✳️ نقطۀ رهایی...
🔻 زیارت عاشورای بعد از نماز صبح، قانون نانوشتۀ جبهه بود. اما حسی که در زیارت عاشورای سنگر اطلاعات تجربه کردم، هیچ کجای جبهه گیرم نیامد. آنهمه سوز بهخاطر همسایگی بچهها با مرگ بود.
🔸 در شناسایی، چند متر بعد از جدا شدن از خاکریز خودمان به نقطۀ رهایی میرسیدیم. این اسم را دوست داشتم. واقعا در تاریکی و دل بیایان رها میشدیم. از هرچه پشت سرمان بود دل میکندیم؛ از سنگری که دوستش داشتیم، از خط خودمان، از خانوادهمان، از رفیقمان، از دنیا و زرق و برقش. رها میشدیم در بغل خدا. سایۀ شهادت را میدیدیم. بهمان میخندید. برایمان دست تکان میداد. گاه چند قدم سمتمان میآمد و گاه ما سمتش میرفتیم. معلق بودیم بین زمین و آسمان. فقط یگ گام تا آسمان مانده بود. یک گام تا رهایی از نفس. امان از این نفس. تنها چیزی که به این راحتی پشت خاکریز جا نمیماند. ممکن بود همراهت بیاید. بیاید و پایت را ببندد. سنگین شوی و نتوانی پرواز کنی.
📚 از کتاب #مربع_های_قرمز | خاطرات شفاهی #حاج_حسین_یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس
📖 صفحات ۱۴۴ و ۱۴۵
✍️ زینب عرفانیان
#️⃣ #دفاع_مقدس #سلوک
@Gharargah_mehshekan