eitaa logo
قرارگاه منتظران
500 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 هر روز بخوانیم 🔹️صفحه نه قرآن کریم، سوره مبارکه البقرة با صدای عبدالباسط محمدعبدالصمد بشنوید. ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖊 احمدحسین شریفی (رئیس دانشگاه قم) 🔹ببینید برخورد وحشیانه پلیس آمریکا با کارولین فوهلین (Caroline Fohlin) استاد تمام اقتصاد دانشگاه اموری (Emory University) را، صرفاً به دلیل شرکت در یک تجمع ضد صهیونیستی و مخالفت با نسل‌کشی فلسطینیان! 🔸توجه داشته باشید او یک استاد دانشگاه است. او یک زن بی‌دفاع است. او در محیط دانشگاه و همراه دانشجویان است. او هیچ اقدام خشنی علیه دیگران انجام نداده است. او صرفاً می‌گوید به کشتن زنان و دختران غزه پایان دهید. او در حالی که عینکش به گوشه‌ای پرت شده است در زیر دست و پای پلیس فریاد می‌زند « من یک پروفسورم»! 🔹شاید خود او هم تاکنون باور نمی‌کرد که در منطق لیبرالیسم، فقط سرمایه‌داران محترم‌اند. و دانشگاه و دانشگاهیان تا جایی تکریم می‌شوند که همچون ابزاری بی‌روح در خدمت اهداف آنان باشند. ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📕 🍃📚 ✍️نویسنده: نیلوفر شاد مهری 📝 ناشر: سوره مهر 🍃📚 📕 معرفی کتاب: خاطرات دختر مسلمانی که در کشور فرانسه،هر چند برای ادامه‌ی تحصیل در مقطع دکتری حضور دارد اما سفیری شده است برای دفاع از حقیقت اسلام. مواجهه‌ی او با آدم‌های مختلف و اتفاقات متفاوت این خاطرات را جذاب‌تر می‌کند، از قبول نشدنش در بهترین دانشگاه فرانسه تنها به دلیل حجابش و دست ندادن با سرشناس‌ترین اساتید مرد تا برگزاری دعای عهد در اتاق خوابگاه و خواندن دعای کمیل برای،یک سلیم النفس 🍃📚 ✂️برشی از کتاب: کم‌کم داشت حالم از اون شرایط به هم می‌خورد.بچه‌ها متوجه نمی‌شدن که من دارم سر کار می‌ذارمشون یا واقعا متن شعر همین‌ قدر سخیفه.خدا خدا می‌کردم که هر چه زودتر اثر فاخری که می‌شنیدیم بساطش جمع بشه.اما همیشه درست توی همین شرایط زمان کش میاد و واحد گذشت زمان از ثانیه به شبانه‌ روز تغییر پیدا می‌کنه.سیلون دست‌ به‌ سینه وایساده بود و داشت سعی می‌کرد عمق نداشتۀ شعر رو بفهمه!چند بار به سرم زد بهشون بگم:ببینید بچه‌ها،این اصلا در سطحی نیست که اسمش رو شعر بذارم.طرف یه چیزی خونده رفته،اما نمی‌شد.آبروریزی بود.بعد از اون‌ همه افاضات دربارۀ شعر و ادب پارسی و مردم ادیب کشورم جای همچین حرفی نبود. ویدد،که سمت چپ مغی نشسته بود و تا اون ‌موقع ساکت بود،گفت:من فکر می‌کنم اصلا با معشوقش مؤدب حرف نمی‌زنه! گفتم:خب،البته بله،کلا شعرش جوری گفته شده که با آدم با فرهنگی طرف نباشیم...! 📚🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (يوسف:١٠) {سید محمد حسین طباطبایی} در بحبوحه هنگامه ای که در قلبم به پا بود در کنار باب منتهی به «صافی صفا» چشم به گنبد حرم امیرالمؤمنین علی دوختم و از اعماق وجود گفتم: «یا علی من برای ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شده ام؛ اما نمی دانم چه روش و چه درسی و چه برنامه ای را در پیش گیرم از شما میخواهم به آنچه صلاح است، مرا راهنمایی کنید. در همان دم نوری برخاسته از دورترین طبقات عالم از مجلای احدیث و اسما و افعال از لاهوت و جبروت و ملکوت از عالم روح و عقل و برزخ و مثال از مرکز کهکشان ها و سحابیها و منظومه ها ستاره ها و سیاره ها و دنباله دارها و خورشید و ماه و زمین و آسمان و دریا و بیابان و خاکها و درخت ها و موجودات و قواها و تنفس ها و جریان خون ها در نازک ترین مویرگها تبدیل شد به آن قوای دست الهی و برشانه ام زد و پرسید: سلام علیکم. شما آقا سید محمد حسین هستید؟ صورتم را برگرداندم و به مردی که در مقابلم ایستاده بود نگاه کردم سیدی با عمامه ای سیاه با چشمانی سیاه تر قدی میانه و کمی بطین جواب سلام را دادم و گفتم: «بله، بنده سید محمد حسین طباطبایی هستم. با محبتی پدرانه لبخندی زد و گفت: «آقا سید محمد حسین، به نجف اشرف خوش آمدید. من که او را نمی شناختم تعجب کردم و در فکر فرو رفتم او ادامه داد وآقا سید محمد حسن هم باید به نجف آمده باشند. سید محمد حسن برادرم بود که با هم پس از گذراندن دوران مقدمات و سطوح در مدرسه طالبیه تبریز، عازم نجف اشرف شده بودیم. در حالی که به گود رفتگی های زیر چشمانش می نگریستم، خود را جمع وجور کردم و گفتم: «همین طور است آقای بزرگوار،مرا در آغوش گرم خویش گرفت و گفت من سید علی قاضی هستم، شوهر عمه مرحومه همسر شما.» چشمانم از اینکه در نجف آشنایی پیدا کرده بودم، برقی زد. او را عمیقاً در آغوش گرفتم و گفتم: « جناب سید اهلاً و سهلاً بنده و اخوی اوصاف شما را از میرزا باقر آقای قاضی بسیار شنیده بودیم. میرزا باقر حالشان چطور است؟ الحمد لله در تبریزند و فرمودند خدمت شما سلام برسانیم. خدا رحمت کند علویه را از وقتی رخشنده خانم از دنیا رفته اند، من نتوانستم به تبریز بروم و میرزا باقر را ببینم پس از آنکه من و سید محمد حسن پدر و مادرمان را در کودکی از دست دادیم، میرزا باقر قاضی کفالت امور مالی و زندگی ما را به عهده گرفت. با اینکه پدرم از زمین دارها و متمولان تبریز بود در کودکی او را از دست داده بودیم و احتیاج به قیمی بود که امورمان را به عهده بگیرد. دو سه روزی بود که خانه ای کوچک در محله خویش در نزدیکی مدرسه یزدی و در جوار حرم امیر المؤمنین اجاره کرده بودم از اینکه به این سرعت با مردی از نزدیکانم در نجف اشرف ملاقات می کردم و می توانستم از او راهنمایی بگیریم به شدت خوشحال بودم از این رو گفتم:خدا رحمت کند همسرتان را بنده را از ته قلب خوشحال فرمودید عبایش را که معلوم بود مدتها دارد و چند سوراخ در آن به چشم می خورد صاف کرد و گفت: « من احتمال دادم که چون تازه به نجف آمده اید، از کیفیت دروس و برنامه ها و وضعیت تحصیلی به درستی مطلع نباشید. اگر کمکی از دستم برمی آید. وظیفه خود می دانم راهنمایی تان کنم.» من که با درد گلوگیر یتیمی بزرگ شده بودم روح پر از مهر و صفای پدرانه او علقه ای عمیق در دلم ایجاد کرده بود با دستپاچگی :گفتم: «آقا، من ممنون شما هستم،افتخار می فرمایید در معیت شما به خانه ما برویم و آنجا از محضر شما استفاده کنم؟ خنده شیرینی کرد و گفت: «به شرط چایی؟» خندیدم و با تمام وجودم گفتم حتما چایی دبش تبریزی به دست علویه خانم.» چشم از صورتم برداشت و به گنبد نگاهی کرد و سلامی داد. پیدا بود ارادت عجیبی به ساخت امیرالمؤمنین دارد؛ گفت: «زحمت نباشد،آقا محمد حسین!» گفتم برای من افتخاری است که شما تشریف بیاورید منزل ما . دستش را بر شانه ام گذاشت احساس کردم پدرم را در قالب او میبینم؛ پدری که هیچ گاه به درستی طعم بودن او را نچشیده بودم... ادامه دارد... 🔖قسمت: چهلم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام صبح یکشنبه تون سرشار از انرژی و امید وتلاش السلام علیک يَاابانا یا امیرالمومنین 😍🦋 السلام‌علیک یا امنا یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها🦋 ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 🔹 قرآن کریم: اى پیامبر، مبادا فراوانى اموال و فرزندان منافقان تو را مجذوب کند، جز این نیست که خدا مى‌خواهد به وسیله اینها در زندگى دنیا عذابشان کند و در حالى که کافرند جانشان برآید. 🔆 توبه/55 ✍🏻 مال و ثروت زیاد همیشه نیست، بلکه گاه عذاب الهی در همین دنیاست که انسان را به می کشاند و از محروم می کند. 🍃🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
🌄 بهانه‌ای برای رشد ✍🏻 عین‌صاد ❞ گاهى ما رفت و آمدها و صلۀ رحم‌هايمان براى خوشى است، نه براى برّ و خوبى و اين دو فرقشان روشن است. بارها گفته‌ام كه خربزه براى مريض خوش است، ولى خوب نيست و دارو براى او خوب است، ولى خوش نيست. چيزهايى براى ما خوش هستند كه خوب نيستند و رشدى در ما نمى‌آورند. صلۀ رحم بايد مبنايى براى زيادتى و رشد ما باشد؛ در نتيجه بايد به نحو برّ (خوبى) باشد نه خوشى: «نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ». مطلوب اين نيست كه طرف از من خوشش بيايد و تعريف كند و سورش را اين بار چرب‌تر كند، بل كسرى او بايد پر بشود؛ حتى شده مرا زير پايش بگذارد، ولى خودش حركتش را ادامه بدهد. نه اينكه مرا روى سرش بگذارد تا كمرش بشكند! @gharagahemontazeran