و قرین چیزی واقع شود و در نتیجه آن چیز نیز قرین و همدوش او باشد، و مغایر با همه چیز است و عین اشیاء نیست ولی نه به این وجه كه از اشیاء جدا باشد و وجودات اشیاء مرزی برای ذات او محسوب شود.
«لَیْسَ فِی الْاَشیاءِ بِوالِجٍ وَلا عَنْها بِخارِجٍ»
او در اشیاء حلول نكرده است، زیرا حلول مستلزم محدودیت شئ حلول كننده و گنجایش پذیری اوست؛ در عین حال از هیچ چیز هم بیرون نیست زیرا بیرون بودن نیز خود مستلزم نوعی محدودیت است.
«بانَ مِنَ الْاَشْیاءِ بِالْقَهْرِ لَها وَ الْقُدْرَةِ عَلَیْها وَ بانَتِ الْاَشْیاءُ مِنْهُ بِالْخُضوعِ لَهُ»
مغایرت و جدایی او از اشیاء به این است كه او قاهر و قادر و مسلط بر آنهاست، و البته هرگز قاهر عین مقهور و قادر عین مقدور و مسلط عین مسخّر نیست، و مغایرت و جدایی اشیاء از او به این نحو است كه خاضع و مسخّر پیشگاه كبریایی او می باشند و هرگز آن كه در ذات خود خاضع و مسخّر است (عین خضوع و اطاعت است) با آن كه در ذات خود بی نیاز است، یكی نیست. جدایی و مغایرت حق با اشیاء به این نحو نیست كه حد و مرزی آنها را از هم جدا كند، بلكه به ربوبیت و مربوبیت، كمال و نقص، و قوت و ضعف است.
در كلمات علی علیه السلام از این گونه سخن بسیار می توان یافت. همه ی مسائل دیگر كه بعداً ذكر خواهد شد بر اساس این اصل است كه ذات حق وجود مطلق و بی نهایت است و هیچ نوع حد و ماهیت و چگونگی درباره ی او صادق نیست.
📘 سیری در نهج البلاغه
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
😔 اعتراف تلخ
ما شیعیان باید اعتراف کنیم که بیش از دیگران درباره کسی که افتخار نام پیروی او را داریم ظلم و لااقل کوتاهی کردهایم. اساساً کوتاهیهای ما ظلم است. ما نخواسته و یا نتوانستهایم علی را بشناسیم. بیشتر مساعی ما درباره تنصیصات رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام و سبّ و شتم کسانی که این نصوص را نادیده گرفتهاند بوده است، نه درباره شخصیت عینی مولا علی. غافل از این که این مشکی که عطار الهی بحق معرّف اوست خود بوی دلاویزی دارد و بیش از هر چیز لازم است مشامها را با این بوی خوش آشنا کرد، یعنی باید آشنا بود و آشنا کرد. معرفی عطار الهی به این منظور بوده که مردم با بوی خوش آن آشنا شوند، نه اینکه به گفته عطار قناعت ورزند و تمام وقت خویش را صرف بحث در معرفی وی کنند نه آشنایی با او.
آیا اگر نهج البلاغه از دیگران میبود با او همین گونه رفتار میشد؟ کشور ایران کانون شیعیان علی علیه السلام است و مردم ایران فارسی زباناند. شما نگاهی به شرحها و ترجمههای فارسی نهج البلاغه بیفکنید و آنگاه در باره کارنامه خودمان قضاوت کنید.
به طور کلی اخبار و احادیث شیعی و همچنین دعاهای شیعی از نظر معارف الهی و همچنین از نظر سایر مضامین با اخبار و احادیث و دعاهای مسلمانان غیر شیعی قابل مقایسه نیست. مسائلی که در اصول کافی یا توحید صدوق یا احتجاج طبرسی مطرح است، در هیچ کتاب غیر شیعی مطرح نیست. آنچه در کتب غیر شیعی در این زمینه مطرح است، احیاناً مسائلی است که میتوان گفت قطعاً مجعول است، زیرا برخلاف نصوص و اصول قرآنی است و بوی تجسیم و تشبیه میدهد.
📘 سیری در نهج البلاغه
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
✳️ مقایسه و داوری
اگر یک مقایسه- ولو به طور مختصر- میان منطق نهج البلاغه با منطق سایر مکتبهای فکری به عمل نیاید، ارزش واقعی بحثهای توحیدی نهج البلاغه روشن نمیشود. آنچه در فصل پیش به عنوان نمونه ذکر شد قسمت بسیار مختصری بود و از لحاظ نمونه هم چندان کافی به نظر نمیرسد، ولی فعلاً به همان اندازه قناعت میکنیم و به مقایسه میپردازیم.
درباره ذات و صفات حق، قبل از نهج البلاغه و بعد از آن، در شرق و غرب، در قدیم و جدید از طرف فلاسفه، عرفا، متکلمین بحث های فراوان به عمل آمده است ولی با سبکها و روشهای دیگر. سبک و روش نهج البلاغه کاملًا ابتکاری و بیسابقه است. تنها زمینه اندیشههای نهج البلاغه قرآن مجید است و بس. از قرآن مجید که بگذریم، هیچ گونه زمینه دیگری برای بحثهای نهج البلاغه نخواهیم یافت.
قبلاً اشاره کردیم که برخی دانشمندان برای اینکه بتوانند زمینه قبلی برای این مباحث فرض کنند، اصالت انتساب آنها را به علی علیه السلام مورد تردید قرار دادهاند! و چنین فرض کردهاند که این بیانات در عصرهای متأخرتر، پس از پدید آمدن افکار معتزله از یک طرف و اندیشههای یونانی از طرف دیگر پیدا شده است؛ غافل از آن که «چه نسبت خاک را با عالم پاک؟!» اندیشههای معتزلی یا یونانی کجا و افکار نهج البلاغهای کجا!
📙 سیری در نهج البلاغه
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوک و عبادت فراوان آمده است. به عبارت دیگر، ترسیمها از چهره عبادت و عبادتپیشگان شده است؛ گاهی سیمای عُبّاد از نظر شب زندهداریها، خوف و خشیتها، شوق و لذتها، سوز و گدازها، آه و نالهها، تلاوت قرآنها ترسیم و نقاشی شده است، گاهی واردات قلبی و عنایات غیبی که در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصیبشان میگردد بیان شده است، گاهی تأثیر عبادت از نظر «گناه زدایی» و محو آثار تیره گناهان مورد بحث قرار گرفته است، گاهی به اثر عبادت از نظر درمان پارهای بیماریهای اخلاقی و عقدههای روانی اشاره شده است و گاهی ذکری از لذتها و بهجتهای خالص و بی شائبه و بیرقیب عبّاد و زهّاد و سالکان راه به میان آمده است.
🔹 شب زندهداریها
شبها پاهای خود را برای عبادت جفت میکنند، آیات قرآن را با آرامی و شمرده شمرده تلاوت مینمایند، با زمزمه آن آیات و دقت در معنی آنها غمی عارفانه در دل خود ایجاد میکنند و دوای دردهای خویش را بدین وسیله ظاهر میسازند، هرچه از زبان قرآن میشنوند مثل این است که به چشم میبینند، هر گاه به آیهای از آیات رحمت میرسند بدان طمع میبندند و قلبشان از شوق لبریز میگردد، چنین مینماید که نصبالعین آنهاست، و چون به آیهای از آیات قهر و غضب میرسند بدان گوش فرا میدهند و مانند این است که آهنگ بالا و پایین رفتن شعلههای جهنم به گوششان میرسد، کمرها را به عبادت خم کرده پیشانیها و کف دستها و زانوها و سر انگشت پاها به خاک میسایند و از خداوند آزادی خویش را میطلبند. همینها که چنین شب زندهداری میکنند و تا این حد روحشان به دنیای دیگر پیوسته است، روزها مردانی هستند اجتماعی، بردبار، دانا، نیک و پارسا.
🔹 واردات قلبی
عقل خویش را زنده و نفس خویش را میرانده است، تا آنجا که ستبریهای بدن تبدیل به نازکی و خشونتهای روح تبدیل به نرمی شده است و برق پرنوری بر قلب او جهیده و راه را بر او روشن و او را به رهروی سوق داده است. پیوسته از این منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرین منزل که منزل سلامت و بارانداز اقامت است رسیده و پاهایش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسایش، ثابت ایستاده است. این همه به موجب این است که دل و ضمیر خود را به کار گرفته و پروردگار خویش را خشنود ساخته است.
در این جملهها- چنانکه میبینیم- سخن از زندگی دیگری است که زندگی عقل خوانده شده است، سخن از مجاهده و میراندن نفس امّاره است، سخن از ریاضت بدن و روح است، سخن از برقی است که بر اثر مجاهده در دل سالک میجهد و دنیای او را روشن میکند، سخن از منازل و مراحلی است که یک روح مشتاق و سالک به ترتیب طی میکند تا به منزل مقصود که آخرین حد سیر و صعود معنوی بشر است میرسد (یا ایهَا الاْنْسانُ انَّک کادِحٌ الی رَبِّک کدْحاً فَمُلاقیهِ) «انشقاق/ ۶.»، سخن از طمأنینه و آرامشی است که نصیب قلب ناآرام و پراضطراب و پرظرفیت بشر در نهایت امر میگردد.«الا بِذِکرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ»
📘 سیری در نهج البلاغه
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
✳️ نهج البلاغه و مسئله حکومت > ارزش و اعتبار
🔹 اولین مسأله ای كه باید بحث شود همین است كه... اساساً اسلام چه اهمیتی به مسائل مربوط به حكومت و عدالت می دهد؟
قرآن كریم آنجا كه رسول اكرم را فرمان می دهد كه خلافت و ولایت و زعامت علی علیه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند، می فرماید:
یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (مائده / 67)
ای فرستاده! این فرمان را كه از ناحیه ی پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نكنی رسالت الهی را ابلاغ نكرده ای.
❓ كدام موضوع دیگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوی باشد؟
🔰در جریان جنگ احد كه مسلمین شكست خوردند و خبر كشته شدن پیغمبر اكرم پخش شد و گروهی از مسلمین پشت به جبهه كرده فرار كردند، قرآن كریم چنین می فرماید:
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ (آل عمران / 144)
محمّد جز پیامبری كه پیش از او نیز پیامبرانی آمده اند نیست. آیا اگر او بمیرد و یا در جنگ كشته شود شما فرار می كنید و دیگر كار از كار گذشته است؟!
🔹 حضرت استاد علامه ی طباطبایی (روحی فداه) در مقاله ی «ولایت و حكومت» از این آیه چنین استنباط فرموده اند كه كشته شدن پیغمبر اكرم در جنگ نباید هیچ گونه وقفه ای در كار شما ایجاد كند؛ شما فوراً باید تحت لوای آن كس كه پس از پیغمبر زعیم شماست به كار خود ادامه دهید. به عبارت دیگر، فرضاً پیغمبر كشته شود یا بمیرد، نظام اجتماعی و جنگی مسلمین نباید از هم بپاشد.
🔹 در حدیث است كه پیغمبر اكرم فرمود:
« اگر سه نفر (حداقل) همسفر شدید، حتماً یكی از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید.»
🔺از اینجا می توان فهمید كه از نظر رسول اكرم هرج و مرج و فقدان یك قوۀ حاكم بر اجتماع كه منشأ حل اختلافات و پیوند دهندهی افراد اجتماع با یكدیگر باشد، چه اندازه زیان آور است.
🔴 اولین مسأله كه لازم است بحث شود ارزش و لزوم حكومت است. علی علیه السلام مكرر لزوم یك حكومت مقتدر را تصریح كرده است و با فكر خوارج- كه در آغاز امر مدعی بودند با وجود قرآن از حكومت بی نیازیم- مبارزه كرده است. خوارج- همچنانكه می دانیم- شعارشان «لا حُكْمَ اِلاّلِلّه» بود. این شعار از قرآن مجید اقتباس شده است و مفادش این است كه فرمان (قانون) تنها از ناحیه ی خداوند و یا از ناحیه ی كسانی كه خداوند به آنان اجازه ی قانونگذاری داده است باید وضع شود. ولی خوارج این جمله را در ابتدا طور دیگر تعبیر می كردند و به تعبیر امیرالمؤمنین از این كلمه ی حق معنی باطلی را در نظر می گرفتند. حاصل تعبیر آنها این بود كه بشر حق حكومت ندارد، حكومت منحصراً از آن خداست.
🔹 علی علیه السلام می فرماید: بلی، من هم می گویم «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّه» اما به این معنی كه اختیار وضع قانون با خداست، لكن اینها می گویند حكومت و زعامت هم با خداست، و این معقول نیست. قانون خدا بایست به وسیله ی افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروایی «نیك» یا «بد» (یعنی به فرض نبودن حكومت صالح، حكومت ناصالح كه به هر حال نظام اجتماع را حفظ می كند از هرج و مرج و بی نظامی و زندگی جنگلی بهتر است.) چاره ای نیست. در پرتو حكومت و در سایه ی حكومت است كه مؤمن برای خدا كار می كند و كافر بهره ی دنیای خود را می برد و كارها به پایان خود می رسد. به وسیله ی حكومت است كه مالیاتها جمع آوری، و با دشمن نبرد، و راهها امن، و حق ضعیف از قوی بازستانده می شود، تا آن وقتی كه نیكان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید (نهج البلاغه ، خطبهی 40).
🔸 علی علیه السلام مانند هر مرد الهی و رجل ربّانی دیگر، حكومت و زعامت را به عنوان یك پست و مقام دنیوی كه اشباع كنندۀ حس جاه طلبی بشر است و به عنوان هدف و ایده آل زندگی، سخت تحقیر می كند و آن را پشیزی نمی شمارد؛ آن را مانند سایر مظاهر مادی دنیا از استخوان خوكی كه در دست انسان خوره داری باشد بی مقدارتر می شمارد، اما همین حكومت و زعامت را در مسیر اصلی و واقعی اش یعنی به عنوان وسیله ای برای اجرای عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع، فوق العاده مقدس می شمارد و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب و استفاده جو می گردد، از شمشیر زدن برای حفظ و نگهداری اش از دستبرد چپاولگران دریغ نمی ورزد.
📙 سیری در نهج البلاغه
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
🛑 نتوان تماشاچی صحنههای بیعدالتی بود.
علی علیه السلام عدالت را یک تکلیف و وظیفه الهی، بلکه یک ناموس الهی میداند؛ هرگز روا نمیشمارد که یک مسلمان آگاه به تعلیمات اسلامی تماشاچی صحنههای تبعیض و بیعدالتی باشد.
در خطبه «شقشقیه» پس از آن که ماجراهای غمانگیز سیاسی گذشته را شرح میدهد، بدانجا میرسد که مردم پس از قتل عثمان به سوی او هجوم آوردند و با اصرار و ابرام از او میخواستند که زمامداری مسلمین را بپذیرد و او پس از آن ماجراهای دردناک گذشته و با خرابی اوضاع حاضر دیگر مایل نبود این مسؤولیت سنگین را بپذیرد، اما به حکم اینکه اگر نمیپذیرفت حقیقت لوث شده بود و گفته میشد علی از اول علاقهای به این کار نداشت و برای این مسائل اهمیتی قائل نیست، و به حکم اینکه اسلام اجازه نمیدهد که آنجا که اجتماع به دو طبقه ستمگر و ستمکش، یکی پرخور ناراحت از پرخوری و دیگری گرسنه ناراحت از گرسنگی، تقسیم میشود دست روی دست بگذارد و تماشاچی صحنه باشد، این وظیفه سنگین را بر عهده گرفت:
لَوْ لا حُضورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما اخَذَ اللهُ عَلَی الْعُلَماءِ انْ لا یقارّوا عَلی کظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلومٍ لَالْقَیتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها وَ لَسَقَیتُ اخِرَها بِکأْسِ اوَّلِها «1».
اگر آن اجتماع عظیم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در مقابل پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت ننشینند و دست روی دست نگذارند، همانا افسار خلافت را روی شانهاش میانداختم و مانند روز اول کنار مینشستم.
📙 سیری در نهج البلاغه
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan
✳️ هرکس اهل محاسبه نیست، عاقل نیست!
🔻 یکی از بزرگترین علمای اخلاق اسلامی میگوید: بزرگان و گذشتگان صالح ما را عقیده بر آن بود که هرکس اهل محاسبه نفس نیست، یا اصلًا به جهان دیگر ایمان ندارد و یا آنکه عقل سلیم ندارد و الّا چگونه میشود کسی ایمان و اعتقاد داشته باشد به اصلی که قرآن میگوید: «اگر به وزن ذرهای انسان عمل نیک یا عمل بد داشته باشد، در آن جهان آن عمل را میبیند و به آن ملحق میشود» و در عین حال بی حساب کالای عمل را پیش بفرستد و نفهمد چه کرده و چه میکند؟
🧮 #محاسبه
👤 #شهید_مطهری
📚 از کتاب «حکمتها و اندرزها» ج ۱
📖 ص ۶۶
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
🛑 عدالت نباید فدای مصلحت بشود
تبعیض و رفیق بازی و باندسازی و دهانها را با لقمههای بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است. اکنون مردی زمامدار و کشتی سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار است، هدف و ایدهاش مبارزه با این نوع سیاست بازی است. طبعاً از همان روز اول، ارباب توقع یعنی همان رجال سیاست رنجش پیدا میکنند، رنجش منجر به خرابکاری میشود و دردسرهایی فراهم میآورد. دوستان خیراندیش به حضور علی علیه السلام آمدند و با نهایت خلوص و خیرخواهی تقاضا کردند که به خاطر مصلحت مهمتر، انعطافی در سیاست خود پدید آورد؛ پیشنهاد کردند که خودت را از دردسر این هوچیها راحت کن، «دهن سگ به لقمه دوخته به»؛ اینها افراد متنفذی هستند، بعضی از اینها از شخصیتهای صدر اولاند؛ تو فعلاً در مقابل دشمنی مانند معاویه قرار داری که ایالتی زرخیز مانند شام را در اختیار دارد، چه مانعی دارد که به خاطر «مصلحت»! فعلًا موضوع مساوات و برابری را مسکوتٌ عنه بگذاری؟
علی علیه السلام جواب داد:
اتَأْمُرونّی انْ اطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ... وَاللهِ لا اطورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمیرٌ وَ ما امَّ نَجْمٌ فِی السَّماءِ نَجْماً، وَ لَوْ کانَ الْمالُ لی لَسَوَّیتُ بَینَهُمْ فَکیفَ وَ انَّمَا الْمالُ مالُ اللهِ «نهج البلاغه، خطبه 126».
شما از من میخواهید که پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری به دست آورم؟ از من میخواهید که عدالت را به پای سیاست و سیادت قربانی کنم؟
خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا دنیاست چنین کاری نخواهم کرد و به گرد چنین کاری نخواهم گشت. من و تبعیض؟! من و پایمال کردن عدالت؟! اگر همه این اموال عمومی که در اختیار من است مال شخص خودم و محصول دسترنج خودم بود و میخواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمیداشتم تا چه رسد که مال مال خداست و من امانتدار خدایم.
این بود نمونهای از ارزیابی علی علیه السلام در باره عدالت، و این است ارزش عدالت در نظر علی علیه السلام.
📙 سیری در نهج البلاغه
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
🛑 ارزش عدالت
فرد باهوش و نكته سنجی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام سؤال می كند:
اَلْعَدْلُ اَفْضَلُ اَمِ الْجودُ؟ (آیا عدالت شریفتر و بالاتر است یا بخشندگی؟)
پاسخ پرسش بالا خیلی آسان به نظر می رسد: جود و بخشندگی از عدالت بالاتر است، زیرا عدالت رعایت حقوق دیگران و تجاوز نكردن به حدود و حقوق آنهاست، اما جود این است كه آدمی با دست خود حقوق مسلّم خود را نثار غیر می كند. آن كه عدالت می كند به حقوق دیگران تجاوز نمی كند و یا حافظ حقوق دیگران است از تجاوز و متجاوزان، و اما آن كه جود می كند فداكاری می نماید و حق مسلّم خود را به دیگری تفویض می كند، پس جود بالاتر است.
ولی علی علیه السلام برعكس نظر بالا جواب می دهد. علی علیه السلام به دو دلیل می گوید عدل از جود بالاتر است؛ یكی اینكه:
🔸 الْعَدْلُ یَضَعُ الْاُمورَ مَواضِعَها وَ الْجودُ یُخْرِجُها مِنْ جَهَتِها (عدل جریانها را در مجرای طبیعی خود قرار می دهد، اما جود جریانها را از مجرای طبیعی خود خارج می سازد)
زیرا مفهوم عدالت این است كه استحقاقهای طبیعی و واقعی در نظر گرفته شود و به هركس مطابق آنچه به حسب كار و استعداد لیاقت دارد داده شود؛ اجتماع حكم ماشینی را پیدا می كند كه هر جزء آن در جای خودش قرار گرفته است. و اما جود درست است كه از نظر شخص جود كننده- كه مایملك مشروع خویش را به دیگری می بخشد- فوق العاده باارزش است، اما باید توجه داشت كه یك جریان غیر طبیعی است، مانند بدنی است كه عضوی از آن بدن بیمار است و سایر اعضا موقتاً برای اینكه آن عضو را نجات دهند فعالیت خویش را متوجه اصلاح وضع او می كنند. از نظر اجتماعی، چه بهتر كه اجتماع چنین اعضای بیماری را نداشته باشد تا توجه اعضای اجتماع به جای اینكه به طرف اصلاح و كمك به یك عضو خاص معطوف شود، به سوی تكامل عمومی اجتماع معطوف گردد.
🔸 اَلْعَدْلُ سائِسٌ عامٌّ وَ الْجودُ عارِضٌ خاصٌّ (عدالت قانونی است عام، و مدیر و مدبری است كلی و شامل كه همه ی اجتماع را در بر می گیرد، و بزرگراهی است كه همه باید از آن بروند، اما جود و بخشش یك حالت استثنائی و غیر كلی است كه نمی شود رویش حساب كرد.)
اساساً جود اگر جنبه ی قانونی و عمومی پیدا كند و كلیت یابد، دیگر جود نیست.
علی علیه السلام آنگاه نتیجه گرفت:
💢 فالْعَدْلُ اَشْرَفُهُما وَ اَفْضَلُهُما (پس از میان عدالت و جود، آن كه اشرف و افضل است عدالت است)
#شهید_مطهری
#سیری_در_نهج_البلاغه
@Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب
✳️ مقام ممتاز اهل بیت علیهم السلام
🔷 موْضِعُ سِرِّهِ وَلَجَأُ امْرِهِ وَ عَیبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حِکمِهِ وَ کهوفُ کتُبِهِ وَ جِبالُ دِینِهِ... (نهج البلاغه، خطبه 2)
جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجینههای کتابهای او و کوههای دین او میباشند. به وسیله آنها پشت دین را راست کرد و تزلزلش را مرتفع ساخت... احدی از امت با آل محمد صلی الله علیه و آله قابل قیاس نیست. کسانی را که از نعمت آنها متنعماند، با خود آنها نتوان هم ترازو کرد. آنان رکن دین و پایه یقیناند. تندروان باید به آنان (که میانه روند) برگردند و کندروان باید سعی کنند به آنان برسند. شرایط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و پیغمبر در باره آنها تصریح کرده است و آنان کمالات نبوی را به ارث بردهاند. این هنگام است زمانی که حق به اهلش بازگشته، به جای اصلی خود منتقل گشته است.
آنچه در این چند جمله به چشم میخورد، برخورداری اهل بیت از یک معنویت فوقالعاده است که آنان را در سطحی مافوق سطح عادی قرار میدهد، و در چنین سطحی احدی با آنان قابل مقایسه نیست. همچنانکه در مسئله نبوت مقایسه کردن افراد دیگر با پیغمبر غلط است، در امر خلافت و امامت نیز با وجود افرادی در این سطح، سخن از دیگران بیهوده است.
🔷 أینَ الَّذینَ زَعَموا انَّهُمُ الرّاسِخونَ فِی الْعِلْمِ دونَنا؟! کذِباً وَ بَغْیاً عَلَینا... (نهج البلاغه، خطبه 144)
کجایند کسانی که به دروغ و از روی حسد (که خداوند ما را بالا برده و آنها را پایین، به ما عنایت کرده و آنها را محروم ساخته است، ما را وارد کرده و آنها را خارج) گفتند که راسخان در علم- که در قرآن آمده است- آنانند نه ما؟! تنها به وسیله ما هدایت جلب، و کوری بر طرف میگردد؛ امامان از قریشاند اما نه همه قریش بلکه خصوص یک تیره، از بنی هاشم؛ جامه امامت جز بر تن آنان راست نیاید و کسی غیر از آنان چنین شایستگی را ندارد.
...معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مسئله خلافت و زعامت امور مسلمین در مسائل سیاسی، مسئله امامت به مفهوم خاصی که شیعه تحت عنوان «حجت» قائل است عنوان شده و به نحو بلیغ و رسایی بیان شده است.
📙 سیری در نهج البلاغه
🌷 #شهید_مطهری
@Gharargah_mehshekan