eitaa logo
دانلود
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ شاد اعداد فارسی ویژه خردسال 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
نام داستان: فقط خودم انتخاب میکنم! بچه کلاغ ها برای خریدن کلاهِ فرمِ مدرسه حاضر شدند و به ترتیبِ قد، جلوی مادرشان ایستادند؛ مادر، آنها را از کوتاه به بلند شمرد: زاغی و زاغو و زاغا و زاغه..... عه پس زاغک کو؟؟؟ صدای گرفته زاغک از زیر پتو بیرون اومد: مامان ! من حال ندارم بیام خرید، فکر کنم سرما خوردم. مادر خودش را بالای سر زاغک رساند و گفت: مریض شدی؟ پس باید اول ببرمت دکتر، بعد بریم کلاه بخریم. زاغک منقارش را به بالِش چسباند و فوری جواب داد: نه مامان! با کمی استراحت خوب می شوم. خودتان برای من هم خرید کنید. پس داشتن چهار تا برادر به چه درد می خورد؟ مادر خنده اش گرفت و گفت: زاغک جان! راستش را بگو! واقعا حالت خوب نیست یا میخواهی خانه بمانی و تنهایی با تیله های نقره ای بازی کنی؟ زاغک که از زرنگی و باهوشی مادرش خبر داشت، هیچی نگفت و فقط گوش داد‌. مامان ادامه داد: می دانی که مدرسه تان خواسته تا همه کلاه داشته باشید و تو هم باید بیایی تا کلاهی به اندازه سرِ خودت انتخاب کنی. همونجوری که خودت دوست داری. زاغک که به تیله های نقره ای فکر می کرد، لج کرد و خودش را به خواب زد. مامان هم دیگر اصرار نکرد و با بچه کلاغ ها به بازار رفتند. زاغک از زیر پتو بیرون آمد، چهار پنج تا پُشتَک و واروی کلاغی زد و از خوشحالی دُم خودش را گاز گرفت. فریاد زد: چه شانسی آوردم قارقار! حالا که آخرین روز تعطیلات است، خودم تنهایی با تیله ها بازی میکنم. زاغک تا نزدیکِ ظهر با تیله ها بازی می کرد که صدای قارقارِ مادرش را شنید و پرید زیر پتو. مادر تا رسید گفت: زاغک، باید یکی از این کلاه ها را انتخاب کنی تا برای فردا بپوشی. زاغک سرش را از زیر پتو بیرون آورد و گفت: شش تا کلاه خریدید! اوه چه خبر است ما که فقط پنج تاییم! _ خب دیگر! دو تا کلاه برای تو انتخاب کردیم! یکی از طرف برادرهای کوچکترت و یکی از طرف برادرهای بزرگترت، تا اگر یکی اندازه سرت نبود آن یکی خوب باشد. هر کدام برایت خوب بود، آن یکی را برمیداریم برای روزِ مبادا. زاغک به کلاهِ زردِ برادرهایش نگاه کرد که خیلی به سرشان می آمد. یکی از کلاه ها را برداشت تا روی سرش بگذارد. صدای قار و قارِ خنده ی بچه کلاغ ها منفجر شد. _ چقدر خنده دار شدی زاغک! _ زاغک میتونی ما رو ببینی! _ زمین نخوری زاغک! _ زاغک خواستی بپری پشت سر من بیا یه وقت نری تو درخت! زاغک جایی را نمی دید، آخر، کُلاهی که برادرهای بزرگتر برایش انتخاب کرده بودند، خیلی بزرگ بود. تند گفت: خیلی خوب، حالا زیاد هم خوشحال نباشید، این کلاه برای خودتان؛ من آن یکی را برمیدارم. پرید و کلاه دوم را به نوک گرفت و با دو بالش آن را روی سرش پایین کشید اما هر چی زور زد، کلاه اندازه سرش نشد. بعد هم از صدای خنده ی برادرهایش حرصش گرفت و بلند گفت: بخندید...بخندید....من هم وقتی داشتم تنهایی برای خودم تیله بازی می کردم، می خندیدم! از این به بعد هم تیله ها را قایم میکنم تا.... اما یکهو بغضش گرفت و لا ب لای گریه اش گفت: مامان! فردا بدونِ کُلاهِ فرم چطوری به مدرسه بروم؟ اصلا فقط خودم باید آن را انتخاب می کردم. مادر اشکهای زاغک را پاک کرد و گفت: پسرم! خب خودت باید می آمدی و برای انتخابِ کلاهت وقت می گذاشتی. حالا هم غصه ندارد. کلاه فروشی عصرها هم باز است. مادر سرش را به طرف بچه کلاغ ها برگرداند و چشمکی زد و گفت:... اما این دفعه چهار تا بچه کلاغ پیشِ تیله های نقره ای می مانند و یکی همراه من می آید! 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ماجرای زنبور تنبل و خرس حقه‌باز! 💠موضوع قصه: اهمیت حفظ اتحاد و مراقبت از کشور ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشم‌نژاد، مری مهدی‌زاده و حمزه ادهمی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
با خنده صبح یک غنچه وا شد🌸 پروانه آمد مهمان ما شد🦋 من شاد و خندان بیرون دویدم🏃‍♂ از نانوایی نانی خریدم🍞 یک نان تازه خوش طمع و خوش بو پروانه پرسید صبحانه ام کو؟😉 صبحتون بخیر ❤️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
گاو اسفنجی 🐮 پشت کوه‌های بلند در دشتی با صفا مزرعه بزرگ و سرسبز بود و در این مزرعه زیبا حیوانات و شاد و خندان کنار هم زندگی می‌کردند صاحب مزرعه مردی مهربان بود که حیوانات را خیلی دوست داشت در بین حیوانات گاوی بود بازیگوش و ساده لوح که شباهت زیادی به ستاره معروف باب اسفنجی داشت برای همین او را گاو اسفنجی صدا می‌زدند گاو قصه ما دوستان زیادی داشت از جمله الاغ درازگوش گربه نره گوسفند ناقلا و سگ آقای پتیبل که گاو اسفنجی بیشتر وقت خود را با آنها سپری می‌کرد روزها و شب‌ها به خوبی و خوشی از پی هم می‌گذشت تا اینکه یک روز دوستان گاو اسفنجی تصمیم گرفتند که سر به سر او گذاشته و مثلاً خوش باشد پس وقتی او را دیدن شروع کردن به تعریف و تمجید که تو چقدر شبیه باب اسفنجی ستاره معروف هستی تو هم اگر بخواهی می‌توانی ستاره سینما باشی مگر تو از دیگران چه چیزی کمتری داری حیف نیست ستاره خوش تیپی مثل تو مثل بقیه حیوانات کار کند خلاصه آنقدر گفتند و گفتند که گاو اسفنجی ساده لوح این حرف ها را جدی گرفت و به خودش مغرور شد. به همین خاطر درس از تلاش و کوشش در مزرعه کشید و تمام وقت او صرف رسیدگی به سر و وضع و ظاهر خود شد در نتیجه باب اسفنجی هر روز از هدف اصلی خود که همان کار و تلاش بود دورتر می‌شد همین موضوع باعث شد که اخلاق گاو اسفنجی عوض شود و به عادت‌های غلط زندگی روی آورد او هر روز با دوستان خود برای گردش و تفریح به بیرون از مزرعه می‌رفت خوراکش شده بود علف نمکی یونجه فلفلی و انواع هله هوله. مدام در حال وقت گذرانی با سرگرمی‌های کاذب و بازی‌های رایانه‌ای بود و به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد کار و تلاش بود گاواسفنجی فکر می‌کرد با انجام این کارها شبیه ستاره‌های سینما می‌شود . بله بچه‌های خوب بد نیست بدانید که هر سال در مزرعه مسابقه‌ای برگزار می‌شد تا بهترین حیوان مزرعه انتخاب شود برای همین همه حیوانات دوست داشتند در این مسابقه برنده شوند روزها و شب‌ها از پی هم می‌گذشتند تا روز مسابقه فرا رسید گاو اسفنجی هم مطمئن بود با تعریف‌هایی که دوستانش از او می‌کردند برنده امسال خودش خواهد بود اما با کمال تعجب دید که گاو دیگری به عنوان بهترین حیوان انتخاب شده است گاوی که در کارهای مزرعه بیشترین تلاش را کرده بود برنده شد. در نتیجه گاو اسفنجی بسیار غمگین و ناراحت شد صاحب مزرعه وقتی ناراحتی گاواسفنجی را دید به او گفت تا به خاطر کار نکردن و پرخوری در این مدت خیلی چاق شده‌ای بهتر است که در مسابقه قوی‌ترین حیوان مزرعه شرکت کنی شاید در آن رقابت برنده شدی پس گاو اسفنجی با خوشحالی منتظر مسابقه بعدی ما مسابقه‌ای که شرکت کنندگان اصلی آن حیوانات قدرتمندی مثل اسب سم طلا الاغ بلا و شترخان بوده اما متاسفانه باز هم برنده حیوان دیگری بود بله بچه‌ها برنده کسی نبود جز اسب سم طلا که در بین حیوانات نظیری نداشت. بعد از مسابقه و انتخاب قهرمان صاحب مزرعه به حیوانات گفت که امشب مهمان ویژه داریم بروید و برای مهمانی آماده شوید شب شد و مهمان ویژه آمد ولی او کسی نبود جز قصاب زبردست او آمده بود تا چاق‌ترین و تنبل‌ترین حیوان مزرعه را با خودش ببرد. صاحب مزرعه به حیوانات توضیح داد به علت هزینه‌ها و مخارج بالا بر خلاف میل خود تصمیم گرفتم که هر سال یکی از حیواناتی را که قصاب بابت خرید آن پول خوبی می‌دهد را به فروش برساند حیوان انتخاب شده امسال کسی نیست جز گاو اسفنجی به عبارت دیگر گاو اسفنجی در مسابقه تنبل‌ترین و چاق‌ترین حیوان اول شده بود بله دوستان عزیز گاو اسفنجی به دردسر بزرگی افتاده و هیچ راهی نداشت جز قبول واقعیت. حیوان بیچاره بر خلاف انتظار و میل باطنی سوار ماشین مخصوص حمل حیوانات شد و از مزرعه دور گردید و همینطور که دور می‌شد به یاد روزهایی افتاد که بیهوده از دست داده بود اما این پایان ماجرا نبود روز بعد اسب سم طلا از طرف بقیه حیوانات سراغ مزرعه‌دار رفت. و از او خواهش کرد تا نزد قصاب برود و گاو اسفنجی را پس بگیرد چون گاو اسفنجی واقعا از رفتار خود پشیمان شده بود پس مزرعه‌دار مهربان که خودش هم راضی به این کار نبود به سرعت پیش قصاب رفت و گاو اسفنجی را به مزرعه برگرداند گاو اسفنجی هم که به اشتباهات خود پی برده بود بعد از آن هر روز قبل از دیگران از خواب بیدار می‌شد و در انجام کارها به مزرعه‌دار و حیوانات دیگر کمک می‌کرد و خیلی زود محبوب همه آنها گردید. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دویدم و دویدم 🏃‍♂ به سبزه‌ها رسیدم رو فرش سبز سبزه گل قشنگی دیدیم🌹 کنار گل نشستم نفس زنان و خسته دیدم که روی آن گل شاپرکی نشسته🦋 سفید و سرخ و آبی دو بال رنگارنگ داشت لطیف‌تر از پر گل دو شاخک قشنگ داشت🥰 شاعر : مصطفی رحماندوست 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸 آداب دعا کردن وقت سحر، وقتی هوا هنوز تاريک بود، فاطمه پا شد آب بخوره كه ديد مامان نماز می خونه. فاطمه نشست و به مامان نگاه كرد. مامانش اول نماز خوند، بعد به سجده رفت و وقتی بعد از مدتی سرش رو از روی مهر برداشت، دستاشو بالا برد  و اشک از چشماش جاری شد. خوب كه با خدا حرف زد دستاشو به صورتش كشيد و آمين گفت. فاطمه كه ديگه خوابش نمی اومد رفت كنار مامان و پرسيد: شما اون موقع تا حالا چی كار مي‌كردين؟؟! مامان جواب داد: دعا می كردم. فاطمه گفت: می دونم، فهميدم كه دعا می كردين ولی شما يه كارای ديگه‌ای هم انجام می‌دادين! مامان لبخندی زد و گفت: اونا آداب دعا كردن بود. ما برای حرف زدن با خدا هم آداب داريم. مثلا قبل از دعا كردن صدقه ميديم، عطر ميزنيم دعامون را با بسم الله و تشكر از خدا  شروع می كنيم و يادمون نميره كه اول و آخر دعا صلوات بفرستيم. فاطمه پرسيد: مامان ما هميشه و همه جا ميتونيم دعا كنيم؟ مامان جواب داد: بله ما هميشه و همه جا می تونيم با خدا حرف بزنيم ولی يه وقتايی دعامون زودتر مستجاب ميشه، مثل وقتی بارون مياد، موقع سحر، يا وقتی كه صدای اذان همه جا می پيچه. فاطمه كه از دونستن اين همه آداب قشنگ خوشحال شد، پرسيد: من فقط برای خودم ميتونم دعا كنم؟! مامان گفت: نه عزيزم، ما برای دوستان، همسايه‌ها، پدر و مادر و همه و همه ميتونيم دعا كنيم. راستی يادت باشه هيچ وقت از دعا كردن خسته نشي و دعاهات رو تكرار كنی  و هميشه اميدوار باشی كه خدا دعای تو رو مستجاب ميكنه. الان اگه دوست داری، برو وضو بگير و بيا تا كنار هم ديگه نماز بخونيم و دعا كنيم. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ساقه ي ني-mc.mp3
3.81M
ساقه ی نی  🎶 با صدا ی : پگاه رضوی   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
 من یه درخت هستم🌳 بلند و سبز هستم                             تو خاک ریشه دارم روشاخه میوه دارم  پاک می کنم هوا را شاد می کنم  شما را  اگر تو  ماه اسفند  تو یک نهال بکاری   سال دیگه می بینی که یک درخت داری🌲 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6