#داستان_سوره_فیل_کودکان
بچهها! تا حالا فیل را از نزدیک دیدهاید؟ فیل بزرگ است یا کوچک؟ چگونه غذا میخورد؟ چه چیز میخورد؟
بچهها! سورهای در قرآن به نام فیل است که قصهای زیبا دارد. دوست دارید این قصه را برای شما تعریف کنم؟
در زمانهای خیلی دور در سرزمین یمن پادشاهی به نام ابرهه زندگی میکرد. او حاکمی بی ایمان و ظالم بود. روزی ابرهه شنید که مردم برای عبادت خانه خدا به شهر مکه میروند. ابرهه خیلی ناراحت شد و با خودش گفت: من خانهای زیباتر از خانه خدا میسازم تا مردم برای عبادت به جای خانه خدا به خانه من بیایند.
ابرهه خانه بزرگ و زیبایی ساخت. ولی مردم به خانهای که او ساخته بود نرفتند و مثل قبل به زیارت خانه خدا رفتند. ابرهه که ناراحت و عصبانی شده بود تصمیم گرفت که خانه خدا را خراب کند. او به همراه سربازانش بر فیلهای بزرگی سوار شدند و به سمت خانه خدا حرکت کردند.
وقتی که سپاه ابرهه به خانه خدا نزدیک شد، ناگهان فیلها ایستادند و دیگر حرکت نکردند. ابرهه که عصبانی شده بود به سربازان دستور داد که پیاده به سمت خانه خدا حرکت کنند. در این هنگام دید که آسمان تاریک شد و پرندگانی به سوی آنها میآیند.
این پرندگان از طرف خداوند آمده بودند و تعداد آنها زیاد بود. پرندگان در حالی که چند سنگریزه در نوک و چنگالهای خود داشتند بالای سر سپاه ابرهه آمدند.
پرندگان به دستور خداوند سنگریزههایی را که در نوک و چنگالهایشان بود بر سر ابرهه و سربازانش انداختند.
ابرهه و سربازانش با پرتاب سنگ ها توسط پرندگان از بین رفتند و نتوانستند خانه خدا را خراب کنند؛ چون خود خداوند حافظ و نگهدار خانهاش است.
#داستان_متنی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_سوره_فیل_کودکان
بچهها! تا حالا فیل را از نزدیک دیدهاید؟ فیل بزرگ است یا کوچک؟ چگونه غذا میخورد؟ چه چیز میخورد؟
بچهها! سورهای در قرآن به نام فیل است که قصهای زیبا دارد. دوست دارید این قصه را برای شما تعریف کنم؟
در زمانهای خیلی دور در سرزمین یمن پادشاهی به نام ابرهه زندگی میکرد. او حاکمی بی ایمان و ظالم بود. روزی ابرهه شنید که مردم برای عبادت خانه خدا به شهر مکه میروند. ابرهه خیلی ناراحت شد و با خودش گفت: من خانهای زیباتر از خانه خدا میسازم تا مردم برای عبادت به جای خانه خدا به خانه من بیایند.
ابرهه خانه بزرگ و زیبایی ساخت. ولی مردم به خانهای که او ساخته بود نرفتند و مثل قبل به زیارت خانه خدا رفتند. ابرهه که ناراحت و عصبانی شده بود تصمیم گرفت که خانه خدا را خراب کند. او به همراه سربازانش بر فیلهای بزرگی سوار شدند و به سمت خانه خدا حرکت کردند.
وقتی که سپاه ابرهه به خانه خدا نزدیک شد، ناگهان فیلها ایستادند و دیگر حرکت نکردند. ابرهه که عصبانی شده بود به سربازان دستور داد که پیاده به سمت خانه خدا حرکت کنند. در این هنگام دید که آسمان تاریک شد و پرندگانی به سوی آنها میآیند.
این پرندگان از طرف خداوند آمده بودند و تعداد آنها زیاد بود. پرندگان در حالی که چند سنگریزه در نوک و چنگالهای خود داشتند بالای سر سپاه ابرهه آمدند.
پرندگان به دستور خداوند سنگریزههایی را که در نوک و چنگالهایشان بود بر سر ابرهه و سربازانش انداختند.
ابرهه و سربازانش با پرتاب سنگ ها توسط پرندگان از بین رفتند و نتوانستند خانه خدا را خراب کنند؛ چون خود خداوند حافظ و نگهدار خانهاش است.
#داستان_متنی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6