🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🖤السلام علیک ایتها الصدیقةالشهیده🖤
📖 کشتی پهلو گرفته
📝 نويسنده: سيد مهدي شجاعي
👈قسمت سیزدهم
...
اين آرامش مدني، پس از آن طوفان سهمگين مكي، به من مجالي ميبخشيد تا تو را، برترين دختر عالم را، از پدرت رسول خدا، خواستگاري كنم و اين كار براي كسي كه معلم مدرسه حجب و حياست در ارتباط با كسي كه نه پسر عمو كه برادر او بوده است و پدر تنهاييهاي او و معلم و مربي او و مقتدا و پيامبر او، بسيار مشكل بود؛ اما كدام گره است كه با انگشتان خلق محمدي گشوده نميشود؟ كدام غنچه است كه با لبهاي مبارك محمدي وا نميشود؟ دست كه بر كوبة در بردم همة وجودم از حجب و حيا به عرق نشست. امسلمه كه در را گشود. شايد چهرة مرا آشفتة آتش آزرم ديده باشد پيش از آنكه ام سلمه جوياي كوبندة در شود، صداي گرم پيامبر بر گوش جانم نشست كه فرمود: «در را برايش باز كن امسلمه. و بگو كه داخل شود. او مردي است كه خدا و رسول توأماً بدو عشق ميورزند. او عاشق و معشوق خدا و پيامبر است. بازكن در را براي او.» امسلمه سؤال كرد: «پدر و مادرم به فدايت، تو هنوز نديدهاي كه كيست پشت در و اينگونه از او تمجيد ميكني؟ پيامبر فرمود: «دستِ كم مگير آن كس را كه اكنون پشت اين در ايستاده است .او برادر من است و پسرعموي من و محبوبترين خاليق در نزد من.»
آن سخنان عطوفت آميز و آن كلمات مهر انگيز، قاعدتاً ميبايست از شرم و حياي من بكاهد و مرا در سخن گفتن با پيامبر، آسودهتر كند؛ اما چنين نكرد، هر چه من بيشتر محبت رسول را نسبت به خويش دريافتم بيشتر حيا كردم. در بيان آنچه از او ميخواستم سلام كردم و به امر پيامبر زانو به زانوي او نشستم. سرم را از سر حيا به زير انداختم و نگاهم را از شرم بر زمين زير پاي پيامبر دوختم. آن داناي ماضي و مستقبل به يقين ميدانست كه من به چه نيت و حاجتي امروز به خانة او درآمدهام، اما پرسيد: « انگار با كولهبار حاجتي آمدهاي؟ كولهبار تقاضاي خويش را بر زمين اجابت من بگذار كه هر حاجت تو در نزد من بيچون و چرا برآورده است.»
چه ميگفتم؟ گفتم: «پدر و مادرم به فدايت، نياز به گفتن نيست كه تو نه پسر عمو كه پدر و مربي و مقتداي من بودهاي، مرا از عمويت و پدرم ابوطالب و مادرم فاطمه بنت اسد، در آن حال كه كودك بودم و نارس گرفتي، به غذاي خويش تغذيهام كردي، به ادب خويش مؤدبم ساختي و از پدر و مادرم بر من دلسوزتر و مهربانتر بودي. خدا مرا به تو و با دستهاي تو هدايت كرد و از گمراهي و شركي كه خويشان من بر آن بودند رهايي بخشيد و به خدا سوگند كه تو يارسول الله پشت و پناه ذخيرة من در دنيا و آخرت بوده و هستي .دوست دارم كه خدا بيش از اين مرا به حضور تو پشتگرمي ببخشد. مرا نياز به كاشانه و همسري است كه سكينه و آرامش را برايم به ارمغان بياورد.»
از شدت حجب، سر را بيشتر در خويش فرو بردم و آهسته ادامه دادم: «من امروز به خواستگاري دختر گرانقدرت فاطمه آمده.ام. ميان اين خواهش و اجابت چقدر فاصله است؟ چهرة پيامبر باز و بازتر شد و تبسمي شيرين بر لبان او نشست و اين كلمات دوستداشتني از ميان لبهاي مبارك او تراوش كرد: « بشارت باد بر تو اي ابوالحسن كه پيش پاي تو جبرئيل بر من فرود آمد و پيام آورد كه پيوند تو و فاطمه را خداوند جل و جلاله، در آسمانها منعقد كرده است.» آنگاه از آمدن صرصائيل گفت و خطبه خواندن راهيل بر منبر عرش و ... و رازهاي بسيار ديگر و سپس با خندهاي مليح فرمود: «خوب، چيزي هم با خود داري براي تشكيل زندگي؟»گفتم : « پدر و مادرم به فدايت، هيچ چيز من بر تو پوشيده نيست، مرا شمشيري است و زره و شتري و غير از اينها از مال دنيا هيچ ندارم.» پدرت فرمود: «شمشير، عصاي دست توست، تو به داشتنش ناگزيري، كه در راه خدا جهاد ميكني و دشمنان خدا را با آن به ديار عدم ميفرستي. شتر هم ابزار كار توست، با آن نخلستانهاي خود و اهلت را آبياري ميكني و بدان بار سفر ميكشي. همان زره را كابين فاطمه قرار بده، من به همان راضيم، اما تو، تو از من خشنود هستي؟» عجب سؤالي گفتم: «بله، پدر و مادرم به فدايت، تو مرا غرق در بشارت و سرور كردي. تو هميشه فرخنده فال ومبارك بال و كمال بودهای. سلام خدا بر تو .» پيامبر فرمود: «باني اين پيوند آسماني به گفتة امين الملائكه، خداوند ـ جل و جلال ـ و ما فقط مجري اين عقد بر روي زمينيم، برو به سمت مسجد و مردم را در اين شادي آسماني سهيم كن. من نيز به دنبال تو خواهم آمد و عقد را در پيش چشم خلایق جاري خواهم ساخت تا چشم تو بدان روشن شود و چشم دوستداران تو در دنيا و آخرت بدان روشني گيرد.»
تو بهتر ميداني كه ميان تو و پيامبر در اينباره چه گذشت، اما من با شعفي بينظير از خانه درآمدم و روانه مسجد شدم. شاديام آنچنان بود كه اصحاب را به شگفتي وا ميداشت. در پاسخ سؤالشان از اينهمه شادي فقط ميگفتم: « خدا و پيامبر، مرا براي فاطمه برگزيدهاند. پيامبر ماجرا را به شما خواهد فرمود.» وقتي پيامبر به مس
جد درآمد، بلال را فرا خواند و به او فرمود: « مهاجرين و انصار را بگو كه جمع شوند.» وقتي همگان گرد آمدند، پيامبر بر فراز منبر رفت و فرمود: «حمد و سپاس خاص خداوندي است كه به نعمتش ستايش ميشود و به قدرتش پرستش . در حاكميتش اطاعت شونده است و در عقوبتش وحشتانگيز .آنچه نزد اوست مطلوبست و فرمان او در زمين و آسمان نافذ است. او كسي است كه خلایق را به قدرت خويش آفريد و به احكام خويش متمايز ساخت و به دين خويش عزتشان بخشيد و به واسطه پيامبر خود محمد ـ صلّي الله عليه و آله و سلم .- گراميشان داشت .سپس خداوند تبارك و تعالي ازدواج را پيوندي ديگر قرار داد و فرماني واجب.به واسطه ازدواج، خويشاوندي را محكم، و خلایق را بدان ملزم ساخت.» فرمود: «خداوند مبارك نام و عالي مقام استو اوست كه از آب، بشري آفريد، سپس براي او تبار و پيوندي قرار داد، كه پروردگار تو قادري بيهمتاست. اي خلایق! پيام هم اكنونِ جبرئيل اين بود كه خداي من ـ عزوجل ـ ملائكه را در بيت المعمور گرد آورد و همه را گواه گرفت كه خدمتكار و امة خود و دخت پيامبرش فاطمه را به بندة خود علي بن ابيطالب تزويج فرمود و مرا فرمان داد كه ازدواج اين دو را در زمين برپا سازم. شما را بدين امر گواه ميگيرم.»
سپس نشست و به من فرمود: «علي جان برخيز و خطبهات را بخوان .من برخاستم و در محضر خدا و پيشگاه رسول و ملاء خلائق، خطبه خواندم .وقتي از فراز منبر فرود آمدم، پدرت را شادمانتر از هميشه يافتم
ادامه دارد...
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت روز یکشنبه / زیارت امیر المومنین و حضرت زهرا سلام الله علیها
#سلام_بر_اهل_بیت
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
001.اربعین جامعه موحدان. داستان امت توحید. ۱.mp3
4.56M
اربعین جامعه موحدان
داستان جامعه توحیدی انبیاء
قسمت اول
#فرهنگ_اربعین
#جامعه_اربعینی
#جامعه_ظهور
#گروه_جهادی_زینب_کبری
درخشیدی تو در آیینۀ اشکم، دلم لرزید
نگاهم کردی و روح زمینگیرم کبوتر شد
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى
#به_وقت_سلام
#قرار_عاشقی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
@gharargahemontazeran
حضرت امام علی (علیه السلام) میفرمایند:
اگر یکی از شما ثروتمند شد، هرگز کبر و غرورش را نیفزاید و از خاندانش فاصله نگیرد...
📚منبع:
الکافی، ج۲،ص۱۵۴
🍀🍀🍀🍀
#کلامکم_نور
#درمحضر_اهلبیت(ع)
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خامنه ای در دیدار هزاران نفر از مردم کرمان و خوزستان: تردیدی نداشته باشید که پیروزی با جبههی حق است.
تردیدی نداشته باشید که رژیم غاصب معاند صهیونیستی یک روز از روی زمین ریشه کن خواهد شد.
و این انشاءاللّه این جزو آیندههای حتمی است بعون اللّه و قوة و بإذن اللّه و عزته این کار خواهد شد و امیدواریم انشاءاللّه شما جوانها آن روز را به چشم خودتان ببینید.
#امام_خامنه ای
#فلسطین
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او خواهد آمد
السلام علیک یا صاحبنا وابانا
#سلام_امام_زمانم
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست 😍👌🦋🌍
#دوشنبه
#سلام_بر_اهل_بیت
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم کاری بجز جود و کرم نداره
سلام و ادب😍
دوشنبتون امام حسنی
امروز به نیت فرج و برآورده شدن حاجات اعضای، محترم گروه بریم در خونه کریم اهل بیت
از همگی التماس دعا
#دوشنبه
#سلام_بر_اهل_بیت
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
دور تا دور ضریحت دیدم اقیانوس را
میکنی دلشاد هر دلخسته و مایوس را
میشوم در مرقدت مهمان، نگاهی کن به من
از شمالِ شرقیِ ایران نگاهی کن به من
عاجز و درماندهام آقا! اسیرم من، اسیر
سائل کوی توام شاها! فقیرم من، فقیر
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى
#به_وقت_سلام
#قرار_عاشقی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
@gharargahemontazeran
▫️قرنهاست که فرزند مریم،
در اشتیاق دو رکعت نماز پشت سر فرزند
فاطمه سلام الله علیها، به انتظار نشسته
است.قرن هاست زمین مرده، مسیحادم
آل محمد را آرزو میکند.
▫️قرنهاست دلهایی که حیات طیبه را
فراموش کردهاند محتاج دم مسیحایی
اویند.
مژده که مقتدای مسیح خواهد آمد! 💚
میلاد حضرت عیسی روح الله ؛ اولین اقتدا کننده به مولایمان مهدی زهرا سلام الله علیهما در صبح ظهور مبارک باد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
@gharargahemontazeran
امام حسن مجتبی علیه السلام:
🍀تُجهَلُ النِّعَمُ ما أقامَت، فإذا وَلَّت عُرِفَ...
نعمتها تا هستند ناشناخته اند و همین که رفتند [قدرشان] شناخته مى شوند...
📚منبع:
بحار الأنوار: ۷۸ / ۱۱۵ / ۱۲
🍀🍀🍀🍀
#کلامکم_نور
#درمحضر_اهلبیت(ع)
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
📣📣📣📣
💫با توجه به اینکه دوستان زیادی پاسخ درست رو ارسال کردند از بین عزیزان یک نفر به قید قرعه انتخاب شد.
🏆برنده دومین مسابقه قرارگاه منتظران سرکار خانم عظیمی جاوید🥇 هستند.
ان شاالله هدیه 🎁🛍 ایشون براشون ارسال میشه.
@gharagahemontazeran
May 11
قرارگاه منتظران
https://www.instagram.com/reel/C1Mmb_0IRDv/?igsh=MTc4MmM1YmI2Ng==
خادمین عزیز حتما ویدئو کلاس آموزش کار تشکیلاتی را در اینستاگرام تماشا کنید
15.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهام چرخنده: چرا با مجری خالق نوستالژی های کودکی ما کمی مهربانتر حرف نزدیم؟
به خاطر محبت پدرانه رهبری، حاضرم تا آخرین قطره خونم پای او بایستم، محبت و مهربانی ایشان باید الگوی رفتاری همه متولیان فرهنگی و هنری کشور باشد.
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🖤السلام علیک ایتها الصدیقةالشهیده🖤
📖 کشتی پهلو گرفته
📝 نويسنده: سيد مهدي شجاعي
👈قسمت چهاردهم
...
پدرت فرمود: علي جان! آن زره را بفروش تا هر چه زودتر تو و فاطمه را سر و سامان و سرانجام دهيم. اين را بارها شنيدهاي كه من رفتم و زره را به يكي از اصحاب فروختم. آن صحابي وقتي دريافت كه من به چه نيت زره را در معرض فروش نهادهام، پول و زره، هر دو را به اصرار به من داد و گفت:« تو اكنون بدين هر دو نيازمندتري تا من. اين زره هديه من براي ازدواج تو . وقتي ماجرا را با پدرت گفتم برايش دعا كرد، پول را به تني چند از اصحاب داد و گفت:«اين را ببريد و آنچه يك زندگي بدان آغاز ميشود تهيه كنيد و بياوريد. پول، شصت و سه درهم بود، يك پيراهن سفيد، يك مقنعه، يك حوله، يك تختخواب، دو تشك، چهار بالش، يك قطعه حصير، يك آسياي دستي، يك كاسة مسي، يك مشك آب، يك طشت، يك كاسه گلي، يك ظرف آبخوري، يك پرده پشمي، يك ابريق، يك سبوي گلي، دو كوزه سفالين، يك پوست به عنوان فرش و يك عبا، همة ابزار تو شد ، براي تشكيل يك زندگي. وقتي اينها را پيش روي پدرت نهادند، اشك در چشمانش حلقه زد، دستهاي مباركش را به سوي آسمان بلند كرد و دعا فرمود:«
خدايا! به اهل بيت من بركت عنايت كن. و اين ازوداج را براي كساني كه اكثر ظرفهايشان گلي است مبارك گردان خداوند بر مقام تو در نزد خويش بيفزايد.» فاطمه جان كه برترين زنان عالم بودي و به كمترين مايحتاج از زندگي، قناعت فرمودي. من دنيا را پيش از ازدواج، طلاق گفته بودم و سختي دنيا در مذاقم عين حلاوت بود، اما تو، دختري كه در سن جواني، در سن آرزوهاي شيرين، پا به خانه من مينهادي، چگونه آن همه سختي را بر جان خويش خريدي و لب جز به مهر و دهان جز به شُكر نگشودي. زيستن با كسي كه به دنيا جز با ديدة غضب نمينگرد ساده نيست. حتماً كسي چون فاطمه، چون تو بايد كه زيستني اينچنين سخت و طاقت سوز را بتواند. يادم نميرود آن روز را كه پس از دو روز، تالش و خستگي و گرسنگي به خانه آمدم. گفتم :« فاطمه جان! چيزي براي خوردن در خانه هست؟»
تو شرمسار و مهربان گفتي:« دو روز است كه هيچ چيز در خانه براي خوردن نبوده است و كودكان دو روز است كه جز گرسنگي، هيچ طعام نديدهاند.
گفتم:« چرا در این دو روز هيچ نگفتهاي؟» گفتي:«تو اگر ميداشتي، حتم به خانه ميآوردي، من شرم ميكنم از تو چيزي بخواهم كه در دست و توان تو نيست.»
و من شرمسارِ آنهمه شكيبايي و مهرباني شدم و از خانه درآمدم تا حتي اگر شده با قرضي، چيزي فراهم كنم و به خانه آورم. از همسايهاي يك دينار وام گرفتم و به سمت بازار رفتم تا برايتان خوراكي تهيه كنم. در راه، مقداد را ديدم. هوا عجيب گرم بود، از خورشيد، آتش ميباريد و از زمين شعلههاي حرارت ميجوشيد. از سر و روي مقداد، عرق ميريخت و پيدا بود كه گرسنگي رمق راه رفتن را از او گرفته است. گفتم :« مقداد! در اين گرما، به چه كار از خانه درآمدهاي؟» گفت :« از من بگذريد اي ابوالحسن و از حال من نپرسيد. گفتم:«برادرم محال است كه از حال تو بيخبر بمانم و بگذرم.» باز امتناع كرد و عاقبت در مقابل من تسليم شد و گفت:« صداي گرية گرسنگي زن و فرزندانم را تاب نياوردم و از خانه بيرون زدم بدين اميد كه شايد خدا فرجي كند و گشايشي مرحمت فرمايد.» بغضي كه در گلويم نشسته بود تركيد و اشك، پهناي صورتم را گرفت. آن يك دينار را به مقداد دادم و گفتم:« تو از من نيازمندتري» از شرم دستهاي تهي به خانه بازنگشتم. به مسجد پناه بردم، نماز را به پيامبر اقتدا كردم. پس از فراغت از نماز پيامبر دستم را گرفت و به من فرمود:«علي جان! مرا به خانهات مهمان ميكني؟ چه ميگفتم؟ پيامبر خود طالب تشرف بود و ما جز گرسنگي در خانه، هيچ نداشتيم. سكوت، تنها ياور شرمساري من بود كه در آن لحظه هيچ كلام به كار نميآمد، پيامبر سؤال خويش را مكرر فرمود و اضافه كرد:« يا بگو كه بيايم، يا بگو كه نيايم، چرا سكوت ميكني؟» دل را به درياي خلق محمدي زدم و گفتم:« شرمسارم ولي بياييد.» دست در دست پيامبر روانة خانه شديم و من تمام راه نه از گرما كه از شدت شرم، عرق ميريختم. رفته بودم كه براي سفرة خالي طعام بياورم و اكنون مهمان ميآوردم. وقتي به خانه آمديم قامت تو در محراب، افراشته بود و از كاسهاي در كنار سجادة تو، بخار مطبوع طعام برميخاست. طعامي كه به يقين دنيايي نبود. تو بر پدرت و من سلام كردي و به استقبال آمدي. پيامبر تو را در آغوش گرفت، دست بر سر و رويت كشيد و گفت:« چگونهاي دخترم؟ تو دو روز تمام گرسنگي كشيده بودي و شاهد گرسنگي كودكانت بودي، رنگ رويت از ضعف زرد بود و در پاهايت توان ايستادن نبود، اما گفتي خوبم پدر. بسيار خوبم پدر .واي كه تو چه صبور و مهربان بودي. من گفتم:« اين طعام از کجاست؟»
ادامه دارد...
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم شد ز جمع خسته دلان یار دیگری
بر دار رفت پیکر سردار دیگری
🔸عصر امروز ۴ دی ماه ۱۴۰۲، سید رضی موسوی از همرزمان حاج قاسم سلیمانی توسط رژیم صهیونیستی به درجه رفیع شهادت نائل آمد
#وَأَعِدُّواْلَهُم_مَّا_ٱسْتَطَعْتُم_مِّن_قُوَّةٍۢ
#قرارگاه_منتظران