6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫داستان حضرت مسلم ابن عقیل(ع)
#انیمیشن
#محرم
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#محرم_متفاوت 🖤
💔آزادگی حرّ؛
♦️یکی بود، یکی نبود
زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
خدا بود و خدا بود و خدا بود.
✍🏻کاروان کوچک امام حسین که وارد عراق شدند، محلی را برای استراحت انتخاب کردند و آنجا چادر زدند؛
حرّ بن یزید ریاحی، مردی نظامی بود و ابن زیاد ستمگر به او مأموریت داده بود تا خود را به امام برساند و او را دستگیر کند و پیش او ببرد؛
حر همراه با لشکر هزار نفره اش به محل استراحت امام حسین رسید؛ ظهر بود و گرمای هوا انسان و حیوان را اذیت میکرد.
با اینکه لشکر حر دور چادرهای امام حسین و همراهانش حلقه زده بودند، امام حسین با آنها با محبت رفتار کردند و به یارانشان فرمودند:«به این بندگان خدا و اسب هایشان آب خنک بدهید تا حالشان جا بیاید.»
بعد امام به حر فرمودند:«ما به دعوت مردم کوفه، به عراق آمدهایم.»
حر جواب داد:«من از دعوتی که می گویید، بی خبرم! و مأمورم شما را پیش ابن زیاد ببرم.»
امام حسین فرمودند:«اگر مردم کوفه از دعوتشان پشیمان شدهاند، ما به مکه برمیگردیم.»
اما حر قبول نکرد و گفت:«نمیشود. جای دیگری را انتخاب کنید و راه بیفتید تا من از ابن زیاد اجازه بگیرم.»
امام حسین مجبور به قبول کردن شد و کاروان امام با همراهی لشکر حر، به سمت مکانی نامعلوم به راه افتادند؛ تا اینکه در نزدیکی کربلا نامه ی این زیاد به حر رسید.
ابن زیاد دستور داده بود، حر به امام حسین سخت بگیرد و آنها را در بیابانی خشک و داغ نگه دارد تا امام بیعت با یزید بی دین را قبول کند.
حر از همه ی این کارهایی که مجبور بود به دستور ابن زیاد انجام بدهد، ناراحت بود و دلش نمی خواست امام حسین و خانوادهاش را اذیت کند؛ چون او می دانست امام حسین نوه ی پیامبر و فرزند حضرت زهرا است.
اما ابن زیاد ستمگر حر را مجبور کرد، اجازه ندهد آب به کاروان امام حسین برسد؛ تا اینگونه امام حسین تسلیم بشود.
حر خودش را بین بهشت و جهنم میدید؛
او می دید که امام حسین چقدر مهربان است، می دید در کاروان امام حسین زنها و بچه های کوچکی هستند که گناهی ندارند، او دیگر میدانست که حق با امام حسین است و یزید و ابن زیاد ظالم و ستمگر و بی دین و بدجنس هستند.
حر تصمیمش را گرفت؛ او پول و فرمانده ی لشکر بودن و همه ی امتیازهای دنیایی اش را دور انداخت و به سمت امام حسین رفت؛
شمشیر و سپرش را به زمین زد و سرش را پایین انداخت و گفت:«ای نوه ی رسول خدا؛ من را ببخش. من در حق شما بد کردم، اما پشیمانم.»
امام حسین با مهربانی حر را بغل کردند و فرمودند:«تو آزاده هستی، مثل اسمت. خدا به تو خیر بدهد.»
حر در آغوش امام حسین به بهشت رسید.
♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀قصههای عزیز
🎈قسمت اول
#قصه_شب
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
#امام_حسین
#محرم
یکی بود یکی نبود .امام حسین (ع) که امام سوم ماست در شهر مدینه زندگی می کردند. امام حسین (ع) همیشه مردم را به کارهای خوب دعوت می کردند و به مردم می گفتند: از آدمهایی که کارهای زشت می کنند و به مردم ظلم می کنند همیشه دوری کنید.
به خاطر همین حرفها یزید که خلیفه بود و به مردم ظلم می کرد و همیشه کارهای زشت انجام می داد با امام حسین دشمنی می کرد. یک روز از کوفه نامه های زیادی برای امام حسین(ع) رسید. نامه هایی که مردم آنجا از امام حسین (ع) دعوت کرده بودند که آنجا برود تا مردم از او یاری کنند.
برای همین امام حسین (ع) به سمت آنها حرکت کرد ولی وقتی به سرزمینی نزدیکی کوفه که اسمش کربلا بود رسید، دیدند به جای اینکه مردم به استقبالشان بروند سربازان دشمن به سمت آنها آمده اند تا با آنها بجنگند.
امام حسین (ع) و یارانشان چند روزی آنجا بودند و دشمن هم آب را بر روی آنها قطع کرده بود و همه تشنه بودند.
یک شب امام حسین (ع) به یارانشان گفتند که دشمنان با من کار دارند شما می توانید بروید ولی همه یارانش گفتند ما با تو هستیم. روز بعد که روز عاشورا هست جنگ شد و امام حسین (ع) و یارانشان بادشمن جنگیدند و به شهادت رسیدند.💔
بچه های عزیزم
برای همین ما هر سال روزعاشورا توی هیئت ها می رویم و برای امام حسین (ع) عزاداری می کنیم و سینه می زنیم و گریه می کنیم… پس یادتون نره توی عزاداریها شرکت کنید تا امام حسین (ع) هم همیشه از خدا برای شما خوبی طلب کند🤲
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1737532T15795750(Web)-mc.mp3
4M
✨قصه قهرمانان کربلا ✨
#حبیب_بن_مظاهر
به روایت سید جواد هاشمی
🥀"حبیب بن مظاهر" مردی عابد، پارسا، شجاع، باصلابت و با قدرت بود. به طوری که در روز عاشورا نیز با شجاعت تمام، در مقابل لشکر عمر سعد ایستاد و شروع به نصیحت و اندرز کرد؛
😔بلکه، آن خفتگان و اسیران هوای نفس را بیدار کند....
#محرم
#امام_حسین
منبع : ایران صدا
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر
وضو
اتل متل حوض آب
آبیه زیر آفتاب
شب که میاد دوباره
عکس ستاره داره
بیا وضو بگیریم
که بعد نماز بخونیم
بادست راست آهسته
اب رو صورت نشسته
از پیشونی تا چونه
رو لبها و رو گونه
با دست چپ آهسته
آب روی دست راسته
از بالای آرنجم
تا انگشتهای دستم
میشویم من با دقت
آهسته نه با سرعت
دست چپم همینه
آب روی دست میشینه
با دست راست ترم
مسح میکشم رو سرم
از فرق سر تا پیشونی
آفرین که اینرو میدونی
بادست راست
مسح میکشم رو پای راست
با دست چپ مسح میکشم
رو پای چپ
حالا وضو تموم شد
خدا ازم راضی شد😌🥰
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀داستان روز پنجم محرم- عبدالله بن الحسن (علیهالسلام)
#محرم_متفاوت
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#محرم_متفاوت 🖤
💔زهیر؛ همسفر کاروان عشق
♦️یکی بود، یکی نبود
زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
خدا بود و خدا بود و خدا بود.
✍🏻زهیر، یک مرد بزرگ و ثروتمند و شجاع از مردم کوفه بود؛
یادتون هست گفتم که امام حسین و خانواده اش برای انجام حج به مکه رفته بودند؟؛ زهیر و خانمش هم همان سال، زائر خانه ی خدا بودند.
آنها در مکه شنیده بودند که یزید شاه ظالم میخواهد به زور امام حسین را مجبور کند تا با او دوست بشود و او را قبول کند؛ و امام حسین که می داند یزید مرد خیلی بدی است، حج را تمام نکرده و از مکه خارج شده و به دعوت مردم کوفه، در راه عراق است.
زهیر خجالت میکشید با امام حسین رو به رو شود؛ چون میترسید امام از او دعوت کند تا به کاروان آنها بیاید و دوست و همراهشان شود و زهیر دوست نداشت این کار را انجام دهد.
یا پشت سر کاروان امام حسین میماند، و یا از کاروان امام حسین جلوتر می رفت و تلاش میکرد، در هیچ استراحتگاهی، با آنها همسایه نشود و امام حسین را نبیند.
تا اینکه کاروان امام و کاروان زهیر، به یک استراحتگاه، با هم رسیدند و زهیر نتوانست کاری کند.
ظهر بود و آفتاب داغ و سوزان عراق به شدت میتابید؛ امام شخصی را پیش زهیر فرستاد و از او دعوت کرد تا به چادرش برود.
اما زهیر ناراحت شد و دلش نمیخواست برود.
خانم زهیر با دلخوری به او گفت:«نوه ی رسول خدا تو را دعوت کرده، برو ببین چه میگوید؛ اگر نروی، بی احترامی کرده ای و کار خوبی نیست.»
زهیر با اصرار خانمش، به چادر امام رفت.
مدت زیادی گذشت، خورشید کم کم می رفت تا غروب کند که زهیر سرحال و خندان به چادر خودشان بازگشت و به همسرش گفت:«میخواهم به کاروان امام حسین بروم و با آنها همسفر بشوم. حق با امام حسین است و در کنار امام حسین بودن، باعث خوشبختی است.»
خانم زهیر از این همه تغییر، خیلی تعجب کرد؛
آن شب، زهیر را دید که بیرون از چادر دراز کشیده و به آسمان نگاه میکند.
او را می دید که به هلال ماه و ستاره ها خیره شده بود، اما نمی دانست به چه چیزی فکر میکند که لبخندی گوشه ی لبش نشسته است.
صبح فردا زهیر همسفر کاروان امام حسین شد؛
زهیر رفیق امام حسین شد و ظهر عاشورا از امام و بقیه، مراقبت کرد تا نماز بخوانند. و آخر هم در آغوش امام حسین خوشبخت شد.
♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
16.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔کودکان کربلا
عبدالله بن حسن علیهالسلام
#محرم_متفاوت
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حضرت قاسم علیه السلام_صدای کل کتاب_276589-mc.mp3
10.05M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت قاسم ابن الحسن
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
14.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤ماه محرم
به ما گُفته امامْ صادق (ع) عزیزم
تو شادی های ما خَندون باشید
وَ در غَم های ما مثلِ مُحرم
شما هم مثلِ ما مَحزون باشید
مُحرم فُرصتِ خود سازیِ ماست
واسه این از خدا ممنون باشید
سُرود و جشن و شادیْ باشه بعداً
به دور از گفتهٔ شیطون باشید
تو هر مسجد ، تو هر دسته ، تو روضه
به یادِ کربلا گِریون باشید
به یادِ حضرتِ عباس (ع) و زینب (س)
به یادِ مادری دِلخون باشید
به یادِ تازیانه ، ضَربِ سیلی
به یادِ چِهره ای گُلگون باشید
با خِدمت توی هر موکِب یا هِیأت
شما هم مَردِ این مِیدون باشید
ریا میشه کسی ما رو ببینه
مِثه محسن تو کار پِنهون باشید
قشنگ نیست که واسه توزیع نَذری
شما هم جُزءِ راهْ بَندون باشید
نَبَندید راهِ مَردم رو تو کوچه
یه موقع آخِرت مَدیون باشید
نمازِ صُبحِتون میشه قَضا پس
نَباید تا سَحَر بیرون باشید
بِبَندید با حسین (ع) تا روزِ مَحشَر
یِکی عَهد و بَر این پِیمون باشید
که مثل حضرتِ عباس (ع) و زینب (س)
شما هم واسه او مجنون باشید
به لُطفِ حَق که در جمعِ شهیدان
شما هم در بهشت مِهمون باشید
🥀به یاد شهید عزیز و گرانقدر «محسن حُجَجی»
شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر
#محرم
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6