eitaa logo
قاصدک انتظار
20 دنبال‌کننده
5هزار عکس
5هزار ویدیو
116 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: ریشه‌ی همه‌ی بیماری‌های روح! ✍ چند هفته‌ای بود که حس می‌کردم زیاد می‌خندد، اغلبِ اوقات هم الکی! بی‌موقع اظهار نظر می‌کند، گاهی هم بیش از حد، زیاد در مسائلی که به او مرتبط نیست ورود می‌کند و سعی می‌کند که دیده شود! • تحلیل من این بود که سطح عزت نفس او کاهش یافته است. بعد از نماز صبح بود، داشتم میز صبحانه را می‌چیدم که وضو گرفت و آمد ایستاد روی سجاده من! نمازش که تمام شد، گفتم لیلی جان، من کارگاهی را برایت به اشتراک می‌گذارم که نیاز است آنرا گوش کنی، تا از این دوره‌ی زندگی‌ات بسلامت عبور کنی. • فایل‌های کارگاه «عزت نفس» را برایش ارسال کردم، و او هر روز یک فایل از آنرا گوش می‌کرد و نکات مهمش را یادداشت کرده و برایم می‌فرستاد. media.montazer.ir/?p=22951 • یکهفته بعد رفتم مدرسه، با مسئول پایه‌شان صحبت کردم و ماجرا را با او به اشتراک گذاشتم. تأیید کرد و ضمن اینکه از دریافت این موضوع توسط خانواده خوشحال شد، علّتش را ضعف او در تیم رباتیک مدرسه اعلام کرد. گفت در تیم رباتیک بچه‌هایی هستند که چند سال زودتر شروع کرده‌اند، و لیلی علیرغم اینکه زرنگترین شاگرد کلاس است، در این تیم خوب نتوانسته عمل کند و این شرح حالی که شما می‌دهید با این ریشه اتفاق افتاده است! • تقریباً عصر ده روز بعد داشتم آشپزی می‌کردم که لیلی آمد و گفت:  مامان سؤالات ذهنی من، تماماً در کارگاه عزت نفس، پاسخ داده شدند، و من فهمیدم که «آدمها لازم نیست برای موفق بودن در همه‌ جا و همه‌ی رشته‌ها موفق باشند.» فقط یک جنس موفقیت است که اگر بدست بیاید، تمام شکستهای انسان نیز به نفع او تمام شده و به او قدرت می‌دهند، و آن هم موفقیت در ارتباط با خداست.  کسی که در این بخش قدرت دارد، کم و کاستی‌های بخش‌های دیگر به او احساس حقارت و پوچی نمی‌دهند! فقط گوش می‌کردم و تأیید ... • گفت مامان شما از کجا سوالاتم را می‌دانستید که این کارگاه را برایم فرستادید! گفتم : مامان ها علم غیب دارند مامان جان! وقتی مامان شدی... حتماً می‌فهمی. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: فرزندان‌مان را بزرگ تربیت کنیم! ✍️ هنوز یکماه نشده بود که مدرسه‌ها باز شده بودند! درست است که پایه تحصیلی‌اش بالاتر رفته و نیازمند تلاش بیشتری بود، اما تفاوت در میزان درس‌خواندنش با سال گذشته خیلی محسوس بود! • یکهفته‌ بود که هر وقت از سحر بیدار می‌شدم، می‌دیدم چراغ اتاقش روشن است و صدای ضعیفی از اتاقش می‌آید و دارد درس می‌خواند. • چهل دقیقه از اذان صبح گذشت و علیرغم اینکه صدای اذان در خانه پیچید، اما هنوز انگار قصد وضو و نماز نداشت. • دیگر کم کم باید آماده می‌شد برای رفتن به مدرسه که با عجله از اتاق آمد بیرون و نمازش خواند و لباسش را پوشید. آمد بنشیند پشت میز و صبحانه بخورد که دید خبری از صبحانه نیست! • چند تا لقمه دادم دستش و گفتم در راه مدرسه بخور تا گرسنه نمانی! ضدحال بود برایش، عادت داشت هر روز صبحانه‌ی مفصلی باهم بخوریم. • گفت : لقمه چرا مامان؟ من دلم می‌خواست مثل هر روز صبحانه بخوریم، باهم صبحانه بخوریم ... برای همین هم تند تند درس و نمازم را خواندم که به سفره برسم! ✘ گفتم : اتفاقا دیدم که خیلی سرگرم درسی، جوری که حتی صدای اذان را شنیدی و بلند نشدی و باز ادامه دادی... بعد هم به یک نماز تند سرپایی آن‌هم دم‌دمای طلوع اکتفا کردی! • با خودم گفتم : وقتی دخترم اینهمه برایش غذای بخش عقلانی‌اش مهم است که حاضر است غذای روحش را فدای آن کند، دیگر کنار مامان و بابا بودن و دریافت محبتی از این جنس که بالاتر از آن نیست! حتماً برای بودن در کنار ما هم وقت ندارد... • برای همین مثل سفره‌ی نماز که ترجیح دادی ننشینی سر آن و سرپایی لقمه‌ای از آن گرفتی، لقمه‌ی صبحانه‌‌ات را هم سرپایی آماده کردم که فقط گرسنه نمانی. • با غصه نگاه کرد به من و گفت: فکر می‌کردم اگر بهترین دانش‌آموز مدرسه‌مان باشم شما را خوشحال میکنم! • گفتم : حتماً همینطور است، ولی بهترین دانش‌‍‌آموز صرفاً درس‌خوان‌ترین دانش‌آموز نیست! آدم‌ترین دانش‌آموز است! • گفت: آره مامان، قبلاً هم گفته‌اید که تلاش برای هر موفقیتی، نباید مانع تلاش برای آدم بودن ما باشد. من فکر می‌کردم فهمیده‌ام اما امروز فهمیدم که درست نفهمیده بودمش. گفتم: هیچ وقت «خود واقعی و ابدی‌ات» را فدای موفقیت‌هایی که فقط تا همین دنیا با تو می‌آیند نکن. هر چیزی که تو را از خودت، رسیدگی به خودت، و رشد خودت باز بدارد، دشمن توست حتی اگر بالاترین رتبه‌های علمی باشد. اول «خود واقعی» ... بعد «خود»هایی که مال این دنیاست ! مرا بوسید و لقمه‌هایش را گرفت و با نشاطی که حاصل از فهم یک قانون انسانی بود، خانه را ترک کرد. ※ «کارگاه زندگی از نو»: شروعی نو برای نوجوان 👇 media.montazer.ir/?p=25664 @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: عزیزِ مادرت باش! ✍️ تقریبا ده سال پیش یک هفته‌ای مهمان ما بود در ccu. نارسایی قلبی داشت! آنقدر مهربان و آرام بود که مرکز توجه تمام پرسنل قرار گرفته بود. با اینکه بسیار مورد توجه همه ما بود و بچه‌هایش هم دائماً می‌آمدند و به او سر می‌زدند، هر که می‌آمد از او سراغ «محمدش» را می‌گرفت! محمد روزی چند بار تلفنی با بابا - که حالا عزیزکرده‌ی تمام پرستارها بود - صحبت می‌کرد، اما او دائماً چشم‌انتظار محمد بود. • می‌گفت «محمد» و انگار هزار تا محمد با اشتیاق از دلش بیرون می‌آمد. کم کم داشت برایم جالب می‌شد این محمد چرا اینگونه محل عشق باباست که ... آمد، و پدر چنان در آغوشش کشید که گویی می‌خواهد او را در جانش حل کند. می‌بوییدش و به سینه می‌فشردش... و من می‌دیدم که هر لحظه آرام و آرام‌تر می‌‌شود تا جاییکه دیگر از آن بی‌تابی خبری نبود. • ساعت هفت بود و من برای نوبت داروهایش بالای تختش رفتم، دیدم چشمانش اشکی است، پرسیدم بابا محمد هم که آمد امروز، چرا دلتنگی باز؟ نگاهم کرد و گفت : خدا از این محمدها به تو عطا کند بابا ... • دیدم فرصت مناسبی است از او سؤالم را بپرسم؛ گفتم این محمد چه کرده که جای عاشق و معشوق عوض شده و اینگونه مشتاقش هستید؟ گفت : جان پدر و مادر فرزندانش هستند! روحشان می‌رود برای دردهای آنها، برای بلاها و گرفتاری‌های آنها، نکند جایی گرفتار شوند، جایی اشتباه بروند، جایی بلد نباشند در دوراهی‌های خطرناک مسیرشان را پیدا کنند... • باباجان میدانی؟ وقتی آدم پیر می‌شود دیگر توان ندارد به داد بچه‎‌ها برسدو اینجور وقتها بعضی‌ها می‌شوند «ام ابیها»ی پدر و مادرشان... فرقی نمی‌کند دختر باشند یا پسر! نه فقط درد پدر و مادر را به جان می‌خرند، که برای بقیه بچه‌ها هم مادری می‌کنند و مراقبشان هستند تا گم‌کرده راه نشوند و جایی در تلاطم مشکلات گیر نکنند. محمد من، مادر است انگار برای همه‌ی خانواده. ✘ من شبیه کسی که تازه معنای «ام ابیها» را درک کرده باشد، از کنارش بلند شدم و سراغ بیمار بعدی رفتم اما قلبم همانجا جا مانده بود... بیخود نبود که لقب «ام ابیها» مال بزرگترین بانوی عالم است. کسی که آنقدر وسیع است که می‌تواند برای «حبیب خدا» مادری کند. • با خودم فکر کردم، آیا می‌شود «ام ابیها»ی اهل بیت علیهم‌السلام شد؟ آیا ممکن است کسی «ام ابیها»ی امام زمانش باشد؟ حتماً می‌شود، حتماًااا... کسی که بی‌توقع می‌دود تا دغدغه‌های آنان را به ثمر برساند و در این راه برای تمام فرزندان اهل بیت علیهم‌السلام هم نگران است و هم بقدر وسعش گره از کارشان باز می‌کند! •چه مرد عجیبی بود این بابای عزیزکرده‌ی بخش ما، همه‌ی حرفهایش برایم روزنه‌ای بود به سمت نور... اما این حرفش نورٌ علیٰ نور بود. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: ریشه‌ی همه‌ی بیماری‌های روح! ✍ چند هفته‌ای بود که حس می‌کردم زیاد می‌خندد، اغلبِ اوقات هم الکی! بی‌موقع اظهار نظر می‌کند، گاهی هم بیش از حد، زیاد در مسائلی که به او مرتبط نیست ورود می‌کند و سعی می‌کند که دیده شود! • تحلیل من این بود که سطح عزت نفس او کاهش یافته است. بعد از نماز صبح بود، داشتم میز صبحانه را می‌چیدم که وضو گرفت و آمد ایستاد روی سجاده من! نمازش که تمام شد، گفتم لیلی جان، من کارگاهی را برایت به اشتراک می‌گذارم که نیاز است آنرا گوش کنی، تا از این دوره‌ی زندگی‌ات بسلامت عبور کنی. • فایل‌های کارگاه «عزت نفس» را برایش ارسال کردم، و او هر روز یک فایل از آنرا گوش می‌کرد و نکات مهمش را یادداشت کرده و برایم می‌فرستاد. media.montazer.ir/?p=22951 • یکهفته بعد رفتم مدرسه، با مسئول پایه‌شان صحبت کردم و ماجرا را با او به اشتراک گذاشتم. تأیید کرد و ضمن اینکه از دریافت این موضوع توسط خانواده خوشحال شد، علّتش را ضعف او در تیم رباتیک مدرسه اعلام کرد. گفت در تیم رباتیک بچه‌هایی هستند که چند سال زودتر شروع کرده‌اند، و لیلی علیرغم اینکه زرنگترین شاگرد کلاس است، در این تیم خوب نتوانسته عمل کند و این شرح حالی که شما می‌دهید با این ریشه اتفاق افتاده است! • تقریباً عصر ده روز بعد داشتم آشپزی می‌کردم که لیلی آمد و گفت:  مامان سؤالات ذهنی من، تماماً در کارگاه عزت نفس، پاسخ داده شدند، و من فهمیدم که «آدمها لازم نیست برای موفق بودن در همه‌ جا و همه‌ی رشته‌ها موفق باشند.» فقط یک جنس موفقیت است که اگر بدست بیاید، تمام شکستهای انسان نیز به نفع او تمام شده و به او قدرت می‌دهند، و آن هم موفقیت در ارتباط با خداست.  کسی که در این بخش قدرت دارد، کم و کاستی‌های بخش‌های دیگر به او احساس حقارت و پوچی نمی‌دهند! فقط گوش می‌کردم و تأیید ... • گفت مامان شما از کجا سوالاتم را می‌دانستید که این کارگاه را برایم فرستادید! گفتم : مامان ها علم غیب دارند مامان جان! وقتی مامان شدی... حتماً می‌فهمی. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: فرزندان‌مان را بزرگ تربیت کنیم! ✍️ هنوز یکماه نشده بود که مدرسه‌ها باز شده بودند! درست است که پایه تحصیلی‌اش بالاتر رفته و نیازمند تلاش بیشتری بود، اما تفاوت در میزان درس‌خواندنش با سال گذشته خیلی محسوس بود! • یکهفته‌ بود که هر وقت از سحر بیدار می‌شدم، می‌دیدم چراغ اتاقش روشن است و صدای ضعیفی از اتاقش می‌آید و دارد درس می‌خواند. • چهل دقیقه از اذان صبح گذشت و علیرغم اینکه صدای اذان در خانه پیچید، اما هنوز انگار قصد وضو و نماز نداشت. • دیگر کم کم باید آماده می‌شد برای رفتن به مدرسه که با عجله از اتاق آمد بیرون و نمازش خواند و لباسش را پوشید. آمد بنشیند پشت میز و صبحانه بخورد که دید خبری از صبحانه نیست! • چند تا لقمه دادم دستش و گفتم در راه مدرسه بخور تا گرسنه نمانی! ضدحال بود برایش، عادت داشت هر روز صبحانه‌ی مفصلی باهم بخوریم. • گفت : لقمه چرا مامان؟ من دلم می‌خواست مثل هر روز صبحانه بخوریم، باهم صبحانه بخوریم ... برای همین هم تند تند درس و نمازم را خواندم که به سفره برسم! ✘ گفتم : اتفاقا دیدم که خیلی سرگرم درسی، جوری که حتی صدای اذان را شنیدی و بلند نشدی و باز ادامه دادی... بعد هم به یک نماز تند سرپایی آن‌هم دم‌دمای طلوع اکتفا کردی! • با خودم گفتم : وقتی دخترم اینهمه برایش غذای بخش عقلانی‌اش مهم است که حاضر است غذای روحش را فدای آن کند، دیگر کنار مامان و بابا بودن و دریافت محبتی از این جنس که بالاتر از آن نیست! حتماً برای بودن در کنار ما هم وقت ندارد... • برای همین مثل سفره‌ی نماز که ترجیح دادی ننشینی سر آن و سرپایی لقمه‌ای از آن گرفتی، لقمه‌ی صبحانه‌‌ات را هم سرپایی آماده کردم که فقط گرسنه نمانی. • با غصه نگاه کرد به من و گفت: فکر می‌کردم اگر بهترین دانش‌آموز مدرسه‌مان باشم شما را خوشحال میکنم! • گفتم : حتماً همینطور است، ولی بهترین دانش‌‍‌آموز صرفاً درس‌خوان‌ترین دانش‌آموز نیست! آدم‌ترین دانش‌آموز است! • گفت: آره مامان، قبلاً هم گفته‌اید که تلاش برای هر موفقیتی، نباید مانع تلاش برای آدم بودن ما باشد. من فکر می‌کردم فهمیده‌ام اما امروز فهمیدم که درست نفهمیده بودمش. گفتم: هیچ وقت «خود واقعی و ابدی‌ات» را فدای موفقیت‌هایی که فقط تا همین دنیا با تو می‌آیند نکن. هر چیزی که تو را از خودت، رسیدگی به خودت، و رشد خودت باز بدارد، دشمن توست حتی اگر بالاترین رتبه‌های علمی باشد. اول «خود واقعی» ... بعد «خود»هایی که مال این دنیاست ! مرا بوسید و لقمه‌هایش را گرفت و با نشاطی که حاصل از فهم یک قانون انسانی بود، خانه را ترک کرد. ※ «کارگاه زندگی از نو»: شروعی نو برای نوجوان 👇 media.montazer.ir/?p=25664 @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: ستون‌های قدرت ما در جهان درون. ✍️ ساعت حوالی ۹ صبح بود، نشسته بودم در صحن پشتیِ حرم «سیدعلاءالدین حسین» در نزدیکی‌های حرم شاهچراغ. • بالای یک قبر، زمین‌گیر بودم و چشمانم قدرت نداشت باز بماند. هی سنگین می‌شد و روی هم می‌افتاد، ولی من می‌فهمیدم قلبم کشش دیدن صحنه‌هایِ درجریان را ندارد، و سعی میکند درب چشمانم را قفل کند. • کسی داشت شانه‌های او را تکان می‌داد، و کسی هم این بالا، کنار من داشت می‌گفت؛ «عطیه» یادت بماند، فرشته‌های خدا که آمدند سراغت، بگو : «الله رب من است» «قرآن کتاب من است» «محمد صلوات‌الله علیه نبی من است» و ... «علی و حسن و حسین و ......علیهم‌السلام امام من هستند» • او این اسامی را می‎‌گفت و من با او سفر می‌کردم به خاطرات عطیه! آن موقع‌ها «استدیو انسان تمام» نداشتیم که برای طرح‌های ایام شهادت یا ولادتِ هر کدام از اهل بیت علیهم‌السلام مقاله‌ی لازم را از واحد محتوا تحویل بگیرد و بر اساس محتوا بصورت تیمی پوستر طراحی کند. • آن موقع‌ها چند گرافیست افتخاری داشتیم که از راه دور گرافیک صفحات استاد را پشتیبانی می‌کردند و عطیه یکی از آنها بود. دختری 28 ساله از شیراز که تمام وقت و بصورت جهادی با ما کار می‌کرد. و علی بن ابیطالب امامی / و حسن بن علی امامی / و حسین بن علی امامی / و ......... • او می‌گفت و من یکی یکی یادم می‌آمد عطیه چند ماه قبل از شهادت‌ها و ولادت‌ها زنگ می‌زد به من و می‌گفت؛ من پوستر شهادت امام رضا جانم را می‌زنم، من پوستر ولادت امام هادی جانم را طراحی می‌کنم و ... و تمام آنچه در چنته داشت را برای این پوسترها می‌‌ریخت وسط میدان ! • با خودم گفتم این حاج‌آقا که نمی‌داند برای تو اینها اسامی نیستند که بخواهد یادآوری کند تا فراموششان نکنی! او نمیداند این اسامی در قلب تو حیات داشته‌اند، نبضشان درون سینه تو می‌زده، این اسامی دارایی‌هایی‌اند که قبل از ورود تو به این خانه‌ی تنگ، درون تو خانه کرده‌اند. چطور آدم چیزی که درونش خانه دارد را فراموش می‌کند؟ • به خودم آمدم ... بابا داشت با چشمانت خداحافظی می‌کرد و مامان با صدای بلند «ربّنا فتقبّل مِنّا هذَا القُربان» می‌خواند. قد و قامتشان را نگاه کردم، راست بود و سربلند! ✘ ریشه‌ی عشق درون عطیه را در سروقامتی این پدر و مادر داغدار اما آرام پیدا کردم! عاشقی یاد بچه‌شان داده بودند.... مرحبا از همان عاشقی‌ها که امروز علّت آرامش خودشان بود. (چنانچه مایلید می‌توانید از طریق هشتگ درمورد ایشان بیشتر بدانید.) @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: برآشفتگی‌ها و بهم‌خوردن‌های تعادل روحی با روش‌ها و ابزارهای شیطانی! ✍️ اوایل آذر بود. مشغول بررسی اکسلِ تعاملات مخاطبان در آبان ماه بودم و دسته‌بندی اولویت‌هایشان برای مسیر حرکتمان در ماه آذر و بعد از آن. آخرای جمع‌بندی بود و سرفصل‌نویسی، که دیدم بی‌صدا آمد کنارم نشست! از اینگونه آمدنش متوجه شدم نیاز دارد همین الآن وقتی برایش خالی کنم تا بتواند حرف بزند. نگاهش کردم و بی‌هیچ حرفی گفتم می‌توانی ده دقیقه کنارم بنشینی؟ تا من آنچه در ذهنم نقش بسته را روی کاغذ پیاده کنم و بعد با ذهن خالی، به حرفهایت گوش کنم؟ • گفت : حتماً، فقط من احتیاج دارم که در مورد چند مسئله با شما حرف بزنم که فشار روانی شدیدی بر من وارد کرده است. دستم را روی دستش گذاشتم و گفتم حتماً. ده دقیقه کنارم بنشین من این جدول را تکمیل می‌کنم و باهم حرف می‌زنیم. • آمدم مشغول ادامه‌ی نوشتن شوم که چشمانم افتاد به کتاب «صحیفه جامعه سجادیه» روی میز، بازش کردم و چند دعای پشت سر هم کوتاه (دعای ۱۵۴ به بعد) را که حول محور دفع حملات شیطان و در امان ماندن از آنها بود را پیدا کردم و دادم دستش. گفتم تا من این چند خط را بنویسم تو این چند دعای کوتاه را مرور کن! • چند دقیقه بعد، کارم تمام شد و از صفحه مربوطه روی لپ‌تاپ بیرون آمدم و رو کردم به او و گفتم: جانم؟ • به چشمانم نگاه کرد و یک نفس عمیق کشید و گفت: هیچی! چیزی نگفتم و با لبخندی منتظر ادامه‌ی حرفش شدم! • گفت : مراحل مجوز یکی از کتاب‌ها دچار مشکل شده! آن‌هم کتابی که در اصلاح تفکرات خودشناسی نوجوانان در این بازه‌ی زمانی حساس می‌تواند کولاک کند. آن‌هم کتابی که یک تیم متخصص ماهها پایش زمان گذاشتند... آن‌هم با ایرادهای بنی‌اسرائیلی که امتداد همین سیستم آموزشی دردناک حاکم بر کشور است. خشم از نافهمی‌های سیستمی از سوئی، و ترس از هدر رفتن تمام زحمتهایمان از سوی دیگر، و از همه بدتر فقر محتوایِ مناسب برای نوجوان در کشور و جهان آنقدر حالم را آشفته کرد، که نتوانستم تمرکز کنم و فکرم را رها کنم و به بقیه کارها برسم. آمدم فقط برایتان بگویم و شما را در جریان بگذارم. این دعاها را که دادید دستم، شبیه آبی بود که روی آتش جانم نشاندید، هم خشمم را و هم ترسم را ذره ذره فرونشاند! حالا می‌توانیم برای بررسی و گفتگوی جدی وارد عمل شویم و مسیر دفاع از کتاب را تا رسیدنش به انتشار طی کنیم. ✘ گفتم: مشکلات، مصائب، فتنه‌ها، گره‌ها می‌آیند و هر کدام اندازه‌ای و قدرت و ارزشی دارند در حد خودشان! اما آنچه به آنها ضریب داده و ما را از حالت تعادل خارج کرده و توان تصمیم‌گیری معقول و حفظ آرامش‌مان را از ما می‌گیرد، موج‌سواری شیطان بر روی موضوع است. ✘ شیطان از طریق «قوه وهم» آن مشکل را بزرگ و بزرگ‌تر کرده و با کمرنگ و کمرنگ‌تر نمودن پناهگاه‌های مستحکم‌ و الهی‌مان، احساس ترس و ضعف را در برابر آن مشکل بر ما غالب می‌‌کند. برای چنین مواقعی دهها دعا و حرز در صحیفه‌ی جامعه سجادیه هست که می‌تواند ضریب وهم و تأثیرات شیطان را از روی انسان بردارد، و او را در آغوش امن تکیه‌گاه‌های الهی‌اش امنیت ببخشد. آنوقت است که ترس و خشم و ناامیدی و غرور حاصل از آن اتفاق بسرعت ذبح می‌شود، چون با شمشیر توحید سرشان را بریده‌ای! • گفت : من این سر بریدن را با درک هر فراز از این دعا در درونم حس می‌کردم. • گفتم: آرام کردن ساختار ریاضی نفس، یک مهندس می‌‌خواهد که به ریزترین و عمیق‌ترین ابعاد این ساختار آگاه باشد و بداند که کدام کلمات و چه سیری از آن می‌تواند این نفس برآشفته را رام کند. و خداوند چهارده معصوم را مهندسان عالی‌رتبه‌ی نفس قرار داد... کافیست اعتماد کنیم و در چنین مواقعی گمشان نکنیم. ※ کارگاه شیطان‌شناسیکتاب صحیفه جامعه سجادیهکارگاه سحر و جادو @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: چرا چشمان ما برای دیدن هنر خدا باز نیست؟ ✍️ هنر نقاش، به ادعایش بند نیست! از آنچه نقش می‌زند، توانِ سرانگشتانش را می‌توان فهمید! • هنر نقاش، را نقش شناسان می‌فهمند! آنانکه چشمانشان به رنگ، به خطوط ، و به روحِ ایستاده پشت این رنگها و خطوط، گیر می‌کند! • هنر نقاش را هنر ندیده‌ها نمی‌فهمند! آنانکه از کنار نقوش حیرت‌انگیز نیز آسان رد می‌شوند و سختیِ روحشان اجازه‌ی دیدنِ لطافت نقش‌ها را نمی‌دهد! • نقاش نقش می‌زند؛ تا تو ببینی‌اش! بشکافی‌اش! و تا عمقِ جهانِ او تا عمقِ جهان‌بینیِ او سیر کنی! • ماجرای همین آدمها و نقاش است؛ ماجرای ما و خدا! وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها... (نحل/ ۱۸ ) ! بر سفره‌ی بی‌انتهایی که گسترده، آنقدر نقوشِ رنگ رنگ خلق نموده که شمارشش ممکن نیست! و فهم بشر، هنوز بر ریزترین تا عظیم‌ترینش احاطه نیافته است. • از سلولی، که کوچکترین جامعه‌ی وجود ماست، تا دریایی که کنارش می‌ایستیم و از حیرت هیبت امواجش جا می‌خوریم؛ چرا زمین‌گیرمان نمیکنند؟ • باغچه‌ی کوچکی که تنوع برگهایش قابل شمارش نیست، چرا ترمزِ چشمانمان را نمی‌کِشد و ذهنمان را برای ثانیه‌ای بر خود، متوقف نمی‌کند؟ • همین نسیم سحرگاهی، که اهل دل، با لمس لطافتش، ساعتها به نشئگی می‌افتند؛ چرا حالمان را خراب نمی‌کند؟ • ما را چه شده، که چشمانمان، در پسِ اینهمه صورت، صورتگری هنرمند را که عاشقانه برای چشمانمان نقش آفریده، نمی‌بیند؟ ✘ هنر نقاش را، هنر ندیده‌ها نمی‌فهمند! اینکه از کنار نقوش حیرت‌انگیز این نقاش، آسان رد می‌شویم، حکایت از سختیِ روحمان دارد، که فرصت دیدنِ لطافت نقش‌ها را، فرصت دیدنِ صاحبِ این نقش‌ها را، از ما گرفته است. • برای لمس رقّت صدای آب، برای ادراک لطافت نسیم، و برای دیدن صورت‌گر این لطافت و رقت، باید رقیق شـد. تا چشمانمان به هر لطافت مست کننده‌ای، گیر کند و تا انتهای صورت صورتگرش را ببیند! @ostad_shojae
: چرا برای ارتباط با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها هنوز موفق نشدم و احساس نزدیکیِ زیادی ندارم ؟ ✍ اتاق جلسات خالی بود! از بالای پله‌ها که پایین می‌آمدم دیدم نشسته گوشه‌ای و عمیق در فکر است! متوجه عمق این سکوت و تفکرش شدم، می‌خواستم داخل اتاق نشوم که حضور مرا حس کرد و نگاهش را به سمت من برگرداند و گفت : شما وقت دارید چند دقیقه باهم صحبت کنیم؟ با نشستن روبرویش و نشان دادن انتظارم برای شنیدن جملاتش، خیالش را راحت کردم که وقت به اندازه کافی دارم! گفت: یادتان هست نگران مسئله تعامل با مخاطبان و ارتقاء سیستم پشتیبانی آنان و ساماندهی باشگاه مخاطبان بودید بصورتیکه در رساندن محتوای مورد نیازشان بصورت نقطه زن و فردی عمل کنیم، تا این تعامل بیش از پیش اثربخش، عمیق و رساننده باشد؟ گفتم : بله یادم هست! گفت : از لحظه‌ای که شما این نگرانی را مطرح کردید، من بی‌تاب شدم انگار! خواب از چشمانم پرید، صبح و شب در فکر طراحی مدلی بودم که بتواند بر اساس چشم‌انداز و همینطور بسته محتوای آماده ما، این مسیر را بصورت اتوماتیک هموار کند. • با چند تا از دوستانم و متخصصان این حوزه ساعتها مشورت کردم و به کمک بچه‌های تیم، مدلی را طراحی و تست کردیم که الآن اگر اجازه بدهید پنل آن را برایتان شرح می‌دهم. • با هر کلمه‌ای که می‌گفت من از اتاق جلسات بیشتر جدا می‌شدم و انگار طعم شیرینی از جنس تاریخ را تجربه می‌کردم! ✘ قرنها پیش وقتی قرار شد آخرین نبی خدا زمین را به سمت مقصدِ باقی ترک کند و دیگر زمین نبیّ جدیدی به خود نبیند، مادری شروع کرد دلواپسی‌ها و نگرانی‌هایش را باریدن ! جنس نگرانی و دردش را آنان که نمی‌فهمیدند اعتراض می‌کردند که «یا شب گریه کن یا روز یا زهرا سلام‌الله‌علیها » و این درحالی بود که در دایره این نگرانی و دلواپسی خودشان هم جا می‌شدند! • کسی این درد را نفهمید و این درد ادامه داشت! تا فرشته‌ی وحی بر ایشان نازل شد و «اخبار مصحف فاطمه» را بر ایشان وحی کرد و امیرالمومنین علیه‌السلام آنرا انشاء نمود! در این اخبار آمده بود که روزی فرزندانی قد خواهند کشید که جنس دردت را می‌فهمند و برایش می‌دوند، و برایش سخت‌کوشند، و برایش شبها نقشه می‌ریزند و روزها اجرا می‌کنند تا روزی که تمام جهان را به بستری برای حاکمیت توحید تبدیل می‌کنند. • برگشتم به اتاق جلسات انگار! او هنوز داشت برای من این پنل را توضیح می‌داد... گفتم: کمی صبر می‌کنید؟ گفت: بله گفتم: اینکه این مدل ما را به هدف برساند یا نرساند، (که حتما می‌رساند) مهم نیست! اینکه دلواپسی‌هایمان همرنگ و هم‌جنس باشد، از جنس همان دلواپسی که روزی نفهمیده شد و مورد طعن قرار گرفت، در دستگاه اهل بیت علیهم‌السلام صاحب ارزش است! و اینکه من آنقدر جنس دلواپسی‌هایمان را به هم نزدیک می‌بینم که امنیت مطرح کردن آنرا با شما دارم و هر لحظه منتظر یک «طفره رفتن» و «ان قلت» و ... نیستم و بعد از چند وقتی می‌بینم تمام خودتان را پای این دلواپسی آورده‌اید یعنی خداوند نعمت را بر من تمام کرده است! • فرشته وحی به مادر ما این نوید را داده بود؛ که روزی فرزندانت «باهم» در جهت رفع دلواپسی‌های تو تلاش خواهند کرد و زمینه‌ی سلطنت آخرین باقیمانده‌ خدا را فراهم خواهند کرد! ✘ هم‌دغدغه شدن، هم‌نگاه شدن، هم‌جنس شدن، هم‌حرف شدن در راستای «تنها دغدغه‌ی اهل بیت علیهم‌السلام» تنها مسیری است که ما را با آنان مَحرَم می‌کند! تنها مسیری که از هر کسی «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَیْت» می‌سازد. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: چرا برای ارتباط با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها هنوز موفق نشدم و احساس نزدیکیِ زیادی ندارم ؟ ✍ اتاق جلسات خالی بود! از بالای پله‌ها که پایین می‌آمدم دیدم نشسته گوشه‌ای و عمیق در فکر است! متوجه عمق این سکوت و تفکرش شدم، می‌خواستم داخل اتاق نشوم که حضور مرا حس کرد و نگاهش را به سمت من برگرداند و گفت : شما وقت دارید چند دقیقه باهم صحبت کنیم؟ با نشستن روبرویش و نشان دادن انتظارم برای شنیدن جملاتش، خیالش را راحت کردم که وقت به اندازه کافی دارم! گفت: یادتان هست نگران مسئله تعامل با مخاطبان و ارتقاء سیستم پشتیبانی آنان و ساماندهی باشگاه مخاطبان بودید بصورتیکه در رساندن محتوای مورد نیازشان بصورت نقطه زن و فردی عمل کنیم، تا این تعامل بیش از پیش اثربخش، عمیق و رساننده باشد؟ گفتم : بله یادم هست! گفت : از لحظه‌ای که شما این نگرانی را مطرح کردید، من بی‌تاب شدم انگار! خواب از چشمانم پرید، صبح و شب در فکر طراحی مدلی بودم که بتواند بر اساس چشم‌انداز و همینطور بسته محتوای آماده ما، این مسیر را بصورت اتوماتیک هموار کند. • با چند تا از دوستانم و متخصصان این حوزه ساعتها مشورت کردم و به کمک بچه‌های تیم، مدلی را طراحی و تست کردیم که الآن اگر اجازه بدهید پنل آن را برایتان شرح می‌دهم. • با هر کلمه‌ای که می‌گفت من از اتاق جلسات بیشتر جدا می‌شدم و انگار طعم شیرینی از جنس تاریخ را تجربه می‌کردم! ✘ قرنها پیش وقتی قرار شد آخرین نبی خدا زمین را به سمت مقصدِ باقی ترک کند و دیگر زمین نبیّ جدیدی به خود نبیند، مادری شروع کرد دلواپسی‌ها و نگرانی‌هایش را باریدن ! جنس نگرانی و دردش را آنان که نمی‌فهمیدند اعتراض می‌کردند که «یا شب گریه کن یا روز یا زهرا سلام‌الله‌علیها » و این درحالی بود که در دایره این نگرانی و دلواپسی خودشان هم جا می‌شدند! • کسی این درد را نفهمید و این درد ادامه داشت! تا فرشته‌ی وحی بر ایشان نازل شد و «اخبار مصحف فاطمه» را بر ایشان وحی کرد و امیرالمومنین علیه‌السلام آنرا انشاء نمود! در این اخبار آمده بود که روزی فرزندانی قد خواهند کشید که جنس دردت را می‌فهمند و برایش می‌دوند، و برایش سخت‌کوشند، و برایش شبها نقشه می‌ریزند و روزها اجرا می‌کنند تا روزی که تمام جهان را به بستری برای حاکمیت توحید تبدیل می‌کنند. • برگشتم به اتاق جلسات انگار! او هنوز داشت برای من این پنل را توضیح می‌داد... گفتم: کمی صبر می‌کنید؟ گفت: بله گفتم: اینکه این مدل ما را به هدف برساند یا نرساند، (که حتما می‌رساند) مهم نیست! اینکه دلواپسی‌هایمان همرنگ و هم‌جنس باشد، از جنس همان دلواپسی که روزی نفهمیده شد و مورد طعن قرار گرفت، در دستگاه اهل بیت علیهم‌السلام صاحب ارزش است! و اینکه من آنقدر جنس دلواپسی‌هایمان را به هم نزدیک می‌بینم که امنیت مطرح کردن آنرا با شما دارم و هر لحظه منتظر یک «طفره رفتن» و «ان قلت» و ... نیستم و بعد از چند وقتی می‌بینم تمام خودتان را پای این دلواپسی آورده‌اید یعنی خداوند نعمت را بر من تمام کرده است! • فرشته وحی به مادر ما این نوید را داده بود؛ که روزی فرزندانت «باهم» در جهت رفع دلواپسی‌های تو تلاش خواهند کرد و زمینه‌ی سلطنت آخرین باقیمانده‌ خدا را فراهم خواهند کرد! ✘ هم‌دغدغه شدن، هم‌نگاه شدن، هم‌جنس شدن، هم‌حرف شدن در راستای «تنها دغدغه‌ی اهل بیت علیهم‌السلام» تنها مسیری است که ما را با آنان مَحرَم می‌کند! تنها مسیری که از هر کسی «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَیْت» می‌سازد. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: دشمن شناسی تنها راه امنیت انسان از فتنه‌های گوناگون اوست. ✍️ گاهی بعضی‌ها با سوالات‌شان آدم را به وجد می‌آورند! سوال‌ها نشان می‌دهد که شاهِ دغدغه‌های انسان چیست؟ • گاهی فکر می‌کنی داری به امامت فکر می‌‎کنی و می‌خواهی برای او مؤثر باشی، درحالیکه داری فقط به خودت فکر میکنی و توهم مقدس داری! • گاهی هم سؤالت کاملا در جهت صعود توست، و این پا و آن پا می‌کنی نگرانی از پرسیدنش و ماهها خودت را به عقب می‌اندازی، چون نگرانی قضاوتت کنند! و همین نگرانی یک شرک بزرگ است ! ✘ دیروز بعد از جلسه‌ی چینش تیم تصویر مراسم فاطمیه، همه که از اتاق جلسات رفتند بیرون، دیدم ایستاده، با لبخند و تکان سر، اشتیاقم را برای شنیدن حرفش نشان دادم. گفت: شیطان و نفس، دشمنان قسم خورده‌ی عشقند! می‌آیند و فتنه‌انگیزی می‌کنند تا این رابطه را به فنا ببرند، حال این رابطه می‌‌خواهد رابطه با خدا باشد، رابطه با اهل بیت علیهم‌السلام باشد، رابطه با همراهان و رفیقان مسیر الله باشد یا ..... ✘ بالاخره باید یک یا چند تکنیک وجود داشته باشد تا آدمها بتوانند وقتی مورد حمله قرار می‌گیرند، ضدحمله را شروع کنند و طبق آن، حمله‌ها یا فتنه‌ها را خنثی کنند. آیا این تکنیک‌ها ترتیب مهندسی دارند؟ ※ گفتم: «تنها مربی کاربلد عالم» که ما را وسط این همه دشمن به زمین فرستاد تا با این حریف‌های تمرینی به رشد و تکامل برساندمان، نمی‌تواند ضد حمله برایمان نفرستاده باشد. ضد حمله‌ها تعریف شده‌اند اما ما به اندازه‌‌ی معرفت‌مان می‌توانیم از آن ابزارها و اسلحه‌ها استفاده کنیم. ۱-مطالعه حرز روزانه، بشدت در کنترل افکار منفی و دفع شر شیطان مؤثر است. مثل حرز 22 و 23 صحیفه جامعه سجادیه و همینطور استفاده از اذکار «یا دافع» «یا مانع» ۲- استفاده از دعاهایی که خنثی کننده سریع حملات و افکار منفی شیطانند ـ مثل دعاهای ۴۸/ ۵۰ / ۱۵۴ /... و از قدرت‌شان در وهم انسان و تولید اوهام بی‌اساس و سوءتفاهم‌های شیطانی کم می‌کنند. ۳- سعی در حفظ شادی قلب و عدم وادادگی و توقف در غم یا ترسی که شیطان تولیدش کرده است. ۴- پناه گرفتن و قایم شدن پشت نفوسی که قدرت محافظت از انسان و کوتاه کردن دست شیطان و خطورات منفی را از قلب انسان دارند؛ مثل چهارده معصوم علیهم‌السلام، حرم امامزادگان، اولیاء الهی، شهداء، ملائکه و ... ۵- صبر بر حالت انقباضی که بر انسان مستولی شده و حفظ خود از هرگونه عجله در بروز واکنش، و سپس حرکت برخلاف میل و دستوری که شیطان به نفس انسان تحمیل می‌کند. ۶ـ البته از نقش استغفار و صدقه هم نباید غافل شد. • با این همه ضدحمله‌ها، بسیاری از حمله‌ها خنثی می‌شوند! ولی....... آن‌وقت که همه‌ی اینها را بکار گرفتیم و باز هم زمینمان زد و مغلوب شدیم، اصلاً نباید به سرزنش و خودخوری مبتلا شویم. باید با افتخار شکستمان را بپذیریم چون دقیقاً نقطه‌ای بوده که ضعف داشتیم و سقف تحمل و قدرتمان را در دفع حملات نشان می‌دهد. باید با تحلیل این شکست نقاط ضعفمان را کشف کنیم و سپس بلند شویم و با قدرت برای جبرانش برنامه‌ریزی کنیم و از قضاوت هییییچ کس نهراسیم. • گفت؛ خیمه‌ی امام سختیهای بسیار دارد اما خوش می‌گذرد، چون هر لحظه در حال تجربه‌ی میدانهای قدرتمندی هستی که قبلاً به مغزت هم خطور نمی‌کرد ولی حالا باید بگردی و راهکارهای دقیق و مهندسی برایش پیدا کنی. • گفتم : با سؤالات خوب و دغدغه‌های ظریف شما برای من هم خیلی شیرین می‌گذرد. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ : پایین پای مادرم! ✍ نظم خانه بهم می‌ریزد وقتی مادر مریض می‌شود، نه؟ شاید اینکه نظم صفحات ما هم این روزها کمی بهم بخورد، طبیعی است. • خانه فرو می‌ریزد، وقتی مادر از خانه می‌رود، نه؟ ✘ نه .... می‌شود خانه‌ای فرو نریزد وقتی مادر از آن می‌رود اگر فقط یکی از فرزندان این مادر بتواند مادرِ بقیه شود؛ حتیٰ مادرِ پدرش!!! ✘ نزدیک‌های اذان صبح است در تهران، موقع پُست نیست، ولی موقع حرف زدنِ بچه‌هایی که مادرشان وصیت دارد برایشان، که هست. ※ مثلاً خیال کنیم الآن ما جای حسین و حسن و زینب (علیهم‌السلام) و .... پایین پای مادرمان نشسته‌ایم! خیال که اشکال ندارد؟ بالاخره به ما هم اجازه داده‌اند وارد این خانه شویم از روزی که زیر گوشمان اذان گفته‌اند: «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله». • مثلاً خیال کنیم ما دور بستر مادرمانیم، و انگشتانش را یکی یکی در مشت‌مان می‌گیریم و نوازش میکنیم و می‌بوسیم! • مثلاً خیال کنیم مادرمان چشمانش را هر از چندگاهی باز می‌کند و به چشمان ما می‌دوزد و تا عمق نگاهش را می‌خوانیم! • مثلاً خیال کنیم ما اینقدر با این مادر مَحرمیم، که نگاهمان که می‌کند می‌فهمیم دلواپسیِ ته چشمانش چیست؟ با آرامش سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم : مامان به هیچی فکر نکن، من هستم! مامان نگران هیچی نباش من هستم! و مادر لبخند می‌زند و آرام می‌شود و چشمانش را دوباره می‌بندد. • مثلاً خیال کنیم، آخرین سفارش مادرمان به جای امیرالمؤمنین علیه‌السلام به ما بوده باشد: «سلام مرا تا قیامت به فرزندانم برسان» ✘ سرّ این «سلام» چیست که مادر برای من و شما فرستاده است روزی.... تا امروز جرأت کنیم وارد این خانه شویم و جایی بنشینیم که زینبِ عقیله سلام‌الله‌علیها نشست، که حسینِ سیدالشهداء علیه‌السلام نشست.... ※ مامان، امشب پایین پای تو ماییم که نشسته‌ایم، تا وقتی آخرین بار چشمانت را باز کردی، ما هم شبیه حیدر علیه‌السلام خیالت را جمع کنیم که سلامت را به همه‌ی فرزندانت می‌رسانیم و از «سرّ سلامِ» تو برای همه‌شان پرده برمی‌داریم. ※※※※※ | اذن خودش بود، کمپینی طراحی کردیم برای مادر! برای رساندن این سلام | صفحه‌ای ساخته‌ایم در سایت منتظر، در آدرس زیر 👇 💢 montazer.ir/la27/ روزی که شروعش کردیم می‌دانستیم این ادامه‌ی همان روزی است که چادر سرش کرد و رفت یکی یکی در خانه‌های محل را کوبید و یادشان آورد پیمانشان را ... یادشان آورد علی(ع) را ... یادشان آورد سفارش نبی خدا (ص) را! ✘ مرکزیت محتوایی کمپین «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» در وب سایت منتظر و همین صفحه است تا یاد همه‌ی فرزندانش بیاورد مادر دارند، مادری که می‌تواند آنها را تا مقام خودش بالا ببرد، مادری که می‌تواند آنها را صاحب «مقام محمود» کند! مقام محمود یعنی : « بنشینند پایین پای مادرشان و مادر چشمش که به آنها می‌افتد بگوید: آخیش حالا با خیال راحت می‌توانم سفر کنم، این خانه «امّ أبیها» دارد و فرو نمی‌ریزد!» بگوید: من دلواپس بچه‌هایم تا قیامت نیستم، آنها «سلام مرا» که «راه و رسم سِلم و سلامتی و امنیتِ جان و روحشان است» به همه‌ی فرزندانم تا قیامت می‌رسانند! ※ بیایید کمکمان کنید بچه های مادرمان! باید برویم درِ خانه‌ی تک تکِ فرزندان مادر را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند! یادشان بیاوریم آنها باید خودشان را، روحشان را، اَمانت مادرشان را، سالم به او برگردانند! 💢 معرفی این صفحه‌ی اختصاصی از چند مسیر ممکن است: ۱ـ این مستند گزارشی را که دیروز منتشر کردیم، برای هر کس که می‌شناسید پُست کنید و از او بخواهید «راز پنهان مادرش» را در لینکی که در کپشن هست، جستجو کند👇 https://eitaa.com/ostad_shojae/33200 ۲ـ فایل چاپی پوستر معرفی این صفحه را که در ادامه برایتان می‌گذاریم، به تعداد عشقتان و همت تان چاپ کنید و هر کجا که دستتان می‌رسد و بچه‌های مادرمان می‌بینند، بچسبانید تا از طریق اسکن کیوآرکد آن، وارد این صفحه شده و اطلاعات لازم را دریافت کنند. ۳ـ فایل چاپی کارت ویزیت معرفی این صفحه را نیز در ادامه برایتان می‌گذاریم، آن را نیز می‌توانید چاپ کنید و در هیئتها و روضه‌ها و حرم‌ها و مساجد و مراکز تحصیلی و .... به بچه‌های مادرمان برسانید. ✘ ما باید درِ قلب همه‌ را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند! همان کاری که مادرمان با اهل محل خودشان کرد. @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «نقطه هدف شیطان، شادی ماست» ✍️ از خستگی احساس میکردم سلولهایم درد میکنند! جمع و جور کردم و کارهای فوری را بستم و بقیه را گذاشتم برای فردا و رفتم بسمت خانه. • برخلاف همیشه که بچه‌ها دم در منتظر ایستاده بودند و تا درب آسانسور باز می‌شد خودشان را پرت میکردند در آغوشم، اینبار زنگ زدم تا در را باز کنند. • در باز شد و انگار موجی از یک انرژی عجیب و غریب کوبید به صورتم، حس کردم که قبل ورود من اینجا اتفاق خوبی جریان نداشته است، اما به روی خودم نیاوردم! • یک چای پررنگ ریختم و نشستم تا شاید کمی از حجم خستگی ام کمتر شود. دیدم هر دویشان آمدند دوطرفم نشستند و گفتند: مامان ما باهم دعوا کردیم! • تعجب کردم، کمتر پیش می آمد دعوا کنند، بیشتر شکایت ما از بازیها و خنده های پرسروصدایشان بود. ابروهایم را به علامت تعجب بالا بردم و گفتم : عجب، از شما بعید بود، چرا ؟ توضیح دادند و متوجه شدم، در برنامه فردایشان مشکلاتی پیش آمده که یکی نمی‌تواند به نفع دیگری کنار برود! • گفتم : هردویتان حق دارید ولی این مسئله را فقط خودتان می‌توانید حل کنید. بیشتر فکر کنید تا راهش را پیدا کنید. • یکی شان اما حالش از این دعوا همچنان بد بود و شیطان در حال رفت و آمد روی اعصابش... نق میزد و به زمین و زمان گیر میداد! سعی کردم نشنیده بگیرم، آنقدر که خودش آمد و گفت: مامان من حالم خوب نیست لطفاً راهکاری بده! • گفتم : برو و از داخل کیفم صحیفه جامعه را بیاور. دوباره نقی زد و با بی‌میلی رفت کتاب را آورد و داد دستم. بازش کردم و دعای ۴۸ (دعای رفع وسوسه) را باز کردم و دادم دستش، گفتم این دعا فقط دو خط است، بنشین و فقط فارسی اش را بخوان! با اکراه گرفت و خواند و بست و رفت داخل اتاقش... • ساعت حوالی ده شب بود، کم کم داشت خوابم می‌برد که آمد کنارم نشست و گفت : خوابی؟ گفتم : نه مامان. گفت : مامان شما جادوگری؟ گفتم : چطور؟ گفت : آن دعا که دادی فارسی بخوانمش تمام فشار ناشی از دعوا را از من برداشت! مگر می‌شود همچین چیزی ؟ من حالم بعد از آن خوبِ خوب شد. ✘ گفتم : شیطان، یک چیز برایش مهم است و فقط یک هدف را دارد، که «شادی» ات را بگیرد. انسانی که شاد نیست در اوج نعمت هم باشد، لذت و بهره ای ندارد، و انسانی که شاد است در قلب بلا و مشکلات هم آرام و امیدوار است. وقتی باهم دعوا کردید، یک جهنم بود که اتفاق افتاد، باید زود خاموشش میکردید و تمام! ولی شیطان با مرور دعوا دهها بار همان اثر دعوا را دوباره در درون تو تولید کرد تا همچنان اعصابت خرد باشد و نشاط و آرامش نداشته باشی! امام سجاد علیه السلام متخصص معصوم است دیگر، که از سمت خداوند نمایندگی مراقبت و سلامت روح انسانها را دارد. میداند ساختار روح تو در چنین شرایطی به چه جنس کلمات و ارتباطی با خدا نیاز دارد که تو را از حصر شیطان بکشد بیرون، و پرت کند در آغوش خدا تا آرام شوی! گفت : چجوری مامان؟ گفتم : همانجوری که وقتی تب میکنی، پزشک نسخه اش را بر اساس شناختی که از بدنت دارد، می نویسد و درمانت میکند. • شبیه لذت یک معمای حل شده، بغلم کرد و گفت : خیلی دوستت دارم مامان! گفتم : منم بی نهایت دوستت دارم ... ولی خدایی که چنین روندی را برای سلامت تو طراحی کرد خیلی خیلی بیشتر از من دوستت دارد. یادت باشد «شادی» حیثیت مؤمن است! باید دائماً دستش را بدهد به خدا و نگذارد شیطان شادی اش را بدزدد. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «ثرومندترین انسانهای زمین» ✍️ تکیه داده بودم سرم را به ضریح! مگر جای امن دیگری هم هست برای اینکه قدرت تمام روزت را بگیری و به سراغ کار و بار الکی‌ات بروی؟ الکی است دیگر همه کارهای ما! اصل کار همین لحظه‌هاییست که به تمرین و تلقین عاشقی می‌گذرد بلکه یک روز این دل بی‌صاحب ما هم، صاحب‌دار شود، عنصردار شود، وزن‌دار شود، سنگین شود... • در همین فکرها بودم که صدای مناجاتی توجهم را جلب کرد ! لهجه اش را نمی‌شناختم ولی معنای جملاتش را تشخیص می‌دادم. داشت می‌گفت: دل من تکه تکه شده آقا! برای برگرداندن آرامش قلب من، امروز و فردا نکن. من حاجتم را آورده‌ام و بدستان تو سپرده‌ام، برای پر کردن دستان من امروز و فردا نکن! و .... • نگاهش کردم، دیدم کم و زیاد انگار حوالی ۷۰ سال دارد، لباسهایش انگار به پوشش اهل بلوچ نزدیک بود. گوشه‌ای نشسته بود و دستانش را در شبکه‌های ضریح گره کرده بود و به قدری زیبا مناجات می‌کرد که دل هر شنونده‌ای را می‌بُرد. • نگاهش کردم و نگاهم کرد. گفت : التماس دعا، زانو زدم کنارش و گفتم: چشم، محتاجیم به دعای شما! خوش بحال شما و خوش بحال من که این صدا را می‌شنوم، اگر کمکی غیر از دعا از من برمی‌آید درخدمتم.‌ ناگهان تند شد و گره دستش را در شبکه‌های ضریح محکم‌تر کرد و گفت؛ نخیر! من صاحب دارم، او خودش می‌داند درد مرا و درمانش را هم بلد است. من نیاموخته‌ام حاجتم را جز نزد صاحبانم ببرم. • فقط تماشایش کردم با لذّت و با خودم گفتم: بنازم به این عشق، و بنازم به غیرت شما. من که سهل است، همه‌ی دنیا باید اینجا نزد شما زانو بزنند. خدا اولیائش را از میان موحدانی انتخاب می‌کند که غیرتشان اجازه نمی‌دهد گره دین و دنیایشان را جز به دست مولای خود بسپارند. با اینکه شرمندگی تمام جانم را گرفته بود اما شاد بودم نمیدانم چرا... رفقای خدا چقدر همه چیز تمامند! @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: « ریسمان شادی، به جای دیگری بند است.» ✍ اتاق عمل شاید، توحیدی‌ترین نقطه‌ی زندگی معمولِ ما باشد که ساده از کنارش می‌گذریم. جایی که قرار است داروهایی تزریق شوند، که تنفس‌مان را از ما گرفته و به دستگاه بیهوشی بسپارند. • سالها پیش بیماری داشتم حدود چهل و هفت هشت ساله! مردی متین و وزین، که چند ماهی را در icu  بستری بود. بیماریش اما، هم ما می‌دانستیم و هم خودش که در روند طبیعی، خوب بشو نیست مگر آنکه معجزه شود. • هرچند شب یکبار منتقل می‌شد اتاق عمل، برای شستشوی حفره‌ی شکم. این جزو روند درمانش بود. بیهوش می‌شد، و محل عمل باز می‌شد و با دهها لیتر سرم، شستشو و ساکشن انجام می‌شد و دوباره .... می‌رفت تا برگردد. • همه عاشق شخصیت وزن‌دارِ این مرد بودند، هوشیار، آرام، سبک، و سرشار از نشاط ! • هر بار می‌آمد اتاق عمل، همه‌ی کادر آن شیفت، می‌آمدند و قبل از بیهوش شدنش دورش جمع می‌شدند. و من میدانستم که همه برای جذب این نور و نشاط است که دور «قاسم» جمع می‌شوند. • شب آخری که قاسم آمد من شبکار بودم! و اتفاقاً او مریضِ اتاق من بود. برانکاردش که از در اتاق آمد داخل، با اشتیاق رفتم به سمتش... گفتم: خوش آمدی قاسم جان، خوبی آقا؟ گفت: الحمدالله عالی .... از این بهتر نمی‌شود! با این جمله‌ی قاسم قلبم تکان خورد! چند دقیقه پیش، سرشیفت‌مان از من همین سؤال را پرسیده بود و من گفته بودم: «عصر و شب بودم آقاجان، تو خودت حساب کن الآن حالم چگونه است.» قاسم دید تغییر حالم را، لبخند زد و با صدای نحیفی گفت: فردا از دردِ امروز دیگر خبری نیست! دردها می‌روند و جایشان را به درد دیگری می‌دهند، مهم این است آنکه دارد نگاهت می‌کند و یک لحظه چشم از تو برنمی‌دارد، تو را نه فقط راضی، که شاد ببیند! گفتم: قاسم جان، تو الآن شادی ؟ گفت: بله «الحمدالله» و دکتر داروی بیهوشی را تزریق کرد و چشمان قاسم آرام روی هم افتاد. • تمام مدت عمل، اشکهای من ریز ریز به لبه‌ی ماسکم گیر می‌کرد و قلبِ به درد آمده از سبک‌وزنی‌ام، را خنک می‌کرد. و من به خودم فکر می‌کردم و تفاوتم با قاسم! «قاسم» چقدر عاشق است که لحظه‌ای نمی‌خواهد دلبرش حتی «چهره‌اش را هم نِق‌آلود ببیند». • صبح شد و بعد از تحویل شیفت رفتم icu ببینمش. قاسم خواب بود، جوری خواب بود که انگار در یک بغل بزرگ، عاشقانه به خواب رفته است. من تفاوت جنس خوابیدنش را می‌فهمیدم. کمی که ایستادم کنارش، چشمانش را باز کرد و گفت: از شما برای همه زحماتتان ممنونم، اگر باز ندیدمتان مرا حلال کنید همه‌تان. • شیفت بعد، جای قاسم بیمار دیگری در خواب بود ! خوش بحال بچه‌های icu که چند ماه پرستار آن بدن نورانی بودند. و خوش بحال من، که پرستار آخرین عمل قاسم بودم... قاسم به دلبرش رسید و من از خاطره‌ی عشق او هنوز ارتزاق می‌کنم. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «خدا، عاشقِ عاشق‌ها می‌شود فقط» ✍️ عزیز جان همه می‌گفتند که «مستجاب الدعوه» است! اول‌ها فکر می‌کردم که شاید بازارگرمی بچه‌ها و نوه‌هایش است، اما چند سال بعد از اینکه شناختمش دیدم راست می‌گویند همه ! عزیزجان مستجاب الدعوه است واقعاً! • پیرزنی بود حدود هشتاد ساله، تقریباً بیست سالی بود که تنها زندگی می‌کرد. همسرش باغبان بود در شهرداری و بعد از رفتنش حقوق اندکی برایش باقی گذاشته بود. • برایم عجیب بود این همه عزّتی که این زن در میان فرزندان و عروس و دامادها و نوه‌ها و ... داشت. اینکه بچه‌هایش برای بودن در کنارش ازهم سبقت می‌گرفتند و حتی هرکدام با وجود چند عروس و داماد، قرار می‌گذاشتند برای اینکه حداقل ماهی یکبار هم که شده همه در خانه‌ی او جمع شوند و کسی در آن تاریخ غایب نباشد حتی نوه‌ها و نتیجه‌ها! • یک روز نشستم پای حرف یکی از پسرانش. گفت : «عزیزجان» اصلاً جوانی‌هایش مامان خوش‌اخلاقی نبود. هیچ وقت هم همه اینقدر مشتاق خالی نکردنِ دورش نبودند نمی‌دانم شاید برای اینکه از بس آقاجان لی‌لی به لالایش می‌گذاشت و نازش را می‌کشید، آخر او دختر خان بود و آقاجان رعیت، که عاشقش شده بود و بالاخره موفق شده بود بدستش بیاورد. • عزیزجان که پنجاه ساله شد؛ آقاجان «مرض قند»ش شدت گرفت. و روزبروز هم حالش بدتر شد تا اینکه بعد از چند سال به قطع انگشت و قطع پا و ... رسید. اما این اتفاق از عزیزجانِ نق نقو، یک فرشته‌ی بهشتی ساخت! ✘ عزیزجان انگار عزمش را جزم کرده باشد که آقاجان به هیچ‌وجه خستگی او را نبیند، با اینکه دیگر تنها شده بود و بار همه‌ی زندگی به دوشش افتاده بود، هر روز شادتر از دیروز به نظر می‌رسید. عزیزجانی که عزیزکرده‌ی آقاجان بود و کمتر دست به سیاه و سفید می‌زد. اصلاً صدای شعر خواندنش را در خانه یادمان نمی‌رود، هر روز برای آقاجان شعر می‌خواند و پایش را شستشو میداد و قربان صدقه‌اش می‌رفت و ما در تعجب بودیم از اینهمه تغییر یکهویی. √ روزی که آقاجان رفت امّا ... نه شکست و نه افتاد! ایستاد و مردانه تمام مراسم‌ها را مدیریت کرد و بعد از آن شد یک عزیزجانِ به تمام عیار. با همان حقوق آقاجان، تمام تولدهای اهل بیت علیهم‌السلام و تمام اعیاد را برای خانواده‌ی تمام فرزندانش عیدی کنار میگذاشت، شیرینی و میوه می‎خرید و منتظرشان می‌شد! • یک جمعه در ماه هم همه را دعوت میکرد و برایشان سبزی پلو با ماهی می‌پخت. آنقدر محبتِ بی‌توقع به پای بقیه می‌ریخت، که همه دوست داشتند نروند از آن خانه‌ی قدیمیِ نورانی. • او عاشقی را از آقاجان یاد گرفته بود، و وقتی نوبت او شد که یک تنه عاشقی کند، آنقدر خوشگل آمد وسط میدان که نه فقط آقاجان که همه را شیفته خودش کرد. ✘ اما قشنگ‌تر اینکه خدا را هم شیفته‌ی خودش کرده بود از این رضایت زیبایش! دیگر همه‌ی ما به این نتیجه رسیده بودیم که گره‌هایمان به نفسِ عزیزجان باز می‌شود! • می‌گفت : ننه من نیمه‌های شب بلند می‌شوم و دستانم را بالا می‌گیرم و خدا را به دستان ابوالفضلش قسم می‌دهم که با همان دستهای بریده گره فرزندان مرا باز کند، و می‌کند حتماً.... √ سالها گذشت و من امروز تازه می‌فهمم؛ «خدا، عاشقِ عاشق‌ها می‌شود فقط»... @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «پای کار خدا تنهایی بایست، خدا پای کارت، تنهایی می‌آید» ✍️ نشسته بود کنار درب استودیو. هنوز استودیو خالی نشده بود که نوبت ضبط‌شان برسد. • تا مرا دید بلند شد و در چشمانم با تحیر نگاه کرد؛ گفت من اینجا چه می‌کنم؟ جمله‌اش حتی بدون هیچ پیش‌زمینه ذهنی، اصلاً برایم تعجب برانگیز نبود چون روزی چند بار خودم نیز همین سؤال را از خودم می‌پرسم. • هیچ نگفتم و فقط تماشایش کردم. ادامه داد: سحرهای رمضان گذشته می‌نشستم در اتاق کارم و با گوشی دعای روزهای رمضان را می‌خواندم و ضبط می‌کردم و از پیج اینستاگرام خودم با همان تعداد کم مخاطب منتشر می‌کردم. • الآن این چه رزقی است که خدا سر سفره‌ی من گذاشته که بیایم و برای جمعیت زیادتری از فرزندان امام زمان علیه‌السلام، دعاهای صحیفه‌ای را بخوانم که شفای تمام آلام آخرالزمان است... من کجا و صحیفه کجا؟ • گفتم: مبارکتان باشد آقای معماری! ولی آدم‌ها اول انتخاب می‌‍شوند، و بعد انتخاب می‌کنند پای آن انتخاب بایستند یا نه. همینکه شروع کردید تنهایی در منزلتان کاری با همین استعدادی که در شما بود انجام دهید، این یعنی به انتخاب خدا، با همان امکاناتی که داشتید لبیک گفتید! ✘ «تا کسی یاد نگیرد تنهایی پای انتخاب خدا بایستد، خدا هم تنهایی پای کار او نمی‌آید»! هرجا دیدی کسی در «نشدن»ها و «نرسیدن»ها دیگران را مقصر دید؛ بدان ایراد در خودش هست. و هرگاه حس کردی دیگران را مقصرِ نشدن‌ها می‌بینی، بدان دچار آسیب شده‌ای! • گوش می‌کرد بی هیچ حرفی! ادامه دادم: خدا، خدای آرزوهای واقعی است، و «آرزوهای واقعی آرزوهایی هستند که تو بقدر توانت، آنهم تنهایی بلند می‌شوی و براه می‌افتی! و خدا ایستادنت را که دید، بقیه‌ی مسیر را باز می‌کند.» • یقین دارم رزق همان سحرهایی امضاء شد برای شما، که بخاطر تنهایی و نبود امکانات نگرفتید بخوابید! بلند شدید و حرکت کردید و خدا هم امسال روزیِ بلندتری را هدیه داد. اگر پای این روزی و مصائب و ابتلائاتش هم بایستید، یقین دارم که «ما کان لله، ینموا» که آنچه برای خداست، رشد میکند و بالغ می‌شود. گفت: تا کسی یاد نگیرد تنهایی پای انتخاب خدا بایستد، خدا هم تنهایی پای کار او نمی‌آید»! و بی هیچ حرفی رفت به استودیویی که شاید یکی از خوشبخت‌ترین استودیوهای دنیا باشد که کلمات زینت عارفان عالَم در آن بالا می‌رود. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: « خودمان می‌خواستیم که شما آقابالاسرمان شُدید! » ✍️ ویدئوهای امروز را برای انتشار و کپشن نویسی آماده می‌کردم که یکی از بچه ها کنارم بود و صدا را می‌شنید. گفت با موضوع این ویدئو یاد داستانی واقعی در زمان یکی از حاکمان فاسد بنی‌عباس افتادم. • او عادت داشت به سادات کُشی! البته نسل کُشی شیعیان در قرن‌های مختلف تا به امروز به مدل‌های مختلف ادامه دارد. • این حاکم فاسد، روزی یکی از سادات را که اتفاقاً سادات حکیم و نکته بینی بود دید. گفت سؤالی از تو می‌پرسم اگر درست پاسخ دهی، از کشتنت صرف نظر می‌کنم! • بگو ببینم: با این همه قدرتی که من دارم، خدای تو خواسته من در چنین جایگاه قدرتی باشم، یا خودم این لیاقت را داشته‌ام و با اختیار و لیاقت خویش به اینجا رسیده‌ام؟ مرد سادات گفت: من یقین دارم هرچه بگویم تو مرا خواهی کشت. ولی بدان تو نه به خواست خدا در مسند قدرتی، نه به اختیار خودت! این بی‌عُرضگی و خمودی ماست که حاکم فاسدی چون تو اجازه‌ی حکومت بر ما پیدا کرده‌ است! • این ماجرای مردم زمان بنی‌عباس نبود فقط! ما اگر ریشه‌‌های یک تمدن انسانی را می‌شناختیم، و برای این شناخت وقت می‌گذاشتیم، معیارهای انتخاب‌مان فاسد نمی‌شد و امروز اختیارمان را به دست بعضی مسئولان فاسد نمی‌دادیم! بعضی نخبگان را گوشه‌نشین کرده‌ایم، و ملاک‌هایمان اشتباهی شد. • سنت خداوند در قرآن هم همه جای جهان یکسان است! انسان که از اعتدال خارج می‌شود حاکمان جور بر او مسلّط می‌شوند. و خروج انسان از اعتدال، خروج او از حالت تراز است! و انسان تراز کسی است که هدف خلقتش را شناخته و دارد همه‌ی انتخابهایش را حول محور همین هدف چینش می‌کند. √ مهندسی معکوس معیارها و ارزشها اولین ضعف ماست که به بعضی نکبت‌ها دچارمان کرده است. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «من هم در دنیا رسالتی دارم، چگونه آنرا به انجام برسانم؟ » ✍ ۹ ساله بودم در زمان رحلت امام خمینی (ره). اولین بار همان روزها بود که «آقای خلیلی» برایم از خوابِ امام خمینی (ره) تعریف کردند. اینکه امام خواب دیدند نقشه‌ی ایران آتش گرفته و ایشان با عبایشان آنرا خاموش کردند. و اینجا بود که فهمیدند رسالتی دارند و باید تنهایی آنرا به انجام برسانند. اینگونه بود که انقلاب ایران را به تنهایی کلید زدند و خداوند ملّت ایران را همراهشان کرد. • با همه‌ی کودکی‌ام این ماجرا مرا بدجور به خودش بند کرده بود. • حیاط‌های قدیم هم که یادتان هست، نصف عمر کودکی‌مان آنجا گذشت. من عادت داشتم ساعتها می‌نشستم در حیاط و زندگی مورچه‌ها را تماشا می‌کردم. آنروز وقتی از کانون برگشتم خانه، اصلاً دلم نمی‌خواست غذا بخورم، دلم نمی‌خواست حرف بزنم، غصه داشتم اما نمی‌دانستم چرا! • رفتم نشستم کنار همان دیوار سوراخدار حیاط که یک عالمه مورچه در آن زندگی می‌کردند. نشستم و زل زدم به آنها... بعضی مورچه‌ها دانه‌های بزرگتری که پیدا کرده‌ بودند را ده نفری با کمکِ هم تکان می‌دادند و می‌بُردند، و بعضی‌ها هم قوی بودند تنهایی قادر بودند دانه‌های خفن را بلند کنند. من عاشق این مورچه‌های سریع و چابک بودم، برایشان اسم می‌گذاشتم و تشویقشان هم می‌کردم. اما آنروز غمگین بودم بی‌دلیل، و اصلاً حس تشویق نبود. • داشتم به حرفهای آقای خلیلی فکر می‌کردم که بابا در را باز کرد و دوچرخه‌اش را صاف آورد کنار همان دیوار سوراخدار گذاشت! همه‌ی مورچه‌ها فرار کردند و رفتند در لانه‌هایشان، و از این ترسیدن‌شان اعصابم خورد شد. به بابا گفتم: باباااا «امام چقدر پُرزور بود که به تنهایی توانست شاه را بیرون کند؟ من هم می‌توانم همینقدر پُر زور باشم؟ بابا گفت: همه‌ی آدمها می‌توانند پرزور باشند به شرط آنکه وقتی ترسیدند یا زورشان کم شد، یک جایی را داشته باشند که بروند آنجا قایم شوند و دوباره زور بگیرند. • گفتم:  مثلاً کجا؟ بغل شما؟ بابا گفت: مثلاً بغل من و یا پناهگاه‌های بزرگتری که کم‌کم پیدایشان خواهی کرد. امروز که داشتم این خاطره را می‌نوشتم، ردپای خدا را در تمام این سالها برای پاسخ به سؤالم روشن تر از هر چیز دیگری دیدم. • من درست فکر کرده بودم: بغلِ بابا دقیقاً همانجایی بود که اگر زورت کم شد باید بروی آنجا تا احساس قدرت کنی! و امام حتماً در بغل باباهای آسمانی‌اش اینگونه قدرت می‌گرفت که توانست شاه را بیرون کند! ما هم در اتصال دائمی با اهل بیت علیهم‌السلام پُرزور می‌شویم مثل امام! «باب الله» یعنی همین ... یعنی آغوشی که ورودی آغوش خداست! ✘امروز می‌فهمم « پُرزور یعنی موحّد» کسی که با عبایش نقشه ایران را خاموش می‌کند، یعنی با دست خدا رسالتش را به انجام رسانیده است. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «به رفاقت نوجوانانتان با ما کمک کنید» ✍️ یکی از پرتکرارترین مشکلاتی که در تحلیل پیام کاربران در ماه فروردین با آن روبرو بودیم؛ مسائل مربوط به «نوجوان» بود. • ما برای راه‌اندازی بخش رسانه نوجوان بیش از یکسال است که با دو گروه متخصص در تلاشیم. یک گروه متخصص در محتوا و یک گروه متخصص در تولید‌های هنری ویژه نوجوان. • آنقدر مدل‌های مختلفِ تولید را برای محتوای انسان‌شناسی نوجوان بالا و پایین کردیم تا بالاخره رسیدیم به یک مدلی که تا حد قابل قبولی به دل خودمان نشست. مدلی که در آن ضمنِ: ۱• تولیدات ویژه شبکه‌های اجتماعی و مخصوص وب‌سایت نوجوان و ۲• تولیدات مکتوب مثل رمان‌ها بسته‌ای از فعالیت‌های اجتماعی مثلِ : ۱• کارگاه‌ها ۲• هیئات مخصوص نوجوان ۳• اردوهای آموزشیِ هنری به منظورِ ‌«هم آموزش» و «هم تولید فرم‌های مختلف مفاهیم انسانی توسط خود نوجوانان» را در خود جای داده است. • ما در «استدیو نوجوان انسان تمام» بالاخره بعد از یکسال تلاش، و آموزش گروهی از نوجوانان برای تولید محتوا به وسیله‌ی خودشان، آماده حضور در عرصه رسانه‌ی نوجوان شدیم. • و پنج‌شنبه اولین روز از دهه کرامت، اولین روز دیدار «گروه برنا منتظر» با نوجوانان شما خواهد بود. که ان‌شاءالله از فردا که ایّام شهادت امام صادق علیه‌السلام می‌گذرد اطلاعیه‌های آن را منتشر خواهیم نمود. ✘ اما آنچه مهم است در این میان، همراهی درست والدین با این واحد است تا نتیجه‌ای که ما در انتظار آن هستیم اتفاق بیفتد. یعنی «اصلاح جهان بینی» که خودبخود «اصلاح رفتار» را نیز بدنبال خواهد داشت. • پس خواهش میکنیم به رفاقت نوجوانانتان با ما کمک کنید، برای خلق کارهای بزرگ! نه اینکه آنها را به یک مجموعه‌ی آموزشی برای نشستن و آموختن معرفی کنید و خیالتان راحت باشد که به نتیجه خواهیم رسید...نه ! ما بدنبال یک رفاقت اثرگذاریم، تا از فرزندان شما سفیران فرهنگی برای «برنا منتظر» بسازیم. امروز، برای شماست! شما پدر و مادرها! شما عموها و خاله‌ها و مادربزرگ‌ها و .... شما معلمان و دبیران و آموزشگاه‌داران و ... • اول ما باید بدانیم چگونه با آسیب‌های بچه‌ها روبرو شویم، تا «برنا منتظر» بتواند در آینده‌ای نزدیک با ابزار رفاقت و احترام و ارزش‌مداری نسل نو، آنان را با مفهمومی به نام «خود» و «مدیریت خود» آشنا کند. نوجوانی که این دو را آموخت، مدیریت تمام ارتباطات خویش را خواهد آموخت. برنا منتظر: «استدیو نوجوانِ انسان تمام» Borna.montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
💬 : اگر سپر داشتی، گذشته که خوب است، آینده هم نمی‌تواند تو را سِحر کرده و غمگینت کند! ✍️چهار ماه از ازدواجشان گذشت که مشکلاتشان بالا گرفت. و هرکدام رفتند خانه‌ی پدری! هر بار هرکدامشان را که می‌دیدم؛ کوه درد بودند از مرور خاطرات گذشته! هم همدیگر را دوست داشتند هم از همدیگر گلایه‌های خفن! • سه چهار ماهی در همین وضعیت بودند که هر دو خسته شدند، آقای داماد آمد و گفت من قادر به تحمل این وضعیت نیستم، کوتاهی‌ها و قصورات خودم را هم می‌پذیرم، ولی نیاز دارم به من زمان بدهند تا جبران کنم. گفتم : من با همسرتان صحبت می‌کنم ان‍شاءالله که همه چیز ختم بخیر شود. • برای عروس خانم که موضوع را گفتم: او هم انگار که هم دلش تنگ شده باشد و هم برای یک فرصت دوباره بی‌میل نباشد، قبول کرد که برود و فکر کند. ✘ موقع رفتنش، گفتم: بیشتر از آنکه بخواهی فکر کنی می‌توانی به او فرصت بدهی یا نه، باید فکر کنی ببینی می‌توانی «به خودت فرصت بدهی یا نه؟ گفت : یعنی چه ؟ گفتم : یعنی «می‌توانی خودت را صفر کنی یا نه»؟ و باز با تعجب نگاهم کرد... ادامه دادم یعنی می‌توانی گذشته را فراموش کنی یا نه و به او کمک کنی جبران کند؟» گفت: فکر می‌کنم درباره‌اش! گفتم : فکر نکن، از ابزاری که خدا برایت گذاشته کمک بگیر،و فکرت را از «فلش بک» حفظ کن. گفت: چه ابزاری ؟ گفتم : گذشته و آزارهایی که از خاطرات گذشته بر انسان تحمیل می‌شود، به تعبیر قرآن «حملات از پشت سرِ» شیطانند. حرزهای بسیاری از معصومین علیهم السلام مخصوصاً از امام سجاد علیه‌السلام برای ما به ارث مانده که بعنوان سپر، تو را حفظ می‌کنند. ولی دعاهای قدرتمندی برای دفع حملات شیاطین جنّی و انسی هست که می‌تواند تمام این حمله‌ها را از تو دفع کرده و ذهن و قلبت را برای تجربه‌ی یک زندگیِ نو خالی و آماده کند. • دو روز بعد شبیه آدمهای کتک خورده با یک عالمه خاطره‌ی آزاردهنده از گذشته آمد. گفتم : این حال تو یعنی نمی‌توانی به خودت فرصت بدهی، نه؟ گفت: با این خاطرات چه کنم؟ گفتم : اگر سپر داشتی، گذشته که خوب است، آینده هم نمی‌تواند تو را سِحر کرده و غمگینت کند! یاد حرفم افتاد... انگار که به ضرورت این امداد‌خواهی و نقش حرزها و دعاهای استعاذه رسیده باشد با رضایت نگاهم کرد و رفت. • روز جمعه در مراسم بودیم که باران گرفت! دیدم زیر باران ایستاده و دعا می‌کند... حالش خوب بود و آرام ! با خودم گفتم: جانم به امامی که کلماتش شبیه یک جوشن آهنین می‎‌آید و دورت را می‌‌گیرد و تو را از دسترس حملات شیطان دور می‌کند. ※ حرزها: دعای ۲۲ (دعای صبح و شب/ حرز کامل) ۲• دعای ۲۳ (دعای صبح و شب/ حرز دیگر) ۳• دعای ۲۷ (پناه جستن از بلاها و اخلاق نکوهیده) ۴• دعای ۲۹ (در پناه جستن) ۵• دعای ۱۸۰ (ایمنی یافتن از ترس و رهایی از هلاکت) ۶• دعای ۱۸۱ (درخواست آن که در حرز الهی باشد) ※ ادعیه دفع حملات شیاطین : ۱دعای ۵۰ (پناه بردن به خدا از مکر و دشمنی شیطان) ۲• دعای ۴۸ (برطرف‌کننده وسوسه) @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: یک پرده‌ی دیگر از چهره‌ی جریانِ تمدن‌ساز جهان کنار رفت. ✍️ امروز بعد از یکسال می‌خواهم حرف بزنم از «کشتی نوح‌مان»! بیش از یکسال است ! برای سایتی سه زبانه (انگلیسی/ عربی/ فارسی) تولید محتوا می‌کنیم به نام «امام مهدی کیست؟» « Who is Imam Mahdi » تولید محتوای آن تمام شده، سایت طراحی و اجرا شده و ما بعد از یکسال جنگ تن به تن با شیاطین جن و انس، به حمد و اراده الهی در حال چینش محتوای این سایت سه زبانه هستیم. • روزی که تولید محتوای آن را شروع کردیم، هرگز تصورش را هم نمی‌کردیم در زمانی این سایت به رونمایی برسد که جهان به طلب شناخت حقیقت، جامه‌اش را پاره کرده و سینه‌اش را آماده‌ی نوشیدن معارف الهی کرده باشد. این سایت هفت بخش اصلی دارد : 1- آینده جهان در ادیان / 2- آینده جهان در قرآن 3- انسان کیست؟ / 4- موعود کیست؟ 5- سیر حرکت تاریخ به سمت ظهور موعود 6- مستندات وقایع پیش از ظهور موعود 7- نقش هرکدام از ما در ظهور موعود روز شنبه داشتم سرتیترهای بخش ششم را می‌نوشتم تا برود برای ترجمه... بخشی از این فصل سایت، درمورد «انقلاب ایران» بعنوان «بزرگترین جریان در تغییر تمدن جهان» بود. • رو کردم به آقای فراهانی و گفتم : خیلی‌ها بعد از رونمایی سایت ممکن است خرده بگیرند به اینکه جای حرف زدن از انقلاب بعنوان «جریان نهایی تمدن‌سازی» در داخل هم نیست، چه رسد به بین‌الملل. اما این «کشتی نوح» است ! خدا آب حرکت این کشتی را به وقتش خواهد رساند. √ عاقبت‌بخیری «پرزیدنت شهید» یعنی : او می‌شود «یک مدل قابل فهم از نحوه مدیریت در تمدن الهی برای مردم جهان». و انقلاب است که مدیران این چنینی تربیت می‌کند که می‌شوند الگو برای جهان! یک «پرزیدنت» در آن منطقه دورافتاده چه می‌کند آخر؟ و این می‌شود همان آب که حرکت کشتی نوح ما را آسان می‌کند. ✘ انقلاب همان جریان تمدن‌سازیست که انسانهایی مثل «پرزیدنت شهید» را برای اداره دولت صالحان تربیت می‌کند. • حادثه‌های آخرالزمان تند تند در حال وقوعند آنهم با حساب و کتاب ریاضیات خدا! و محال است اتفاقی رخ دهد که در مسیر تحقق آینده حتمی و نزدیک جهان نباشد. عاقبت‌بخیری سید ابراهیم و همراهانش، یک پرده‌ی دیگر از چهره‌ی حقیقی ذات انقلاب را کنار زد و امروز این مردم جهانند که بدنبال کشف بستر پرورش چنین انسانهایی، مفاهیم مربوط به «انقلاب ایران» را و سپس «درک چهره‌ی جهان پس از ظهور» را قورت خواهند داد. شهادت رئیس جمهور شهید و همراهانش، مصیبتی است پیچیده در لحافی از شادی! جهان با این اتفاق یک پرده به سمت رونمایی از تمدن نوین الهی به پیش رفته است. تا پرده آخر چیزی نمانده! امّت تمدن‌ساز ایران، سرتان را با افتخار بالا بگیرید که شما فرزندان همان «روح الله»ای هستید که پرچم انقلاب را برای ساختن «ابراهیم»ها برافراشت نه برای توهم افکار پوسیده و آب و برقِ مجانی خواه. دعا کنید برای قدم‌های آخر سایت تمدنیِ « Who is Imam Mahdi » @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: « ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. » ✍️ جلسه‌ی مدیران بود! مدیران که می‌گویم یعنی آنهایی که از همه بیشتر کار می‌کنند، از همه کمتر می‌خوابند، و از همه بیشتر به رفع نیازهای بقیه فکر می‌کنند. از همه بیشتر در دفتر هستند. از همه بیشتر دغدغه‌ی گسترش و پیشرفت کار را دارند. سن و سال هم ندارد. در بعضی بخش‌ها کم‌‌سن و سال‌ترین فرد، مدیر شده و بقیه هم با عشق، درکنارش کار می‌کنند و فرمان می‌برند. • موضوع جلسه را از ابتدا نگفتم! فقط یک سوال مطرح کردم : بهترین نیرو در واحد شما کیست و چرا ؟ هرکدام از بچه‌ها یکی از نیروهایشان را معرفی کردند و چند ویژگی بارز او را گفتند. و آقای فراهانی یکی یکی تمام این ویژگی‌ها را روی تخته نوشتند. ✘ تمام که شد، دیدیم یکی از این ویژگی‌ها در اغلبِ بچه‌های ممتاز، مشترک بود: «فکر کردن به دغدغه‌ی اول مجموعه و بکارگیری تمام تلاش برای رفع آن» یعنی چیزی که او فکر میکند و برایش تمام خودش را آورده وسط، با چیزی که مدیرش برای آن می‌دود یکیِ یکیِ یکی‌ست. تازه یکی از بچه‌‌ها گفت: فلان نیرویِ من همیشه زودتر از من نیازهای مرا تشخیص می‌دهد، و عموماً وقتی به او چیزی را می‌گویم، می‌بینم نصف راه را هم رفته است. گفتم : مثلِ خودِ تو ! خودت هم همینطوری هستی آخر! هر بار به نیازی میرسیم برایش فکر کرده بودی و یا بخشی از راه را هم رفته بودی. و این یعنی شما دو نفر در درک زمان، و تشخیص اولویت‌ها به فهم تراز و مشترک رسیده‌اید و این «حرکت دسته‌جمعی» یک امتیاز مهم در یک تشکیلات است که باعث می‌شود افراد دچار «زمان‌شناسی متفاوت»، درک متفاوت و درنتیجه سوء تفاهم نشوند و تشکیلات چابک به سمت مقصدش حرکت کند و از حملات عجیب و غریب شیطان و اختلاف‌انگیزی‌ها در امان بماند‎‌. همه بلدید اینرا : در دعای عهد می‌خوانیم که : و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه ... خدایا ما را قرار بده جزو کسانی که در رفع نیازهای امامش سرعت می‌گیرد و می‌دود به سمتش. آیا آنچه امروز از بچه‌‌ها گفتیم : تمرین همین فراز نیست؟ همه تایید کردند. • گفتم : آیا خود ما همه‌ی این ویژگی‌ها راداریم؟ و این مهمترین ویژگی را چی ؟ تصدیق کردیم که خیلی‌هایش را نداریم و در بعضی خصائص بچه‌ها از ما جلوترند. گفتم :هرگاه دیدیم، همه دارند : • چابک می‎‌روند و ما با هزار شک و شبهه و سوءتفاهم درگیریم و نمی‌توانیم حرکت کنیم، • یا مشغول عیب این و آنیم، • یا رشد و پیشرفت کسی روی مخ ماست و منتظریم جایی حالش را بگیریم، • یا توقع داریم فلان توقع‌مان برآورده میشد و نشد و حالا کند شدیم، • یا حالمان با چیزی غیر از این حرکت دسته‌جمعی خوش است، یعنی : ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. فقط «عاشق» می‎‌دود برای رفع نیاز کسی. اگر دیدیم چیزی نمی‌گذارد سرعت بگیریم برای رفع نیاز، یعنی به همان خَرسَنگی رسیدیم که باید تُف کنیمش بیرون تا سبک شویم وبرویم. • یکی از بچه‌ها گفت : اگر تمام این ویژگیها را کنار هم بگذاریم، می‌شود یک فرد تراز که برای هر کسی که اطرافش هست؛ امن است. گفتم : و این یعنی صاحب اسم «مومن». و امام از ما سربازی نمی‌خواهد! رسیدن به همین مقام امن را می خواهد، زیرا دولت او، دولتِ صالحان است! آنان که به مقام امن عشق رسیده‌اند! @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «بچه‌ها آمده‌اند تا ما رفتار خدا را با خودمان تمرین کنیم» ✍️ اشتباهی تکراری بود که چند ماهی سیر صعودی داشت و تذکرهای غیرمستقیم اثری نداشت. سن و سال نمی‌شناسد، گاهی ما آدمها فکر میکنیم مخاطب همه‌ی تذکرها دیگرانند و این وصله‌ها به ما نمی‌‎چسبد. • خدا یک عادت جالبی دارد تا زمانی صبر می‌کند در مورد خطاهایت، اگر خودت به داد خودت نرسیدی، کمی پرده را کنار می‌زند و خرابکاری‌ات مشخص می‌شود تا بلکه ترس‌هایی مثل از دست دادن محبت عزیزان، ترس از وجهه اجتماعی، ترس از آبرو و ... بیفتد به جانت و خودت به داد خودت برسی و بیفتی در آغوشش و توبه کنی! ✔️ پرده‎پوشی خدا خاصیتِ مربی‌گری اوست، ✔️ پرده‌دری او نیز هم ... • آمد نشست کنارم و گفت : می‌خواهم با شما حرف بزنم ! گفتم : باشه در یک فرصت مغتنم صحبت می‌کنیم! گفت : فرصت مغتنم یعنی چی؟ گفتم : یعنی وقتی که قلب به مرحله‌ی پذیرش رسیده باشد، آنوقت اگر صحبتی اتفاق بیفتد غنیمت است، می‌نشیند به جانِ این جان، و رشدش می‌دهد! و جانی که دائم دنبال علّت‌تراشی است و فضای لُخت که کلمات بروند روی آن بنشینند و جوانه بزنند و سبزش کنند ندارد، هیچ فرصتی برایش مغتنم نیست. • گفت : یعنی کِی «فرصت مغتنم» می‌رسد؟ من منتظر بمانم صدایم کنید؟ • گفتم: ما آدمها وقتی برسیم به مرحله‌ی فرصت مغتنم؛ آنوقت این گفتگو خودش جور می‌شود! • گفت: چجوری؟ گفتم : ما باید موانعِ فهم را از درونمان برداریم تا جان، توان کشف ریشه‌ی خطا و توان جبران را پیدا کند! • گفت : موانع یعنی چی؟ گفتم : آنچه که نمی‌گذارد فقط دنبال کشف خطای خودت باشی به هیچ چیز دیگری جز همانجایی که خودت اشتباه رفتی، فکر نکنی! • در هاله‌‌ای از ابهام و سؤال پیچیده شد و از کنار من رفت .... و من می‌دانستم این تحیّر حتماً به جواب می‌رساند او را! ✘ با خودم فکر کردم: بچه‌ها آمده‌اند تا ما رفتار خدا را با خودمان تمرین کنیم: و چقدر خدا توبه را آسان کرده ! • هیچ آداب و ترتیبی نمی‌خواهد، کافی‌است بنشینی و فکر کنی که کجا خطا رفته‌ای؟ ✘ هم خودش ریشه را به تو می‌فهماند، ✘ و هم قلبت را از سنگینی این دوری که بین تو خودش افتاده رها می‌کند، ✘ و هم توان جبران می‌دهد! ✘ و هم بیش از گذشته محبت و دوستی‌اش را برایت سرریز می‌کند! بشرطی که تو آنقدر قلبت را لُخت کرده باشی که بتواند زوائد خطرناک نفس تو را بکشد بیرون و بگیرد جلوی چشمانت! و تو آنرا با قلبت ببینی و باور کنی و واقعاً بخواهی که جبران کنی نه اینکه تازه توجیه کنی یا فرافکنی کنی... همین! ✔️ به این می‌‌گویند «مسیر توبه» ! و این در همه‌ی جریانهای بازگشت ؛ همین شکلی است! چه در ارتباط آدمها باهم و چه در ارتباط بندگان با خدا! @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «اگر جهان‌بینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمی‌رسد!» ✍️ یکسال پیش بود. دستم بند بود و پاهایم خیس، داشتم حیاط کوچک‌مان را می‌شستم. دیدم تلفن سه بار پشت هم، بی‌وقفه زنگ خورد. با خودم گفتم حتماً مسئله‌ای اورژانسی است. • شیر آب را بستم و شلنگ را انداختم وسط حیاط و دویدم به سمت اتاق. • صدایش مضطرب بود با یک عالمه بغض که هر لحظه می‌خواست بترکد. گفت: امروز جواب پاتولوژی‌ام را گرفتم. گفتند آن سه تا توده که در ماموگرافی دیده شده بودند بدخیمند، و باید این عضو کاملاً تخلیه شود. • گفتم: یکی از دوستانم جراح حاذقی است که بطور تخصصی در همین زمینه کار می‌کند. همین الآن زنگ میزنم و با او هماهنگ می‌کنم، تو حرکت کن به سمت مطبش. دوستِ جراحم نیز تشخیص پزشک قبلی را تأیید کرد و یک نوبت جراحیِ زود به او داد. ولی او نرفت ... چون از جراحی وحشت داشت. • یکسال را با انواع و اقسام دستورات طب‌های دیگر مشغول شد تا اینکه صبحِ دیروز فهمیدم، چندین قسمت از بدن او درگیر این سرطان شده و بخاطر درگیری فضای لگنی دیگر توان راه رفتن ندارد. افتاده در رختخوابِ انتظارِ مرگ!!! • دیشب پسرم بی‌مقدمه پرسید : تکلیف جبهه اصلاحات برای ما که مشخص است هیچ، واقعاً در این هیاهویِ رسانه‌ای و میدانی که از رقابت میان کاندیداهای انقلابی ایجاد شده، تکلیفِ مردم چه می‌شود؟ • گفتم: تکلیفِ هر کس را جهان‌بینی او مشخص می‌کند! اگر جهان‌بینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمی‌رسد! • گفت: یعنی چی؟ • گفتم: اگر خاله ریشه‌ی همان سه تا توده را می‌خشکاند در بدنش، امروز این توده‌ها از جاهای دیگر نمی‌زدند بیرون! • گفت: چه ربطی دارند اینها باهم! • گفتم: این حدیث را هزار بار استاد خواند برایمان؛ ریشه‌ی حق در عالَم، امامِ حق است و ریشه‌ی جور، امامِ جور! و اگر جهان‌بینی کسی جهان‌بینی وسیعی باشد میرود سراغ قطع ریشه‌ی ظلم در جهان! که یکباره همه چیز را سامان دهد! ✘ اگر جهان، با «امام حق» تنظیم شود، و مردم حرکتِ صحیح به سمتِ امام حق را در جهانِ درونشان آغاز کنند؛ جهانِ بیرون اثرات این تعادل درونی را از خود بروز خواهد داد. √ جهان‌بینی هر کاندیداست که وسعت برنامه‌ها، سطح توکل و میزان اراده‌ی او را مشخص می‌کند. کسی که جهانی فکر میکند: ریشه‌ی اصلاح معیشت و رشد فرهنگ و .... در ایران را همان می‌داند که ریشه‌ی انواع فسادها در فلان قاره و فلان کشور جهان است. او خیز برمی‌دارد ریشه را تغییر دهد! جهش اینگونه ایجاد می‌شود. با اصلاح جهان‌بینی مردم.... اصلاح جهان درون، اصلاح حکام و مدیران و تمام جامعه را در پی دارد وگرنه چه بسیار آسایش‌ها که آرامش با خود نداشتند. • گفت: من دارم می‌فهمم شما چه می‌گویید! • ادامه دادم : برای همین است دسته‌ای از مردم، دو دل می‌شوند، چون جهان‌بینی تمدنی انقلاب را هنوز باور نکرده‌اند. و بسیار اندکند آنان که به تراز دولت کریمه و برای تغییر تمدن جهان، فکر می‌کنند و برنامه دارند. • هیچ فرقی میان دلسوزی و کارآمدی کاندیداهای جبهه انقلاب نیست: مگر در وسعت جهان‌بینی‌شان! دیگر این ماییم که باید انتخاب کنیم بر اساس کدام جهان‌بینی انگشت‌مان را بر جوهر میزنیم! ـ تغییر تمدن فاسد و حیوانیِ جهان که ریشه‌اش مدیریت غیرِ تخصصی و غیرالهی جهان است؟ ـ یا اصلاح موقت مشکلات معیشتی و ... که البته محال است بدون حذف ریشه، برای همیشه درمان شود، فقط ممکن است که با یک مسکّن تخفیف یابد! حرفمان که تمام شد: آرامشش را از جنس بوسیدنش میشد فهمید! @ostad_shojae