eitaa logo
قصه های خوب🌸
4.5هزار دنبال‌کننده
219 عکس
217 ویدیو
1 فایل
﷽ تبلیغ نداریم⛔ قصه خواب ساعت ۲۱/۳۰ 🌷 ادمین👈 @AdmineKhob نماز @Namaz_Khob بازی @BazihayeKhob تربیتی @MadaraneKhob همسرداری @HamsaraneKhob مشاوران @MoshaveraneKhob آشپزی @AshpaziKhoob هنرکده @HonarkadeKhob سوغاتِ خوب @SoghateKhob گلخونه @GolkhoneKhob
مشاهده در ایتا
دانلود
🍲💭آش نخورده و دهن سوخته💭🍲 روزی روزگاری در زمان های قدیم، توی دهی نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک؛ بالای تپه، توی یک خانه ی گِلی مشهدی حسن و زنش باهم زندگی می کردند. یک روز مشهدی حسن دلش برای رفیق شفیقش که مدت ها از او بی خبر بود تنگ شد. برای همین تصمیم گرفت او را به خانه اش دعوت کند. فردای آن روز دوستش قرار شد به خانه ی آن ها بیاید. به زنش گفت: «ای زن! فردا مهمان داریم؛ آشی درست کن!» فردا مشهدی حسن خوش حال با صدای قوقولی قوقوی خروسش از خواب بیدار شد. زنش را هم فوری صدا زد تا آش بپزد. کنار در خانه را آب و جارو کرد و منتظر شد تا دوستش از راه برسد. ساعتی نگذشته بود که مهمان سر رسید. مشهدی حسن با دیدن دوست قدیمی اش گُل از رویش شکفت و گفت: «به به؛ رفیق قدیمی. خوش آمدی. دلم برایت خیلی تنگ شده بود. اهل و عیال چه طورند؟» بعد از احوال پرسی او را به مهمان خانه برد. آن ها تا ظهر باهم از این در و آن در حرف زدند. گل گفتند و گل شنیدند. زن مشهدی حسن هم از آن ها پذیرایی کرد. ظهر که شد مشهدی حسن گفت: «این جا خانه ی خودت است. تعارف نکن و ناهار پیش ما بمان!» و توانست او را راضی کند. زن مشهدی حسن فوری سفره را آورد و پهن کرد. بعد هم یک کاسه آش برای مشهدی حسن و یک کاسه برای مهمان سر سفره گذاشت. بوی آش توی اتاق پیچید. مهمان گفت: «به به، دستت درد نکند مشهدی حسن جان! از بویش معلوم است که آش خیلی خوش مزه ای است.» مشهدی حسن گفت: «بسم ا...» و زودی رفت تا قاشق هم بیاورد. مهمان کنار سفره نشست. آب دهانش راه افتاده بود. کاسه ی آش را برداشت و کنارش گذاشت؛ که همان موقع دندانش درد گرفت و گفت: «ای وای. چه بی موقع دندانمان درد گرفت. حالا چه کنم؟» همان طور که دستش روی لپش بود گفت: «مشهدی حسن جان به دادم برس!» مشهدی حسن قاشق ها را توی سفره گذاشت و گفت: «چه شده؟» بعد خنده ی بلندی کرد و گفت: «آی آقا جان، درست است که بوی آش مجال صبر کردن نمی دهد اما چرا با این عجله خوردی؟ صبر می کردی که هم قاشق می آوردم و هم کمی آش سرد می شد و این جوری دهانت نمی سوخت.» دوستش از دندان درد شدید نتوانست جواب او را بدهد و بگوید من هنوز آشی نخورده ام که این جوری قضاوت می کنی. بعد با خودش گفت: «افسوس که آش نخورده و دهان سوخته شدم.» ا ز خجالت سرش را پایین انداخت و رفت تا فکری برای دندان دردش بکند. آشش هم در سفره ماند. 💭 🍲💭 💭🍲💭 🍲💭🍲💭 💭🍲💭🍲💭 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دُم به تله دادن 🦊 ❣️با اجرای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کسی که بخواهد به قلّه ی یک کوه برسد، باید قدم قدم به طرف بالا حرکت کند. نمی شود یک دفعه از پایین کوه به قله 🗻 آن رسید. مثلا  اگر بخواهی به قلّه دماوند⛰ برسی، بایدحتما دو سه روز کوهنوردی🚶‍♂ کنی. کسی که بخواهد همه ی شاهنامه 📖 را بخواند، باید هر روز چند صفحه را مطالعه کند. امکان ندارد که کسی یک روزه این کتاب📕 بزرگ را بخواند. کسی که یک نقاش ماهر بشود، باید چند سال کلاس برود و برای تمرین، ده ها تابلوی نقاشی بکشد. با دو سه روز نقاشی کردن، کسی نقاش نمی شود. این مثال ها را زدم تا بدانی که رسیدن به هر هدفی📍، صبر می خواهد. باید قدم به قدم به طرف هدف برویم. وقتی که کسی از نردبان بالا می رود، یک دفعه پایش را از پله ی اول روی پلّه ی دهم نمی گذارد. برای بالا رفتن از نردبان، باید پلّه پلّه به طرف بالا رفت. هر کاری همین طور است. یعنی باید گام به گام به هدف نزدیک شد. معنی ضرب المثل « نردبان پلّه پلّه»🪜 هم همین است. 📚برگرفته از کتاب شهر ضرب المثل ها نوشته غلامرضا حیدری ابهری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆زاغ سیاه کسی رو چوب زدن ☆ ضرب المثل «زاغ سیاه کسی رو چوب زدن» وقتی به کار می ره که کسی، کسی دیگه رو می پاد و می خواد ببینه اون چی کار می کنه، و از چیزهای پنهان و رازهایی آگاه بشه که براش سودمنده... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
روزی حضرت سلیمان از تمام حیوانات و پرندگان در قصر خود دعوت کرد و برای آن ها سفره ای پر از انواع غذا پهن کرد؛ قبل از همه نهنگ سرش را از آب بیرون کرد و از حضرت سلیمان درخواست غذا کرد؛ سلیمان به او غذا داد و او دوباره طلب غذا کرد و دوباره و چند باره به نهنگ غذا دادند. حضرت سلیمان که از رفتار حیوان تعجب کرد؛ از او پرسید مگر غذای روزانه تو چقدر است؟ نهنگ پاسخ داد: من روزی سه قورت غذا می خورم و تمام غذاهای این سفره که به من دادید، نیم قورت بود و هنوز دو قورت و نیمم باقی است! این ضرب المثل و داستان آن اشاره به مواقعی دارد که فرد زیاده خواه است و به راحتی راضی نمی شود 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨❣مادر مهربون❣✨ یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود سوسک سیاه نشسته بود بچه ی او رو دیوار ایستاده بود خبردار تا مادره نگاش کنه نگاه به سر تا پاش کنه سوسکه تا بچه شو دید با شادمانی خندید گفت:« عزیزم بچه ی خوب و تمیزم قربونت برم مهربونم کوچولوی شیرین زبونم قربون اون دست و پای بلوریت قربون اون صورت مثل حوریت برای من تو خوشگلی،مثل گلی قشنگ و ناز و تپلی بیا تو را ببوسم کوچولوی ملوسم» بچه ی سوسکه خندید به سوی مادر دوید گفت:«مامان مهربونم مامان شاد و خندونم منم تو را دوس دارم فدات بشم مادرم.» "سوسکه به دیوار راه میرفت، ننه اش می گفت:قربون اون دست و پای بلوریت 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6