eitaa logo
قرارگاه منتظران
457 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
70 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 چنان سرگرم گل چیدن شده بودم که وقتی دسته گلم را کامل کردم دیدم همه رفته اند و فهمیدم که گل نخود سیاه بوده و دور سفره جز شبنم های سیاه پالایشگاه(۱) که همیشه میهمان ما بودند کسی نیست. بیرون دویدم و دیدم احمد و علی و محمد و سلمان لباسهای عیدشان را پوشیده اند و با آقا عازم جایی هستند. همسایه رو به آقا کرد و گفت: مشدی عجله کن بچه ها منتظرند، به گرما نخوریم. دسته گلم را انداختم توی دامن مادرم و گریه کردم که مرا هم با خودشان ببرند اما این بار مثل همیشه نبود که آقا اول از همه مرا صدا میزد و راهم می انداخت و میگفت این دختر توجیبی باباشه. دعوام کرد و نهیبم زد. وقتی رفتم توی کوچه دیدم ماشین خبر کرده اند و همه ی پسرها را هم می خواهند ببرند صدای فریادم بالاتر رفت اما فایده ای نداشت. هیچ کس به من توجهی نداشت. تند و تند بچه ها را سوار کردند و بی اعتنا به دست و پا زدن من ماشین دیزلی را راه انداختند و رفتند. من هم از سر لج دو تا سنگ برداشتم و با همه ی بغضم به طرف شیشه ی ماشین پرتاب کردم. اگر چه دلم میخواست شیشه بشکند اما زورم نرسید. مادرم همه ی گل ها را دسته کرده بود و از راز و رمز گلها و عطر آنها برایم می گفت. اما من هر چند لحظه یکبار یاد بچه ها می افتادم و از مادرم می پرسیدم: اینها همه با هم کجا رفتند؟ 🌱🌱🌱🌱🌱 ۱ پیش از جنگ در فرایندهای قدیم پالایشگاه آبادان از سوختن اسید حاوی ترکیبات حلقوی سنگین کربنی در دیگهای بخار (بویلرها) دود غلیظی به وجود می آمد و در آسمان منتشر می شد به مرور بخشی از دود روی جداره درونی دودکشها رسوب میکرد که پس از جامد شدن به صورت دانه های ریز کربنی از جداره دودکش جدا شده و همرا با دود در آسمان شهر پراکنده می شد. این دانه های ریز کربنی که اصطلاحاً به آن دوده گفته میشد بر روی سطوح حیاط منازل و اماکن شهر می نشست و موجب آلودگی و مشکلات زیادی می شد. (س) ━━━━⊱⊰━━━━ @gharargahemontazeran ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀💚🍀💚🍀💚🍀 دوشنبه های امام حسنی..... میروم مشهد، خیابانها شلوغ میروم درقم، شبستانها شلوغ کربلا که کل ایوان ها شلوغ در مسیرش هم بیابانها شلوغ هیچکس مثل تو بی زوار نیست با کریمان کارها دشوار نیست... @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ امروز، روز من است 😊 خورشید درخشان تر است از هر روز پرندگان سرودِ بودن سر دادہ اند زمین قدم هایم را نوازش می‌کند و من به یاری پروردگارم موفقیت را لمس می کنم ... امروزتون سرشار از موفقیت و سربلندی @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ را ببینید جایزه امروزتون است برای شما که خوبین👌🥰 @تسبیحات امیرالمومنین💎 ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
📷 در آغاز هفته وحدت، جمعی از علما و بزرگان اهل سنت کشور ساعتی پیش با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. ۱۴۰۳/۶/۲۶ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 من هم دلم میخواست لباس عیدم را بپوشم و سوار شوم. از آنجا که خانه ی ما پر از پسر بود من و فاطمه اجازه نداشتیم دامن بپوشیم و همیشه لباسمان بلوز و شلوار بود مادرم برای اینکه مرا آرام کند اجازه داد بلوز و شلوار عیدم را بپوشم من هم لباسهایم را به سرعت پوشیدم و برای اینکه برگشتن آنها را زودتر از همه ببینم رفتم و کنار در چمباتمه زدم و چشم به راه دوختم. با شنیدن صدای هر ماشینی گردن می کشیدم تا برگشتن آنها را ببینم. پاهایم خسته شده بود ولی از ترس کثیف شدن شلوارم، جرأت نمی کردم روی زمین بنشینم پیش خودم فکر می کردم شاید بخواهند گروه گروه بچه ها را به میهمانی ببرند و مرا نوبت بعد میبرند. برای همین با عجله به سمت خانه ی زری دویدم او هم عیدش را پوشیده بود. خوشحال شدم و پیش خودم گفتم چه خوب همه با هم می رویم. آبجی فاطمه دسته گلی را که چیده و به گوشه ای پرتاب کرده بودم به دستم داد. مادرم گفت: هر وقت ماشین رو دیدی و بچه ها اومدن به جای اون سنگی که دنبالشون انداختی با گل به استقبالشون برو. زمان و مکان کش می آمدند چندین بار تا سر خیابان رفتم و برگشتم. مادرم را کلافه کرده بودم بس که از او می پرسیدم: پس چرا نرسیدن؟ بالاخره انتظار سرآمد و ماشین و آقا و پدر زری و پدرهای دیگر و بچه ها آمدند. به قدری خوشحال شده بودم که فراموش کردم دسته گلم را با خودم ببرم پیش از آنکه فرصت پیاده شدن به آنها بدهم با عجله تلاش کردم سوار ماشین شوم اما چهره ی همه ی بچه ها در هم رفته و چشم ها قرمز و خیس بود علی که از همه کوچک تر بود و بیشتر از دو سال نداشت توی بغل آقا بود و از گریه ی زیاد هق هق میزد از سوار شدن به ماشین صرف نظر کردم و عقب عقب رفتم تا سواره ها پیاده شوند. راننده یکی یکی بچه ها را بغل میکرد و پایین میگذاشت اما همه ی بچه ها شلوارهای عیدشان توی دستشان بود و به جای آن دامن قرمز پوشیده بوند. (س) ━━━━⊱⊰━━━━ @gharargahemontazeran ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨ ✨ مهربان پروردگارم ... زنگار يأس و نا اُميدی را از دل‌هایمان بزدای خدایا امروز از تو برای همه آرامش میخواهیم ذهن خالی از دغدغه قسمت کن بحق مولایم آمیـــن یا رَبَّ العالمین ✨ ✨✨ @gharargahemontazeran
🔴 خوشا آنکه در دنیا به هیچ سنگی نمی چسبد ✍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ؟! ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽﭼﺴﺒﺪ! ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ .ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ، ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ. ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ‌ی ﻣﻦ و...من و..... آﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ، ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ! ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽچسبد حاج اسماعیل دولابی ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://aparat.com/v/jcaf99m مرغ دلم به عشق شما پر کشیده است تا آسمان کرببلاتان پریده است من آمدم برای شما کنم من را خدا برای همین آفریده است😍 خادمین موکب قرارگاه منتظران دراربعین ۹۶ ممنون که در آپارات همراه ماهستید😍🌷 ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 من و احمد و علی یک سال تحصیلی با هم فاصله داشتیم. کتابهای درسی آنقدر دست به دست میشد که وقتی به علی می رسید کلمات همه رنگ و رو رفته بود. عموماً بعد از ظهری بودیم و با یک ناهار مختصر کیف به دست راهی مدرسه میشدیم وقتی از تیررس نگاه اهل خانه و محل دور می شدیم احمد کیف ما دو تا را روی سرش می گذاشت و ادای زنان دوره گرد عرب(۱) را در می آورد. احمد کیف به سر مثل باد میدوید و ما به دنبال او تمام مسیر خانه تا مدرسه را بدون ترس از زمین خوردن میدویدیم طوری که وقتی به مدرسه می رسیدیم حدود ده دقیقه روی کیفمان می افتادیم و نفس نفس می زدیم. اسم دبستان من مهستی بود و سر راه مدرسه ی آنها قرار داشت. آنها کیف مرا همان دم در مدرسه پرت میکردند و میرفتند. اولیای مدرسه فکر می کردند من به شوق مدرسه میدوم غافل از اینکه این شوق وقت خروج از مدرسه بیشتر بود با این تفاوت که در مسیر بازگشت احمد کیف هایمان را سر کوچه به دستمان میداد و مثل بقیه بچه ها راهی خانه می شدیم. آقا ما را بد عادت کرده بود. همیشه موقعی که خسته از مدرسه بر می گشتیم او را می دیدیم که جلوی در خانه ایستاده و با جیب هایی پر از نخودچی کشمش منتظر ماست. از سر کوچه چشم از در خانه برنمی داشتیم. با دیدن آقا دلگرم می شدیم و خستگیهای مدرسه از یادمان می رفت. آقا می گفت هر کدومتون میتونه از توی جیب هام فقط یک بار به اندازه ی مشت هاش نخودچی کشمش برداره به من می گفت اول نوبت دختر توجیبی باباس بعد نوبت على و بعد احمد. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱 ۱ آن زمانها زنهای عرب تنورهای گلی پنجاه کیلویی را برای فروش روی سرشان می گذاشتند و به کوچه ها می آمدند و با صدای بلند می گفتند: تنور، تنور. (س) ━━━━⊱⊰━━━━ @gharargahemontazeran ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🔴 یادآوری زمان ماه گرفتگی ♦️ زمان : صبح چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳ 🟣 مدت زمان ماه گرفتگی جزئی : از ساعت ۵ و ۴۳ دقیقه صبح شروع می شود و تا ساعت ۶ و ۴۶ دقیقه صبح ادامه خواهد داشت 🔵 نکات قابل توجه : 🔺 اوج‌ ماه گرفتگی در ساعت ۶ و ۱۴ دقیقه صبح می باشد. 🔺 با توجه به اینکه طلوع خورشید در تهران ساعت ۵ و ۴۹ دقیقه می باشد ، در تهران و بسیاری از مناطق ایران فرصت کمی برای مشاهده این پدیده وجود دارد. 🔺 در نیمه شرقی کشور، این ماه‌گرفتگی قابل مشاهده نخواهد بود و در نیمه غربی نیز به‌دلیل روشنایی بامدادی و نزدیکی به طلوع خورشید، فرصت مشاهده محدود است 🟠 تکلیف شرعی : 🔺 هنگام زلزله ، خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی ، چه کلی و چه جزئی ، خواندن نماز آیات واجب است. 🔺 آغاز وقت نماز آیات برای خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی، زمانی است که خورشید یا ماه شروع به گرفتن می‌کند و تا زمانی که خورشید یا ماه به حالت طبیعی برنگشته، ادامه دارد. 🔺 نماز آیات دو رکعت است ، که در هر رکعت پنج رکوع دارد ، و به دو صورت خوانده می‌شود: صورت اوّل: بعد از نیّت، تکبیرة الاحرام بگوید و یک بار حمد و یک سوره تمام بخواند و به رکوع برود و سر از رکوع بردارد، دوباره یک بار حمد و یک سوره تمام بخواند، باز به رکوع رود و همین‌ طور تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از رکوع پنجم دو سجده نماید و برخیزد، و رکعت دوّم را هم مثل رکعت اوّل به‌جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد. صورت دوّم: بعد از نیّت و تکبیرة الاحرام و خواندن حمد، آیه‏های یک سوره را پنج قسمت کند و یک آیه یا بیشتر از آن را بخواند ، و پس از خواندن آیه ، به رکوع برود و سر بردارد و بدون اینکه حمد بخواند، قسمت دوّم از همان سوره را بخواند و به رکوع برود و همین طور تا پیش از رکوع پنجم، سوره را تمام نماید. @gharargahemontazeran
🌸🍃 🍃 مهربان پروردگارم ... در این صبح زیبای تابستانی روزی‌مان را وسعت بده و برکتش را زیاد کن خدایا ... یاریمان کن در راه خیر و کمک به دیگران پیش قدم باشیم بهترین‌ها را برای همه مقدّر بفرما و امروزمان را پُر از برکت و رحمت بگردان به حق مولایم (ع) (ع) (ع) (ع) آمیـــن یا حَیُّ یا قَیّوم ای زنده، ای پاینده 🍃 🌸🍃 @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨ ✨ نیست‌بوی‌آشنا را تاب‌ِغربت بیش‌ازین از نسیم صبح بوی یار می‌باید کشید اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلیِّ‌بنِ‌موسَی‌الرِّضا(ع) @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دو پاسخ متفاوت برای یک سوال واحد: آیا با رئیس‌جمهور آمریکا دیدار می‌کنید؟ 🔹شهید رئیسی: «خیر! یکبار دیگر تکرار می‌کنم؛ هیچ فایده‌ای برای ملت بزرگ ایران در ملاقات ما و ایشان وجود ندارد» 🔹پزشکیان: «آمریکا باید برادری‌اش را ثابت کند! آمریکا بگذارد ما زندگی کنیم! همه راه‌ها را بر ما بستند! ما با آنها دشمنی نداریم! آنها ما را تحریم و تهدید می‌کنند! نکنند از این کارها؛ اصلا با آنها هم برادریم!» ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
این یک حمله سایبری نبود !! راشاتودی: موساد در هزاران پیجر مواد منفجره گذاشته بود تحلیل❗️بعد از این اتفاق این توهم به وجود اومد که این ها آنقدر مجهز به سیستم پیشرفته ای هستند که با یک کلیک می‌توانند هر زمان که بخواهند سیستم های خود را کنترل کنند با قبول این فرض این وهم ایجاد شد که هر گوشی یا هر وسیله ی الکترونیک دیگری میتواند در خانه های ما یک بمب انفجاری باشد❗️❗️ اما ... مسأله مهم آنجاست که آنقدر هم پیشرفته نبودند بلکه آنقدر این کار برنامه ریزی شده بود که از خیلی قبل درون این پیجر ها بمب گذاشته بودند احتمالا به منظور یافتن نیروهای حزب الله❗️❗️ دقیق خبر👇👇 🔹راشاتودی به نقل از گزارش‌هایی که هنوز تأییدنشده‌اند، خبر داد: «یگان‌های موساد به کار گذاشتن مواد منفجره در هزاران پیجر، قبل از پخش کردن آنها در بین مردم لبنان متهم شده‌اند». 🔹در گزارش راشاتودی آمده است: «ظاهراً آنها از روش ارسال پیام‌های انبوه به پیجرها برای داغ‌کردن باتری آن استفاده کردند که سپس این حرارت باعث انفجار مواد منفجره پلاستیکی داخل آنها شده است». ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
با اتفاق دیروز فهمیدید چرا تجهیزات ارتباطی به دستور فرمانده کل قوا توسط صاایران و … بومی سازی شدند ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹 همه ی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیبهایش را از بس که حرص میزدیم پاره می کردیم. با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه اش زیر زبانم مانده سرمان گرم بود تا خوردنی دیگری گیرمان بیاید. آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در نمی دیدیم بغض می کردیم یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس و سوم بودند وقتی رسیدیم در خانه آقا نبود رفتیم داخل خانه، دیدیم داخل هم کسی نیست. حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود، هم حضور نداشت. داداش حمید را که هنوز شیرخوار بود سپرده بودند به خاله توران بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه ی دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه ها بریم خونه ی ما چای شیرین بخوریم. رفتیم چای شیرین خوردیم اما سراغ هر کس را که میگرفتیم خاله توران می گفت حالا میان جایی رفتن کار داشتن برید بازی کنید. نزدیک غروب شد و باز هم خبری نشد. بعد از غروب یواش یواش سرو کله ی آبجی فاطمه و بچه ها پیدا شد همه ی قیافه ها هراسان و چشم ها سرخ و نمناک بود. اما باز هم از آقا و مادرم و کریم و رحیم خبری نبود. آنها بی آنکه توضیحی بدهند میگفتند حالا پیداشون میشه. حالا میان اما نمی گفتند آنها کجا رفته اند. اواخر شب همه آمدند جز آقا باز کسی نگفت چرا آقا نمی آید. آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و پای سجاده اشک می ریخت و پیغمبر و امام ها را صدا میزد و قسم می داد و دخیل می بست. صبح که بیدار شدیم همه رفته بودند و دوباره خاله توران بود و چای شیرین و ناهار دمپختک خورده نخورده رفتیم مدرسه احمد آن روز کیف هایمان را بر سر نگذاشت و هر سه آرام آرام به مدرسه رفتیم. همه ی ما لحظه های آن روز سنگین را که سخت میگذشت سپری کردیم به این امید که وقتی به خانه برگشتیم آقا با جیبهای پر از نخودچی منتظرمان باشد و بگوید اول دختر توجیبی بابا. (س) ━━━━⊱⊰━━━━ @gharargahemontazeran ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄