eitaa logo
دانلود
13.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشتایی با حضرت معصومه (س) قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کمک-فاطمه-کوچولو.mp3
14.69M
کمک فاطمه کوچولو هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 قصه های خوب🌸 👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
▪️ويژه تو دشمنی با کافران تو شیر مرد کربلا توئی که تنها رفته ای میان موج نیزه ها توئی که با شجاعتت دادی به ما درس وفا دستت جدا شد فکر تو بوده کنار خیمه ها همیشه قطره های آب شرمنده اند برای تو توئی که آسمان شده فرشی به زیر پای تو آقای من تو رفته ای بعدش به سوی آسمان آقا ابوالفضلم ( ع ) نرو در قلب من آقا بمان قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ويژه دویدم و دویدم به کربلا رسیدم کنار نهر آبی لب های تشنه دیدم یه باغبون خسته با یک دل شکسته کنار باغ تشنه زانو زده نشسته کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه اگه طاقت بیاره عمو جونش تو راهه آهای! آهای ستاره! یه دختر سه ساله خواب باباشو دیده اشک می ریزه می ناله امام مظلوم من! کاشکی کنارت بودم وقتی تو تنها بودی رفیق و یارت بودم قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
داستان عاشورا به زبان کودکانه.mp3
15.52M
شعر: یکی بود یکی نبود هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 قصه های خوب🌸 👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
بهترین عموی دنیا عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم. گفتم خوب او کیست؟ عمو سعید گفت بهترین عموی دنیا حضرت عباس علیه السلام است. گفتم چرا او بهترین عموی دنیاست؟ عمو سعید گفت: خوب قضیه اش مفصل است. گفتم مفصل باشد خواهش می کنم برایم تعریف کنید. عمو سعید گفت: در کربلا، کاروان امام حسین به وسیله دشمنان محاصره شده بود. دشمنان سنگدل نمی گذاشتند که امام و یارانش از آب رودخانه ی فرات استفاده کنند. قحطی آب، خیلی زود همه ی اهل حرم را تشنه کرد. بیشتر از همه، بچه ها تشنه شده بودند. اما بچه های امام حسین می دانستند که عموی شجاعشان می تواند از میان محاصره کنندگان عبور کند و برایشان آب بیاورد. چون عموی آنها یک فرمانده ی بسیار قدرتمند و یک شمشیر زن ماهر بود. وقتی تشنگی شدید شد، حضرت عباس به دستور امام حسین، همراه بیست نفر دیگر به سمت گوشه ای از رودخانه ی فرات حمله کرد. او با شجاعت و مهارت زیادی مشغول جنگیدن با سربازان یزید شد و حواسشان را پرت کرد تا دوستانش بتوانند مشکها را پر از آب کنند. مشکها که پر شد همگی توانستند از دست سربازهای یزید فرار کنند و آب را برای اهل حرم بیاورند. بچه هایی که جلوی خیمه ها ایستاده بودند دیدند عمو در حالیکه مشک آب روی دوشش گرفته ،به سمت آنها می آید. بچه ها از پیروزی عمو خوشحال شدند. من از حرفهای عمو سعید خوشم آمد و ذوق کردم اما عمو سعید با ناراحتی گفت: روز عاشورا اتفاق دیگری افتاد. آن روز این عموی مهربان دیگر نتوانست بچه ها را خوشحال کند. او با مشک آب به سمت رودخانه رفت اما بعضی از سربازان، پشت درختها پنهان شده بودند و از پشت سر و از پهلو ،به او حمله کردند و او را تیرباران کردند. عمو عباس با وجود اینکه از دستهایش خون می ریخت، مشک آب را به دندانش گرفته بود و سعی می کرد هر طوری شده مشک آب را به خیمه ها برساند. اما دشمنان، او را محاصره کردند و مشکش را پاره کردند و خودش را هم به شهادت رساندند. عمو سعید، آخر قصه را در حالی برایم تعریف کرد که اشک می ریخت. من هم آن روز برای بهترین عموی دنیا گریه کردم. 🌸🍂🖤🍃🌸 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6