eitaa logo
قرارگاه فرهنگی هنری حوزه بسیج حضرت زهراس
47 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
78 فایل
🌸کانال فقط مخصوص گزارشات🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
گذری کوتاه بر زندگی در ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۸ در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند . پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت. وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت. هشتاد و پنجمین دبیرستان ابن سینای همدان است. پس از آن نیز در آزمون سراسری سال ۷۷ شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال ۸۱ از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود. با سن پایین حدود ۳۲ سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود. وی در سال ۱۳۸۰ و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت. او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت. به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع. سرانجام این مرد الهی در ۲۱ دی ۱۳۹۰ پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی شد. از یک فرزند به نام به یادگار مانده است. •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
🌴🌹🕊🏴🕊🌹🌴 بچه های ما امروز در تظاهرات و هیئت ها و روضه خوانی ها بزرگ می شوند و شیر مادر را مخلوط با می مکند و عشق حسین (ع) به جانشان آمیخته می گردد، مادرانی که دامن پاکشان پرورشگاه مومنین مجاهدی است که تاریخ آینده ی کره زمین را با دست های توان مندشان می نویسند و آینده انقلاب و حکومت جهانی عدل در سراسر کره ی زمین استمرار می بخشند. بگذار دشمن خود را بفریبد و در انتظار از پا نشستن ما باشد و از پیوند تاریخی ما با غافل بماند . آینده از آن ماست.
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 سرماي شديدي خورده بود. احساس مي‌كردم به زور روي پاهايش ايستاده است. من لشكر بودم. با خودم گفتم: خوبه يك براي حاجي درست كنم تا بخوره بشه. همين كار را هم كردم. با چيزهايي كه توي آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم. از حالت نگاهش معلوم بود خيلي ناراحت شده است. گفت: چرا براي من سوپ درست كردي؟ گفتم: حاجي آخه شما مريضي، ناسلامتي ؛ شما كه سرحال باشي، يعني لشكر سرحاله! گفت: اين حرفا چيه مي‌زني فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيه‌ي نيروهام فرق گذاشتي؟ توي اين لشكر، هر كسي كه مريض بشه، تو براش سوپ درست مي‌كني؟ گفتم: خوب نه حاجي! گفت: پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايي رو مي‌خورم كه بقيه‌ي نيروها خوردن.
، ١٢ ساله ای است که به گفته سید صالح موسوی : " هر وقت اسلحه ژ_3 ، روی می انداخت نوک اسلحه روی زمین می شد.. در تمام روزهای از ٣١ شهریور تا ٢٨ مهر ۵٩ در ماند و به قول تمام بچه‌های باعث دلگرمی رزمنده‌ها بود . شب‌ها که روی پشت بام می‌خوابیدم از من در مورد و می‌پرسید! هر بار او را به بهانه‌ای از بیرون می‌بردیم تا سالم بماند باز غافل که می‌شدیم می‌دیدیم به برگشته و در مشغول کمک است ... آن نوجوان ١٢_١٣ ساله آن روز به وظیفه‌اش عمل کرد .. وظیفه‌اش بود که و را رها کند و از شهرش کند . 🌹 🕊 🍃🌺
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 به خاطر به مدت سه روز پرچم پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان نیمه برافراشته بود . کـه در انگلستان برای او ساختند . 🌹 🕊 🥀🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 برای مرخصی به شهرضا آمد. مادرش برای ناهار نان و کباب برایش فراهم کرد. چند لقمه ای بیشتر نخورد و کشید کنار. به او تعارف و اصرار کردم که غذایش را بخورد. ولی در حالی که اشک در چشمانش داشت، در پاسخم گفت: «پدر! من چگونه می توانم در این سفره ی پر محبت و گرم، نان تازه و کباب صرف کنم، در حالی که نمی دانم یارانم، همسنگرانم بسیجیان عزیز چه غذایی می خورند!» راوی :
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 خدایا حق شهدا را بر ما حلال کن ، خدایا سؤال نکن در مقابل خون شهیدان چه کردید ، چون ما جوابی نداریم بدهیم ، خدایا ببخش ما را . آن عزیزان از جانشان گذشتند و ما حاضر نیستیم به خاطر انقلاب و اسلام ، ساعتی بیشتر کار کنیم ، ساعتی بیشتر درس بخوانیم ، کمتر دنبال بیهوده گویی و تلف کردن وقتمان باشیم ، خدایا خودت ما را ببخش . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌺 💐🌼
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 هواپیمای سوخو را حاج احمد وارد نیروی هوایی سپاه کرد. همه انتظار داشتیم مراسم افتتاحیه‌اش در تهران باشد . ولی گفت : می‌خواهم مراسم افتتاحیه توی باشد . پایگاه هوایی کوچک بود . کفاف چنین برنامه‌ای را نمی‌داد . بعضی‌ها همین موضوع را به گفتند . ولی اصرار داشت مراسم در باشد . با برج مراقبت هماهنگی‌های لازم انجام شده بود . خلبان ، برفراز آسمان ، هواپیما را چند دور، دور حرم حضرت طواف داد. این را از خلبان خواسته بود . خیلی‌ها تازه دلیل اصرار را فهمیده بودند . خدا رحمتش کند ، همیشه می‌گفت : ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت ، خصوصاً آقا بی‌نیاز نیستیم . 💐 💐 🌺 🌺🌼 🌺🌼💐 🥀 🕊🌹