🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_هشتم
سکوت، تمام این اتاق شش متری را پر کرده بود. صدای ناله ی مادرت را میشنیدم اما طاقت توی اتاق ماندن را نداشتم میخواستم آقا و فاطمه را آرام کنم که دلواپس نباشند. درد مادرت تمامی نداشت کم کم ترس وجودم را گرفت. آدم ها در لحظه ی ترس خیلی به خدا نزدیک تر میشوند اصلاً این ترس است که به یاد آدمها می آورد همه چیز دست خداست اذان صبح نزدیک می شد. وقتهایی که آدم می ترسه تاریکی شب بیشتر آزارش میده. حس می کردم مادرت با مرگ فاصله ای نداره و فقط باید دعا کنم. نزدیک اذان بود. سجاده ام را پهن کردم به درگاه خدا التماس میکردم که دخترم زودتر از این درد خلاصی پیدا کنه و فارغ بشه به حضرت معصومه خیلی اعتقاد داشتم. صدایش زدم قسمش دادم نذر کردم و گفتم: یا حضرت معصومه دخترم زودتر فارغ بشه اگر بچه ش دختر بود کنیز تو میشه و اسم تو رو روش میذارم تا تمام عمر صحن و حیاطت رو جارو بزنه.
بچه ها خودشان را به خواب زده بودند. کریم سرش را از زیر پتو بیرون آورد و با شوخ طبعی گفت بی بی خواهرمون هنوز نیومده جارو دستش دادی؟
رحمان که با نمک تر از همه و لبش پر از خنده بود، گفت: بی بی از خودت مایه بذار
شوخی های بچه ها از دلواپسی های من کم نمی کرد. باید مادر باشی تا بفهمی مادر یعنی چی؟ صدای ناله های مادرت که بلندتر شد بچه ها مزه نمی ریختند و سر به سرم نمی گذاشتند. سلمان دو ساله و محمد چهار زار زار گریه میکردند آقا همچنان دست به دعا بود و عرق می ریخت و هر لحظه رنگ به رنگ میشد و خیره به من نگاه می کرد و با اصرار می گفت: بی بی چرا نمیری سری بزنی خبری بیاری، کاری کنی شاید نیاز به کمک داشته باشد.
#بانوان_بهشتی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا رسول الله یا نبی الرحمه😍
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
https://aparat.com/v/fcn4670
مارادر آپارات دنبال کنید😍
اربعین ۹۴ در قاب موکب قرارگاه منتظران
نجوای دل خادمین
داریم با حسین حسین پیر میشویم »
من رعیت و غلام، تو سلطان کربلا
من مور ناتوان، تو سلیمان کربلا
دستی که بین عرش نوشته تو را امیر
من را نوشته است پریشان کربلا
دست مرا رها نکن و بی کسم نکن
دریاب حال زار مرا جان کربلا
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_نهم
دلواپسی پدرت را می فهمیدم او مرد خانه بود و با وجود غروری که داشت، تمام قلبش برای مادرت و فرزندانش می تپید. در برابر شماها یک بچه مهربان و عاطفی بود سعی میکردم او را آرام کنم نه مشدی اینها طبیعیه، باید صبر داشته باشی یک آدم میخواد از یک آدم دیگه کنده بشه. مگه نشنیدی میگن تنها دردی که شبیه جون کندن و جدا شدن روح از بدنه درد زایمانه بوی بهشت می آد با این دردها خدا بهشت رو به مادرها هدیه میده. خلاصه هر چه میدانستم میگفتم و بچه ها را آرام می کردم. اما خودم بی تاب بودم. پدرت شروع کرد به زیر لب قرآن خواندن اشک توی چشم هاش جمع شده بود و از اتاق بیرون رفت چیزی نگذشت که صدای الله اکبر اذان و صدای نوزاد به هم گره خورد و عطری در اتاق پیچید. همه به هم نگاه می کردیم صدایی به صداها اضافه شده بود، موجودی که تا حالا حضور داشت ولی دیده نمیشد؛ دیدنی شده بود همه ی خوابیده ها بیدار شدند. مثل اینکه همه فهمیده بودند یکی به ما اضافه شده. گریه ها خنده شد و چهره ها شکفته، حتی گنجشکهای پشت پنجره ی اتاق هم در شادی ما شریک شده بودند. پریدم پشت در که بپرسم بچه دختره یا پسر، که صدای همهمه و پچ پچ و ذکر و صلوات و سبحان الله و الحمد الله» با هم قاطی شد. هر چه در را هل دادم در باز نشد. تنه مجید دوست مادرت که زن چاق و چله ای بود پشت در نشسته بود و تکان نمی خورد. دری که قفل و بست نداشت حالا انگار هفت قفله شده بود تمام زورم را توی مشتم جمع کردم و به در کوبیدم و گفتم چرا جوابم را نمی دهید؟ حال مادرش چطوره؟ حال بچه چطوره؟ چرا پچ پچ میکنید؟ ننه مجید تو رو خدا از پشت در بلند شو بذار در تکون بخوره بیام تو. مگه بچه چیزیش شده؟
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا ابانا یا امیرالمومنین 😍
السلام علیک یا سیدتنا و مولاتنا یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها😍
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran