فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫داستان روز هشتم محرم
حضرت علی اکبر (علیهالسلام)
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر کودکانه
#محرم
صدای طبل و زنجیر
می آید از خیابان🥁
غمی نشسته امشب
به قلب پیر و جوان💔
صدای واحسینا
پیچیده در هر کجا
زنده شده دوباره
خاطره ی کربلا🏴
گردیده یک عالمی
در سوگ او سیه پوش🖤
مردم همه عزادار
با اشک و غم هم آغوش
آمد محرمُ باز
صدای اشک و ناله😢
روئیده در کربلا
گل های سرخ لاله🌷🌷🌷
شاعر : اکرم خیبری
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#محرم_متفاوت 🖤
💔شبیه ترین به پیامبر؛
♦️یکی بود، یکی نبود
زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
خدا بود و خدا بود و خدا بود.
✍🏻یادتان هست گفتم امام حسین به خاطر اینکه خیلی پدرش را دوست داشت، اسم همه ی پسرانش را علی میگذاشت؟
او اسم پسر بزرگش را علی اکبر گذاشته بود؛
همه می گفتند که علی اکبر خیلی شبیه پیامبر است؛ هم اخلاق و رفتارش، و هم صورتش از همه بیشتر، مثل پیامبر است.
علی اکبر جوان خیلی زیبا و خوش اخلاقی بود؛ او قد بلند و قوی و مهربان بود. به همه کمک میکرد و همه دوستش داشتند.
وقتی امام حسین دلش برای پدربزرگش، حضرت رسول تنگ میشد، به علی اکبر نگاه می کرد.
او مثل پیامبر پیش بچه ها، مثل پسر بچه ی بازیگوشی میشد و با آنها بازی میکرد. مثلاً به بچه ها میگفت قایم شوند و خودش پر سر و صدا و با شوخی و خنده پیدایشان میکرد.
و پیش بزرگترها جوانی مؤدب و با محبت و پرتلاش بود که هر کار و کمکی که میتوانست، انجام میداد.
علی اکبر همیشه یار و یاور پدر بود و در سفر کربلا هم مثل همیشه همراه پدر و در کنارش بود؛ در روزهای سخت آن سفر، هر طور می توانست به همه کمک میکرد؛
دست بچه ها را می گرفت و دنبالشان میدوید، کوچکترها را روی دوشش مینشاند و می چرخاند و سرگرمشان می کرد، تا سختی سفر، کمتر اذیتشان کند.
امام حسین قد و بالای علی اکبرش را نگاه میکرد و حظ می برد.
عمه برایش آیه ی و ان یکاد می خواند تا خدا حفظش کند.
و اما ظهر عاشورا، به همه ثابت کرد که چقدر شجاع و قوی و نترس است.
با اینکه خیلی تشنه بود، اما با همه ی نیرویش کنار پدر ایستاد.
از شدت تشنگی دهانش کاملا خشک شده بود و با لب تشنه به شهادت رسید؛ و پیامبر مهربانی ها از بهشت برایش آب آورد.
امام حسین که خیلی علی اکبر را دوست داشت، بی رمق صدا زد:
«جوانان بنی هاشم، بیاید؛
علی را بر در خیمه گذارید....»
♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫داستان روز نهم محرم
حضرت عباس (علیهالسلام)
#محرم
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀قصههای عزیز
🎈قسمت سوم
#قصه_شب
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#محرم_متفاوت 🖤
💔سقای علمدار؛
♦️یکی بود، یکی نبود
زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
خدا بود و خدا بود و خدا بود.
✍🏻اسمش عباس بود؛
صورتش مثل قرص ماه زیبا بود و به همین خاطر به او قمر بنی هاشم یعنی ماه فامیل بنی هاشم میگفتند.
از همان وقتی ک خیلی کوچولو بود، تا وقتی که خیلی بزرگ شد، همه و همه جا از ادب و اخلاقش تعریف میکردند.
قوی و شجاع بود و از هیچ چیز نمیترسید.
برادرش امام حسین را خیلی دوست داشت و همیشه با احترام خیلی زیادی با او صحبت و رفتار می کرد و همیشه به حرفش گوش می داد.
امام حسین هم خیلی او را دوست داشت و هر جا عباس بود، خیالش از همه چیز راحت بود که عباس هست.
سفر کربلا و سختی های راه با وجود عباس، آسانتر می شد؛
بچه ها آب که میخواستند، زود به دنبال عمو عباس می گشتند؛
خسته که می شدند، می دانستند عمو عباس هست؛
وقتی به زمین می افتادند و لباسشان خاکی و زانویشان زخم میشد، عمو عباس را صدا می زدند؛
همه ی کاروان کوچک امام حسین، دلشان به عباس خوش بود.
هر کسی هر کاری داشت، می دانست اگر از عباس بخواهد، او هر طور شده ناامیدش نمی کند؛
از لشکر یزید برای عباس امان نامه فرستادند تا امام حسین را رها کند؛ اما او خیلی ناراحت شد و امان نامه را پاره کرد؛ چون اصلاً نمیخواست برادر عزیزش را تنها بگذارد.
ظهر عاشورا هوا خیلی گرم بود و خورشید به شدت می تابید؛ همه خسته و تشنه بودند. هیچ آبی در ظرفها باقی نمانده بود و بچه ها بی تاب شده بودند.
همه دور عمو عباس جمع شدند و عمو به آنها گفت:«تا شما کمی بازی کنید، من می روم برایتان آب میآورم، خوب گوش کنید؛ رمز بین ما، سه تا الله اکبر باشد؛ الله اکبر اول را وقتی می گویم که به فرات برسم، الله اکبر دوم را وقتی که ظرف را پر از آب کرده باشم میگویم، و الله اکبر سوم را که گفتم، بدانید نزدیک چادرها هستم و به زودی با ظرف پر از آب، پیشتان میآیم.»
بچه ها با چشمانی خسته اما امیدوار با لبخندشان عمو را بدرقه کردند.
عباس هر طور بود خود را به فرات رساند؛ بچه ها اولین الله اکبر را که شنیدند، همگی از خوشحالی بالا و پایین پریدند.
عباس آنقدر تشنه بود که دستانش را پر از آب کرد تا کمی بنوشد، اما تا خواست آب را به دهانش نزدیک کند، به یاد تشنگی بچه ها و بقیه افتاد، خجالت کشید و آب را به فرات ریخت.
فوری ظرف را پر از آب کرد و الله اکبر دوم را گفت.
شنیدن الله اکبر دوم، بچه ها را خیلی بیشتر خوشحال کرد و حالا بی صبرانه منتظر شنیدن الله اکبر سوم بودند؛ اما...
.
.
بجای الله اکبر سوم، شنیدند که عمو عباس ناله زد:«برادرم حسین...»
امام حسین برادرش عباس را در آغوش گرفت و بوسید و گفت:
«آب به خیمه نرسید، فدای سرت؛
حسین قامتش خمید، فدای سرت»
♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حضرت ابا الفضل علیه السلام.MP3
37.56M
#قصه_صوتی
قهرمانان کربلا
🖤 حضرت عباس (ع)
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر
#محرم 🏴
باز هم درکوچه
یک صف طولانی ست
توی این صف اصلا
حرفی ازنوبت نیست
نه صف نانوایی
نه صف سرویس است
توی این صف گاهی
چشم مردم خیس است
یک طرف پربچه
یک طرف پربابا
می رود آهسته
دسته #عاشورا 🖤
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6