eitaa logo
قرارگاه منتظران
473 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3هزار ویدیو
71 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
55.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکدیگر را سخت و سفت در آغوش گرفتیم اشک مجال سخن گفتن نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه هم عقیده ایم. و برای به ثمر نشستن این مبارزه ی جمعی در راه سخت و دشواری که در پیش داشتیم به خدا توکل کردیم صبح که حسن میخواست صبحانه بدهد ظرفهای غذا و لیوانها را به او دادیم و گفتیم دیگر نیازی به ظرف غذا نداریم ما در اعتصاب غذا هستیم. فاطمه از زیر در با صدای بلند اعلام کرد ما چهار دختر ایرانی هستیم که اولین روز اعتصاب غذای خود را برای رفتن به اردوگاه اسیران جنگی شروع میکنیم روز دوم نیز این جمله را تکرار کرد و همچنان روز سوم هم. صدای فاطمه با صلابتی مثال زدنی در راهرو زندان طنین می انداخت. زمان توزیع غذا دریچه را باز میکردند. وقتی میگفتیم اعتصاب غذا هستیم دریچه را محکم به هم میزدند و میگفتند:« بجهنم الاسود عاملات اضراب طعام (به درک به جهنم که اعتصاب غذا هستید .» هفت روز از اعتصاب غذایمان گذشت. ضعف تمام بدنمان را گرفته بود اما هنوز نمازمان را ایستاده می خواندیم روزهای اعتصاب غذایمان را از زیر در اعلام میکردیم روز هفتم عراقیها برای اطمینان از اینکه ما از قبل غذایی یا نانی ذخیره نکرده باشیم وارد سلول شدند یادشان رفته بود آن سلول آنقدر موش دارد که فرصت ذخیره ی یک تکه نان را به هیچ کس نمیدهند. سلول را تفتیش کردند ولی چیزی پیدا نکردند و رفتند. روز دهم از راه رسیده بود قوای جسمانیمان آنقدر تحلیل رفته بود که به سختی به دیوار ضربه میزدیم و خبر سلامتی خودمان را به همسایه ها میدادیم سرمان سنگین شده بود و دیگر نمیتوانستیم نماز را ایستاده بخوانیم نمازمان را نشسته میخواندیم. به سجده که میرفتیم وقتی سر از سجده بر میداشتیم سلول دور سرمان میچرخید تصمیم گرفتیم برای اینکه انرژی کمتری مصرف کنیم کمتر با یکدیگر حرف بزنیم یا کمتر ضربه بزنیم. ما که همه ی حرفها را زده بودیم و با هم اتمام حجت کرده بودیم اما از اینکه حالمان روز به روز بدتر میشد و عراقی ها هیچ واکنشی به وضعیت ما نشان نمیدادند احساس بدی داشتیم هر چند از این قوم انتظاری جز این نمی رفت. روز یازدهم تصمیم گرفتیم نمایش یک تراژدی را بازی کنیم و هر کدام عهده دار نقشی شدیم تا شرایط را وخیم تر از آنچه هست جلوه دهیم و از این طریق واکنش آنها را بسنجیم. مریم در نقش یک بیهوش به زمین افتاد و ما دورش را گرفتیم و با نفسهایی که تا آن زمان در قفسه ی سینه ذخیره کرده بودیم شروع به جیغ و فریاد کردیم وای یا حسین یا ابوالفضل مریم موت مریم موت مریم مرد مریم مرد حلیمه به سر و صورت خودش میزد و فاطمه چنان فریاد میزد که خود من هم یادم رفت داریم فیلم بازی میکنیم. احساس کردم واقعاً مریم مرده و هرچه می توانستم جیغ و داد کردم در را باز کردند و دیدند بله مریم بیهوش افتاده است و ما هم میگوییم که مرده است و حلیمه هم هنوز به سر و صورت خودش میزند. عراقی ها اولین کاری که کردند پای مریم را کشیدند تا او را بیرون ببرند. وقتی مریم دید که قرار است روی دست نامحرمان قرار گیرد یکباره بلند شد و نشست مریم نمیخواست حتى مرده اش هم دست عراقیها بیفتد. با بلند شدن او اوضاع به هم ریخت و نمایش برملا شد. سرباز بعثی لگد محکمی به پهلوی مریم زد و فحش داد و رفت. لگدی که رنگ پستی و حماقت داشت. آنها رفتند و ما ماندیم و ادامه ی اعتصاب غذا آهنگ صدای اعلام روز اعتصابمان هر روز ضعیف تر میشد. دیگر فقط میتوانستیم به هر دو دیوار سلام بفرستیم و همسایه هامان را از نگرانی بیرون آوریم. بوی همان غذای «تمن مرگ» ظهر که به سختی آن را میخوردیم دهانمان را آب میانداخت و دل و روده مان را به هم می ریخت. در این بی غذایی نمیدانم موشها چه میخوردند. آنها هم کمتر توی دست و پایمان ظاهر میشدند. مثل شمعی که در پناه باد میسوزد تا به انتها برسد و محو شود به خاموشی نزدیک میشدیم و شاهد زوال یکدیگر بودیم فقط گاهی برای روحیه دادن لبخند رضایتی به هم هدیه میکردیم آرام آرام به درون متمایل شده بودیم به معده ای که از صدا افتاده بود و قلبی که مثل سندان بر سینه میکوبید و نفسهایی که تند و تند از پی هم میآمدند از ترس اینکه جا بمانند و نفس دیگری در کار نباشد. یک روز در حالی که هر چهار نفر بی حال و بی رمق در گوشه ای در سکوت مطلق به شانه های هم تکیه داده بودیم و گاهی دستهای یکدیگر را به نشانه ی همدلی میگرفتیم اما توان فشردن نداشتیم باز هم صدای چرخش خشمگین کلید در قفلهای آهنی نگاهمان را به سمت در چرخاند علی رغم همیشه که می ایستادیم و حتی چند روز پیش که فیلم مرگ را بازی کردیم دیگه توان هیچ حرکت و تکانی را نداشتیم نکبت وارد سلول شد و با صدایی خشمگین تر از همیشه گفت:
- معصومه مریم طالب این بار ما دو نفر را صدا زدند به سختی تکان خوردیم و با نگاه گنگ از فاطمه و حلیمه جدا شدیم. نگاه هایمان نمیگذاشت از هم دل بکنیم اما امیدوار بودیم اعتصاب غذایمان نتیجه داده باشد و رئیس زندان بخواهد با ما مذاکره کند بیهیچ کلامی از هم جدا شدیم پشت سر ما با مقداری فاصله حلیمه را هم با یک سرباز دیگر آوردند آنقدر ضعیف شده بودیم که اگر یک انگشت به ما میخورد فرش زمین میشدیم. از همان مسیری که با فاطمه پیش رئیس زندان رفته بودیم عبور کردیم مسیری که برای دیدن خورشید نیز از آن رد شده بودیم وقتی با چشمها و دستهای باز آرام و بی صدا با تک سرفه های بی رمق از راهروی بند عبور میکردم و با هر قدم دوباره به در یا دیواری تکیه میزدم یقین حاصل کردم که از این دست ها و چشم ها دیگر کاری ساخته نیست. درها همه شبیه هم و راهرو پر نور بود. من و مریم را پشت یک در نگه داشتند به عقب نگاه کردم و دیدم حلیمه را به فاصله چند سلول جلوتر پشت در دیگری نگه داشته اند. اولین بار بود که از هم جدا میشدیم. منتظر باز شدن در صندوقچه ای جدید بودم شبیه صندوقچه ای که نزدیک به دوسال ما را در آن پنهان کرده بودند، صندوقچه ای تنگ و تاریک به رنگ قهوه ای سوخته با پتوهای زهوار در رفته ی سربازی با باز شدن در تعداد زیادی زن و دختر و بچه دیدم که به سمت در و نگهبان آمدند موهای همه ی آنها بلند و شانه زده بود و دمپایی مرتب و لباسهای راحتی به تن داشتند. بعضی هم عینک طبی روی چشم شان بود. در مقایسه با ما در رفاه و آسایش به سر میبردند. مثل شهر فرنگ بود. از همه ی فرقه ها و گروه ها در آنجا آدم بود. در گوشه ای نشستیم نمیتوانستم به آنها اعتماد کنم. پس شروع کردند به پرسیدن: - کجایی هستید؟ -ایرانی - اسمتون چیه؟ - معصومه و مریم -برای چی اینجا هستید؟ - نمی دونم بانوان_بهشتی ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 🍃 مهربان پروردگارم دستمان را پُر کن و دلمان را خالی ... دستمان را  پر از مهربانی و دلمان را خالی از کینه کن بارالها ... در اولین پنجشنبه ماه مبارک رمضان دوستان و عزیزانم را یاری کن و دستی به زندگیشان بکش و همه را غرق درخوشبختی کن الهی آن ده که آن بِه ... ❤️ آمیــن ای فرمانروای حق و آشکار ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.mp3
4.01M
🦋 (تندخوانی قرآن کریم) 🦋 🦋 🦋 🦋 📌برای تعجیل در ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، قرآن تلاوت کنیم... ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🦋اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 🦋جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄