eitaa logo
قرارگاه منتظران
461 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
69 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 انسان باید با تأمل به خوراكش بنگرد، ما از آسمان آب فراوانی فرو ریختیم. سپس زمین را شكافتیم. پس در آن دانه‌های فراوانی رویاندیم، و انگور و سبزیجات‌ و زیتون و خرما و بوستانهای پر درخت و میوه و چراگاه‌، تا مایه برخورداری شما و دامهایتان باشد. سوره عبس این یعنی شما انسانها خوراک روزانه‌تان را از لطف منِ خدا دارید! اگر هر بذری میکاشتید اما از دل خاک بیرون نمی‌آمد، چه‌کاری از دست شما برمی‌آمد؟!🌾🌱 🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran
اگـرکسی‌صدای‌رهبر‌خود‌را‌نشنود؛ بہ‌طوریقین‌صدای‌امام‌زمان‹عج› خودراهم‌نمی‌شنود . . وامروزخط‌قرمز‌بایدتوجہ‌تمام‌و‌اطاعت‌ ازولی‌خودرهبری‌نظام‌باشد🕶!' [ شهیدحاج‌قاسم‌سلیمانی ] 🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran
همیشه شیرین ترین توت ها ، پای درخت میریزند 👇👇👇👇👇👇👇👇 : همیشه شیرین ترین توت ها ، پای درخت می‌ریزند در حالی که ما برای چیدن توت های کال ، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم... آنهم چه توتهایی که باعث دل دردند و به درد نخور... یادمان میرود که زیر پایمان یا حتی کنار دستمان چه شیرینی ها که راحت بدست میآیند طعم خوب شیرینشان زندگیت را دلچسب میکند کام و زندگیت را شیرین میکند و خاطره ساز میشود . در مقابل .... و چه آنانی که بی مزه و با کیفیت آبند .... گاهی لازم است چشمانت را خوب گرد کنی و بهتر ببینی دل نبندی به توتهای خشک و کال.. گاهی بدنبال طعمی گس و آب گونه این جمله را بخاطر آر... "این است حکایت ندیدن بهترین ها "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه منتظران
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠#خاکریز_اسارت ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و سوم:ورق برگشت 🍂پای نفربر- که ظاهرا از نوع پی ام پی بود- ورق برگشت و ارتش بعثی ماهیت درنده خویی خودشو کم کم بهم نشون میداد. متوجه شدم اون ملاطفت و رفتار انسانی در خط مقدم ربطی به حزب بعث نداشته و محصول رفتار نیروها و افراد معمولی ارتش عراق است که مثل خودِ ما گرفتار نظام بعث و رهبرِ دیکتاتورش صدام بودن و چاره ای جز اطاعت نداشتن و چه بسا بیشتر از ما از صدام و حزب بعث متنفر بودن. 🍂به تدریج صحنه هایی رو دیدم که بسیار فراتر از چیزایی بود که در باره و بعثیا شنیده بودم. دو نفر اومدن و دست و پای منو گرفتن و انداختن بالای نفربر و از دریچه پرت کردن داخل. کف نفربر پر از اسلحه و مهمات بود و من افتادم روی اونا. خودمو جم وجور کردم و نشستم. هنوز دستام باز بود. از بدِ حادثه نشسته بودم روی یه کلاش و تیزی گلنگدن فرو رفته بود توی رانم و بشدت آزارم می داد. دست بردم و اسلحه رو بلند کردم که کنار بزارم. سربازِ بغل دست راننده منو تو همین حال دید و تفنگشو به سمتم گرفت و چیزی نمونده بود به رگبار ببنده، سریع اسلحه رو پرت کردم و با اشاره به رانِ پام حالیش کردم که رو اسلحه نشسته بودم. عجب اشتباهی کردم ،نزدیک بود به قیمت جونم تموم بشه. 🍂قضیه ختم بخیر شد و اونم اسلحه شو کنار گذاشت. اومد تنفگا رو از اطرافم دور کرد و با اشاره بهم فهموند که اگه دست از پا خطا کنم همینجا کشته میشم. دقایقی رو داخل نفربر سپری کردم تا اینکه به مقر جدیدی در پشت خط عراقیا رسیدیم. دریچه رو باز کردن و دستامو گرفتن و بیرون کشیدن و با کمال بی رحمی پرت کردن پایین و دستامو از جلو بستن و یه گوشه نشوندن روی زمین. یکی دو ساعت اونجا بودم و ظاهرا منتظر بودن ماشینی به سمت بصره بِره و منو تحویلش بدن. بالاخره یه آیفا اومد و دو سرباز پیاده شدن و با اشاره به من گفتن که سوار بشم. 🍂طفلکیا عقل که تعطیل!، چشمم نداشتن ببینن دستام بسته س و زخمی ام ، چطور میتونستم از اون ارتفاع برم بالا و سوار بشم!  با خنده و مسخره بازی یکی دستامو گرفت و یکی پاهامو و  مثل مشک مقداری تاب دادن و پرت کردن بالای آیفا. اومدن بالا چشمامو بستن و دو تایی روبروم نشستن. آیفا با سرعت حرکت می کرد و من از این طرف به اونطرف پرت می شدم. ناچار شدم دو تا دستمو که بهم بسته شده بود به کف ماشین بچسبونم. از زیر چشم بند می تونستم مقدار کمی اطرافمو ببینم. یکیشون بلند شد و پوتینشو کوبید پشتِ دستامو و دور خودش می چرخید طوریکه پوست دستم لِه و زخمی شد و رفت نشست سرِ جاش. جرات نمی کردم دستامو بزرام کف ماشین بلند می شد و همون کارو تکرار می کرد و با پوتین به پا و کمرم می کوبید. به ناچار با همون حالت عدم تعادل نشستم... 🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حیدر که به ملک کل هستی شاه است از حال تمامی بشر آگاه است قرآن به طواف اوست دائم مشغول چون نقطه زیر باء بسم الله است مسعود یوسف پور   😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
vahid-shekari_-_tofani-shor_[320].mp3
971.3K
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ، وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ . السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
eydanian 58.mp3
9.11M
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَكِ الَّذِى خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً، أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَىٰ مَا أَتىٰ بِهِ أَبُوكِ وَوَصِيُّهُ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِما، وَأَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلّا أَلْحَقْتِنِى بِتَصْدِيقِى لَهُمَا، لِتُسَرَّ نَفْسِى، فَاشْهَدِى أَنِّى ظاهِرٌ بِوَلَايَتِكِ وَوَِلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
meysam_motiee_salvat.mp3
4.34M
صلوات خاصه امام زمان عج الله😍 سلام امام زمانم ✋✨🌸🌱🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماندن در یک مکان برای مدت طولانی باعث فساد می‌شود، مثل یک مرداب..‌. اما شما می‌توانید نیلوفری زیبا در دل این مرداب باشید... https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 شھـــــیدانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از مدرسه برگشت و با ناراحتی وارد خانه شد و یک گوشه نشست و به مادر گفت: «من دیگر مدرسه نمی روم». مادر دلیل ناراحتی اش را پرسید. عصمت گفت: «من می خواهم با کامل به مدرسه بروم. خانم مدیر می گوید یا باید لباس فرم مدرسه را بپوشی یا اجازه ورود به مدرسه را نداری. من دیگر مدرسه نمی روم. لباس فرم لباسِ پوشیده ای نیست!» مادر فردا می رود مدرسه تا پرونده ی عصمت را بگیرد. به مدیر می گوید :« من چهار دختر دارم. می‌خواهی بلیط جهنم را برای خودم بخرم و دخترانم را بی‌حجاب کنم! برای آخرتم چه کنم!» و این جا اعتقادات عصمت و اقتدار کلام مادرش بر قانون مدرسه غالب می شوند و عصمت با پوشش کامل به مدرسه می رود و هم رنگ جماعت نمی شود تا لبخند خدا را ببیند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ✨﷽✨ ✍خداوند در قرآن نفرمود: کسی که در دنیا کار خوب بکند یا کسی که در دنیا ایمان بیاورد اهل نجات است! در هیچ جای قران نداریم که فرموده باشد: «من فعل الحسنه» بلکه فرمود : «من جاء بالحسنه» این یعنی انسان باید یک قدرتی داشته باشد که بتواند این اعمال حسنه را با خود «به سرای باقی» ببرد. یعنی اعمالش در دستش نقد باشد. این طور نباشد که در دستش کار خیر بگذارد بعد گناه کند، غیبت کند و... که با این کارها افعال خیرش بریزد. این «شیوه اخیر» مصداق همان «من فعل الحسنه» است که مورد نظر قرآن نیست. بلکه انسان باید آنطور باشد که بتواند همه افعال نیک و خوب خودش را به همراه خود ببرد. لذا در صحنه قیامت نمی‌گویند تو در دنیا چه کردی بلکه می‌گویند چه با خودت آوردی؟!! از همین رو خداوند فرمود «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» اینکه گفته شد: به او ده برابر می‌دهند، اینطور نیست که هر کسی کار خوبی بکند به او ده برابر بدهند!! بلکه کسی از این نعمت بهرمنده خواهد بود که بتواند آن را حفظ کند و بتواند آن حسنه را نگه دارد. 📚در تفسیر سوره ی زمر 🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran
😇 تو اتوبوس پیرمرد به دختره که کنارش نشسته بود گفت: دخترم این چه حجابیه که داری؟ همه ی موهات بیرونه؟ دختره با پررویی گفت: تو نگاه نکن! بعد از چند دقیقه پیر مرد کفشش را درآورد بوی جوراب در فضا پخش شد !! دختره درحالی که دماغشو گرفته بود به پیرمرد گفت: اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی؟ پیرمرد باخونسردی گفت: خوب تو بو نکن!!!😂😂😂😂😂 @Gharargahemontazeran
تو ۲۳ سالگیش به جایی رسید که دشمن میترسید از مقابله باهاش دست به ترورش زدن..! ۲۳ سالگی تو رد کردی؟ یا مونده برسی؟ راستی کجایی؟! 🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran
Akbari-Shab29Safar1397[02].mp3
5.64M
به وقت بارون💦💧💦💧💦💧 به وقت ارباب❤️ به وقت حسین علیه السلام 🍎
یِه‌بُزرگی‌میگُفت.. هَرموقع‌کِه‌دلت‌میگیره‌پاشووُضوبِگیر! لاۍقُرآنُ‌بازکن‌ببین‌چِه‌سوره‌ای‌میاد. می‌گفت خدابابنده‌هاش‌اینجوری‌حرف‌میزنه راست‌میگُفت‌خیلیم‌قَشنگ‌ @Gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه منتظران
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠#خاکریز_اسارت ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و س
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و چهارم:اقامه نماز و آتیش سیگار 🌴دم دمای عصر بود و هنوز نمازمو نخونده بودم. جابجاییای مختلف سبب شده بود فرصتی برای خوندن پیش نیاد. تو اون وقت هیچی برام مهمتر از این نبود که هرجوری شده نمازمو بخونم و نشه. بود. دیدم الان وقتشه. نیت کردم و سرمو پایین انداختم و با همون حالت شروع کردم نماز خوندن و اذکار نماز رو زیرِ لب می خوندم. ظاهراً سربازا متوجه شده بودن لب من تکان می خوره و چیزایی می گم. شاید اصلا تصور نمی کردن دشمنشون که کافرش می دونستن تو این شرایط بحرانی و با این وضع اینقدر نماز براش مهم باشه که مشغول نمازشده باشه. 🌴بعثیا در تبلیغاتشون ایرانی جماعت رو و معرفی می کردن و خودشونو مسلمون واقعی . سایه ای روی سرم احساس کردم و دستم آتیش گرفت. از بوی سیگار متوجه شدم که آتیش سیگاره. یکیشون آتیش سیگار رو می چسبوند پشت دستام. سوختگی هم به زخمای روی دستم اضافه شد. نمازم قطع شد. فک نمی کردم با این وضعی که داشتم و چشم و دست بسته اینقدر سنگدل باشن و اینجور رفتارای وحشیانه رو انجام بدن . 🌴با سوزش دستِ من دلش خنک شد و رفت نشست. دوباره نمازمو از اول شروع کردم و دوباره قضیه تکرار شد. شکر خدا که با عنایت و کمک او، با وجودِ درد شدیدی که داشتم حسرتِ داد زدن و آه و ناله کردن رو به دلشون گذاشتم. چه نمازی بود نمازِ اون روز. بی طهارت و وضو. روی آیفا و دو مامور عذاب. به هر صورتی که شد نماز ظهر و عصرم رو با آتیش سیگار و پوتین  و بعد از چند بار شکسته شدن بجا اوردم و روسیاهی برای اون دو جنایتکار باقی موند. پشت دستام می سوخت و پام بشدت درد می کرد و اونا مستانه قهقهه می زدن.اون دو نانجیب برای آزار دادنم با هم رقابت می کردن و مرتب یکی بلند میشد و یکی می نشست و لابد به مسلمونی خودشونم افتخار می کردن که مثلا یه دشمنِ مجوسی رو گیر اوردن و برای رضای خدا دارن اونو آزار می دن. 🌴چقد تو اون شرایط غربت و تنهایی که به اسیری می بردنم، با احساس یگانگی می کردم. دست و چشمم بسته بود و دست دشمن باز. زخمی بودم و اونا سالم. تنها بودم و اونا با هم. غریب بودم و اونا تو وطنشون. ولی من همه چیز رو داشتم و اونا نداشتن. خدایی که منو فراموش نکرده بود و به من توفیق هم کلام شدن با خودشو تو این وضع بحرانی داده بود. من حضرت زینب(س)و زین العابدین(ع)رو داشتم و اونا وارثِ شمر و خولی. در رذالت و شقاوت با هم مسابقه می دادن و من به قافله اهل بیت(ع)دلخوش بودم. 🌴مطمئنم هرگز آیه ی «فاستقبوالخیرات» به گوششون نخورده بود و اگه هم شنیده بودن معنای رو براشون کج تفسیر کرده بودن که برای شکنجه ی یه مسلمانِ زخمی و در حال نماز با هم مسابقه می دادن. وقت و زمان برای من و اونا هر دو سپری می شد. برای ما با عشق به محبوب و راز و نیاز با معشوق و برای اونا به غیض و غضب و عقده گشایی. اذیت می کردن و می خندیدن و فراموش کرده بودن روزی خواهد رسید که مؤمنان در حالیکه غرق خوشی و نعمتای الهی هستند به آنان خواهند خندید...                                  🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran