گردش علمی_صدای اصلی_233665-mc.mp3
12.43M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 گردش علمی
🍃بچه های مدرسه ی حیوانات به گردش علمی رفته بودند. آقا معلم می خواست تمام جنگل را به حیوانات نشان بدهد.
بچه ها هم خیلی دوست داشتند همه جا را ببینند. مثلا آبشار بزرگ جنگل و رودخانه را دیدند.
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
⭐️💭دندان شیری💭⭐️
دندونه شیریه من
لق شده بود و افتاد
از بس که این زبونم
دندونمو تکون داد
دلم براش تنگ شده
دندونمو دوست دارم
من قول میدم که دیگه
سربه سرش نذارم
غصه ی تو سر میاد
یه دندونه قشنگتر
به جای اون در میاد
#شعر
⭐️
💭⭐️
⭐️💭⭐️
💭⭐️💭⭐️
⭐️💭⭐️💭⭐️
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💜💭لالایی💜💭
بخواب آروم تو آغوشم
نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من
تو پاییز و بهار من
لالا لالا تو مثل ماه
بخواب که شب شده کوتاه
لالا لالا گل گندم
نشی تو بی قراری گُم
لالا لالا گل مریم
چشات رو هم میره کم کم
لالا لالا گل یاسم
ازت میخونه احساسم
لالا لالا گل پونه
عزیزم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم
ببین بی تو پر از دردم
بخواب آروم تو آغوشم
نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من
تو پاییز و بهار من
لالا لالا گل پونه
عزیزم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم
ببین بی تو پر از دردم
#لالایی
💜
💭💜
💜💭💜
💭💜💭💜
💜💭💜💭💜
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🍄به نام خدای قصه های قشنگ 🍄
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری میکرد نمیتونست بخوابه.🦁
به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو و گفت:
ـ سلام فیل کوچولو.🐘
ـ سلام شیر کوچولو.🦁
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
ـ خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره.
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه.
رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد.
به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو و بهش گفت:
ـ سلام زرافه کوچولو.🦒
ـ سلام شیر کوچولو.🦁
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
ـ وقتی میخوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟
ـ بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
ـ خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟
ـ نه.
ـ خب اگه میخوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره.
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره.
این کار رو کرد، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد.
از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو و گفت:
ـ سلام خرسی کوچولو.🐻
ـ سلام شیر کوچولو.🦁
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
ـ بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟
ـ بله گذاشتم.
ـ خب چشات رو هم بستی؟
ـ بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.
ـ خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟
ـ نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟
ـ این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت میبره و همه دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت میبره.
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره.
این کار رو کرد، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد.
به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو و بهش گفت:
ـ سلام ببر کوچولو.🐯
ـ سلام شیر کوچولو. چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟🦁
ـ آخه من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
ـ بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش.
ـ من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
ـ خب چشات رو بسته بودی؟
ـ بله بسته بودم.
ـ به خواب فکر کردی؟
ـ بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد.
ـ آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمیبره، آخه وقتی میخوای بخوابی، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت میبره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت میبره.
شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمیبرد، آخه اون هی تکون میخورد و از جاش بلند میشد، به خاطر همین بود که خوابش نمیبرد. از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ماجرا رو تعریف کرد. بعد هم به مامانش گفت:
ـ مامان جونم! من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببرم. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر خوابم ببره؟
ـ بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو میکنم.
بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش، سرش رو گذاشت روی بالشش و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد، به اینکه الان خوابش میبره، به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستند . شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت:
لالا لالا گل…..
ادامه ماجرا میشه همون لالایی و یا زمزمههایی که بچهها بهشون عادت دارند تا باهاشون زودتر خوابشون ببره.
#قصه_شب
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ابر کوچولوی بازیگوش_صدای اصلی_445965-mc.mp3
7.91M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 ابر کوچولوی بازیگوش
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر
کودکم من،کودکم من
کودکی پاکیزه هستم
من خدا را می پرستم
داده چشم و داده ابرو
آفریده خوب و نیکو
داده صورت داده این مو
تا شوم من بنده او
داده او این عقل و هوشم
در ره او تا بکوشم
داده او این دست و پایم
تا که من او را ستایم
#شعر
❣
✨❣
❣✨❣
✨❣✨❣
❣✨❣✨❣
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_متنی
دو موش بد 🐒🐒🐒🐒🐒
تام شستي سرش را براي لحظه اي بيرون آورد و دوباره صداها شروع شد.
لحظه اي بعد خانم موشه هم سرش را بيرون آورد .او وقتي ديد كسي در اتاق نيست با جرات و بدون ترس بيرون آمد.
خانه ي عروسكي در سمت ديگر شومينه قرار داشت آنها با دقت از روي قاليچه ي مقابل شومينه گذشتند و به خانه عروسكي رسيدند و درب را باز كردند.
دو موش از پله ها بالا رفتند و چشمشان به اتاق غذاخوري افتاد . غذاهاي مورد علاقه موشها روي ميز چيده شده بود . قاشق ، چاقو و چنگال هم روي ميز بود و دو صندلي عروسكي هم كنار ميز قرار داشت .
همه چيز فراهم بود. آقا موشه خواست تكه ای از ران خوش آب و رنگ را با چاقو ببرد. اما نتوانست چاقو را كنترل كند و دستش را زخمي كرد.
خانم موشه گفت:
فكر كنم به اندازه كافي پخته نشده و سفت است بايد بيشتر تلاش كني. خانم موشه روي صندلي اش ايستاد و سعي كرد با چاقوي ديگري آنرا خرد كند اما نتوانست و گفت :
اين خيلي سفت است تكه ران با يك فشار از بشقاب جدا شد و قل خورد و زير ميز افتاد.
ادامه دارد...
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
خانم اردک_صدای اصلی_445966-mc.mp3
9.59M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🦆 خانم اردک
🌼خاله اردکه وقتی از خواب بیدار شد و خواست خمیازه بکشه و بالهاش رو باز کنه دید که رنگ پرهاش سیاه شده...
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
⭐️💚 لالایی💚⭐️
🌸🌼🍃🌼🌸
عزیزم خوشکلم نازم
بخواب اینجا کنارِ من
بخوانم ذکرِ «بسمِالله»
شودچشم ودلت روشن
🌸🍃
گلِ من بهتر از یاس و
گلِ سرخ و گلابی تو
به بسم الله و صلواتی
کنارم خوابِ خوابی تو
🌸🍃
لالا لالا لالا لالا
بخواب ای نازگُلِ بابا
بگو نامِ « محمد » تا
شود خوشبو همه دنیا
🌸🍃
بخوانم من لالا لالا
برایِ کودکم حالا
میخوابه زود گلم شبها
پا میشه صبحِ زود ازجا
🌸🍃
بخواب نازم که در رؤیا
ببینی دو گلِ زیبا
یکی پیغمبرِ اکرم (ص)
یکیهم دخترش زهرا (س)
🌸🍃
لالایی صورتت ماهه
قشنگ و خوب و زیباهه
دو چشمونت که وا میشه
میبینی صبحِ فرداهه
🌸🍃
لالا لالا لالا لالا
دعا کردم که در هرجا
نگهدارِ تو پیغمبر (ص)
دعاگویت شود زهرا (س)
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر: سلمان آتشی
#لالایی
#کودکانه
#لالایی_های_مذهبی
⭐️
💚⭐️
⭐️💚⭐️
💚⭐️💚⭐️
⭐️💚⭐️💚⭐️
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_کودکانه
👀کاوه به اعضای بدنش قول می دهد👀
آن روز معلم، سرِ درسِ علوم، برای بچه ها در مورد بدن انسان صحبت می کرد. پسرهای کلاس برخلاف همیشه که شیطنت می کردند و گاهی اوقات هم باعث می شدند تا خانم معلم ناراحت شود، آرام نشسته بودند و با علاقه به حرف های او گوش می کردند.
خانمِ معلم در مورد بدن انسان چیزهایی می گفت که برای پسرها واقعاً عجیب بود. کاوه، همان طور که چانه اش را روی دست چپش تکیه داده بود و با دقت به حرفای خانم معلم گوش می داد، به این فکر می کرد که چقدر تا آن روز نسبت به اعضای بدنش بی توجه بوده. راستش یک کمی هم خجالت می کشید. از کی؟ خوب معلوم است دیگر، از اعضای بدنش!
مثلاً وقتی خانم معلم گفت که چشم هایِ ما یکی از مهم ترین اعضای بدنمان است، یعنی پنجره ی بدن ماست به دنیای رنگارنگ بیرون و ما باید خوبِ خوب از آن ها مراقبت کنیم، کاوه حسابی شرمنده شد.
آخر او خیلی وقت ها، موقع تماشای کارتون، نزدیک تلویزیون می نشست و به حرفِ بقیه هم گوش نمی داد که می گفتند نباید این قدر از نزدیک تلویزیون ببیند و یا نباید آن قدر زیاد با رایانه بازی کند که چشم هایش خسته و قرمز شود!
وقتی صحبت های خانم معلم در مورد اهمیت چشم ها تمام شد، انگار یک آدم نامریی زیرِگوش او آرام می گفت:
« کاوه، به چشمات قول بدن که دیگه اونا رو این قدر اذیت نکنی! »
بعد نوبت به دندان ها رسید. خانم معلم به همه گفت که دندان ها چقدر از کثیف بودن غصه می خورند و آخرش هم دلشان از غصه می پوسد! کاوه با کشیدن زبان روی دندانهایش، تک تک آن ها را لمس کرد. دوباره صدای آرامی را شنید که گفت:
« کاوه، به دندونات قول بده که هر شب قبل از خواب، مسواک بزنی! »
یکی از پسرها از خانم معلم پرسید: « اجازه خانم، مامانم می گه کلیه های آدم از همه چی مهم تره، درسته؟»
خانم معلم جواب داد: « بله عزیزم کلیه های ما هم یکی از اعضای مهم بدن مونه! چون خون رو تسویه و آلودگی ها رو از بدن خارج می کنه!کسی می دونه چه جوری می شه از اونا مراقبت کرد؟»
علی فوری گفت: اجازه ... باید زیاد آب بخوریم. اونم آب تمیز و سالم!و امیرعلی هم گفت: و باید سر ساعت بریم دستشویی. تا به کلیه هامون آسیب نرسه! عَموم که دکتره می گه یادت باشه همیشه تو باید بری سراغ دستشویی، نه اینکه اون بیاد سراغت! پسرها از شنیدن حرف های امیرعلی خندیدند، ولی خانم معلم گفت: منظور امیرعلی اینه که نباید این قدر مشغول بازی بشین که یادتون بره برید دستشویی و بعد مریض بشین! ...
کاوه، کمی رویِ نیمکت جابه جا شد تا اطمینان پیدا کنه که لازم است همین الان به دستشویی برود یا نه! و وقتی خیالش راحت شد، در حالی که با دست هایش از دو طرف، کلیه هایش را آرام فشار می داد، با شنید همان صدایی که از ته گوشش می شنید، سرش را به علامت چشم تکان داد:
« کاوه، به کلیه هات قول بده که دیگه زیاد آب بخوری و به موقع بری دستشویی!»
با صدای زنگِ تفریح، صدای «اوف» بچه ها بلند شد. آخر آن ها دوست داشتند بیشتر و بیشتر در مورد اعضای بدنشان بدانند! خانم معلم قول داد توی کلاسِ بعدی علوم، باز هم در مورد اعضایِ مهربان بدن انسان صحبت کند. ولی کاوه منتظر کلاسِ بعدی نشد. او همان جا به همه ی اعضای بدنش قول داد که بیشتر مراقبشان باشد و همیشه به آن ها توجه کند!
#قصه
👀
👃
👀👃
👀👃
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_متنی
دو موش بد 🐒🐒🐒🐒🐒
آقا موشه گفت : آن را ول كن و يك تكه ماهي به من بده .
خانم موشه سعي كرد تا با آن قاشق حلبي تكه اي از ماهي را جدا كند ولي ماهي به ظرفش چسبيده بود.
همانطور كه ماهي به بشقاب چسبيده بود آنرا در آشپزخانه روي آتش قرار دادند ولي آن نپخت .
آقا موشه خيلي عصباني شد. تكه ران را وسط اتاق گذاشت و با خاك انداز به آن كوبيد.
بنگ، بنگ، و آنرا را تكه تكه كرد. تكه هاي ران به اطراف پرت شدند ولي هيچ چيزي داخل آن نبود.
موشها خيلي خشمگين و نااميد شدند. آنها پودينگ، ميگوها، گلابي ها و پرتقال ها را هم شكستند
خانم موشه جعبه هاي كوچكي را توي قفسه پيدا كرد كه رويشان نوشته بود برنج ، شكر ، چاي
اما وقتي كه آنها را برگرداند بجز دانه هاي قرمز و آبي چيزي داخلش نبود.
آنها از ناراحتي تا آنجا كه مي توانستند رفتار زشت از خودشان نشان دادند.
آقا موشه لباسهاي جين را از كشو در آورد و آنها را از پنجره به بيرون پرتاپ كرد.
ادامه دارد...
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کمک به پدربزرگ_صدای اصلی_445963-mc.mp3
9.78M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 کمک به پدر بزرگ
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6