eitaa logo
قصه های کودکانه
33.2هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
863 ویدیو
280 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
احترام به والدین🌼 رو شونه‌هاش دو بال رنگارنگه خندیدنش برای من قشنگه مثل فرشته هاست مامان خوبم بهشت زیر پاش اینو میدونم بابا پر از محبّته همیشه از خوبی هاش یک لحظه کم نمیشه خانم معلم میگه مامان بابا دو تا گل اند توی یه باغ زیبا با این گلا همش فصل بهار نگاهشون عطر خدا رو داره میگه گه اگه که دوست داری خدا رو گوش بده حرف امام رضا رو حرف امام رضا به ما همینه که غم رو صورت اونا نشینه هر کی که دوست داره امام رضا رو می‌بوسه دستای مامان بابا رو شعر کودکانه احترام به والدین براساس توصیه‌ی امام رضا علیه السلام🌼 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸آب و زمین ... غیر از خدا هیچ کس نبود روزی و روزگاری در میان پهلوانان ایران زمین، پهلوانی زندگی می کرد که سر آمد پهلوانان دیگر بود، پوریای ولی را همه مردم شهر می شناختند. زن و مرد و کوچک و بزرگ. هر پهلوانی از دور و نزدیک، غریبه یا آشنا، پیریا جوان با پوریای ولی کشتی می گرفت، پشتش به خاک می رسید و شکست می خورد؛ ولی در آن روز پهلوانی از سرزمین هندوستان به شهر خوارزم آمده بود که همه نگران کشتی گرفتن او با پهلوان پوریای ولی بودند. پوریای ولی به هیچ کس نگفته بود که از کشتی گرفتن با پهلوان هندی نگران است؛ ولی در نگاه و رفتار او چیزی بود که این نگرانی را نشان می داد. ماجرا از آن روزی شروع شد که پهلوان پوریای ولی به مسجد رفته بود تا نماز بخواند. از پشت پرده ای که زن ها در آن جا نماز و دعا می خواندند صدای دعا خواندن پیرزنی که مادر پهلوان هندی بود به گوش پوریای ولی رسید، پیرزن دعا می کرد: «خدایا پسر مرا بر پهلوان پوریای ولی پیروز کن» دل پهلوان بزرگ ایران زمین با شنیدن این دعای پیرزن لرزید و حالش از این رو به آن رو شد. پوریای ولی نماز خواند و از مسجد بیرون رفت؛ اما دیگر آن پهلوان همیشگی نبود. او بین دو راهی مانده بود؛ از یک طرف میخواست پهلوان هندی را شکست بدهد و دل مردم شهر را شاد کند و از طرف دیگر دلش برای آن پیرزن آرزومند می سوخت. روز مسابقه از راه رسید. همه اهالی در میدان بزرگ شهر جمع شدند. همه جا را با گلاب خوش بو کردند و در میان سلام و صلوات مردم شهر دو پهلوان کشتی را آغاز کردند. پهلوان هندی به سوی پوریای ولی یورش برد؛ ولی پهلوان خوارزم او را به کناری زد. مردم شهر فریاد خوشحالی کشیدند؛ ولی ناگهان نگاه پهلوان ایران زمین به چشمان آرزومند پیرزن افتاد؛ پوریای ولی چشمانش را بست تا پیرزن را نبیند و فقط صدای خوشحالی مردم شهر را بشنود. در این لحظه دیگر خودش بود یعنی همان پهلوانی که همه او را به قدرت و زور و بازو می شناختند. پوریای ولی دست در کمر پهلوان هندی حلقه کرد و او را از زمین کند. فریاد شادی اهالی شهر به آسمان بلند شد: «پهلوان کار را تمام کن! پهلوان او را خاک کن! در این حال یک دفعه همه چیز عوض شد. پوریای ولی پهلوان هندی را رها کرد و خودش نقش بر زمین شد. همه فهمیدند این پهلوان هندی نبود که پوریای ولی را شکست داده بود. این فروتنی و ایمان و محبت پوریای ولی بود که برای شادمانی آن پیرزن و دعاهای او خودش را خاک کرده بود. میگویند پوریای ولی در لحظه آخر این شعر را با خودش زمزمه میکرد: پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است از همت داوود نبی بخت بلند است افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است 🌸اگر کسی در برخوردها و زندگی با دیگران فروتنی نداشته باشد و گرفتار غرور شود این ضرب المثل حکایت اوست. 🌼همراه با کانال قصه های کودکانه حکایات و ضرب المثل های آموزنده ایران را به کودکان خود آموزش دهیم. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
😍جشنواره تخفیف کتاب های قصه هدیه پایان سال برای هر مقطع تحصیلی بخوای،داریم😍 🍃قصه ای آموزنده با مشخصات فرزند شما 💥مهدکودک، پیش دبستانی، پایه اول تا ششم💥 ✅راهنمایی و سفارش تک و عمده👇 @admin1000 🌸کانال قصه ی اختصاصی کودک👇 https://eitaa.com/joinchat/1824129666C159da570a2
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 عروسک های مرجان کوچولو 🌼مرجان کوچولو چهار ساله بود و یک عالمه اسباب بازی داشت. مرجان کوچولو خواهر و برادر نداشت و خیلی دوست داشت یک همبازی داشته باشه. مرجان هر وقت حوصله اش سر می رفت از مادرش خواهش می کرد که به خانه خاله برای بازی با دخترش بروند. یک روز خاله به خانه آنها زنگ زد و گفت که برای ناهار به خانه آنها می آیند . 👆ادامه قصه را بشنوید 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🌾🌳 پرنده ها هم سهم دارند🌳🌾 پسرک زد زیر توپ، توپ رفت و رفت و رفت تا به یک مترسک رسید. مرد کشاورز، مترسک را وسط گندمزار گذاشته بود تا پرنده ها بترسند و به گندمزار نزدیک نشوند. توپ، محکم خورد به مترسک. مترسک روی زمین افتاد. توپ هم کنار مترسک افتاد. پرنده ها وقتی دیدند مترسک افتاده است، دیگر نترسیدند. به طرف گندمزار پر کشیدند. یک دل سیر، گندم خوردند و کمی هم به لانه بردند. مرد کشاورز، پرنده ها را توی گندمزار دید. ناراحت شد. دوید. مترسک را دعوا کند، اما وقتی توپ را کنار مترسک دید، همه چیز را فهمید. توپ را برداشت و به طرف خانه رفت. از آن طرف، پسرک راه افتاد دنبال توپش. اما هر چه گشت، توپش را پیدا نکرد. ناراحت شد و به خانه برگشت. پرنده ها از آن بالا، همه چیز را دیدند. جیک جیک با هم زدند و یک تصمیم خوب گرفتند. آن قدر دور و بر خانه مرد کشاورز، منتظر ماندند تا او به خانه رفت و خوابید. پرنده ها خودشان را به حیاط خانه مرد کشاورز رساندند. توپ را پیدا کردندو به آسمان پریدند. بعد هم رفتند تا به خانه پسرک رسیدند و توپ را جلوی پای او انداختند. پسرک توپش را که دید، خندید. قصه ما هم به سر رسید. 🌳 🌾🌳 🌳🌾🌳 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سه خرگوش بازیگوش.pdf
2.06M
🌼پی دی اف 🌼عنوان: سه خرگوش بازیگوش 🍃🌸🐰🍃🐰🌸🍃🐰🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 📚کتاب فروشی 🌸هدی و عزیزجون با هم دیگه به فروشگاه کتاب رفتن تا کتاب بخرن. هدی یه کتاب خوب انتخاب میکنه. عزیزجون از هدی میخواد که زودتر برگردن خونه؛ برای اینکه قرار بود هدی بره خونه ی عمو محسن، ولی هدی اصلاً دوست نداره بره اونجا... 🌼 این داستان با زبانی ساده و روان کودکان را با مفهوم «صله ی رحم آشنا میکند. 🌸در این قسمت از برنامه ی «یک آیه، یک قصه عزیزجون به آیه ی ۲۵ سوره ی مبارکه ی «رعد» اشاره میکنن. 🍃خداوند در این آیه می فرماید: «وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ. و آنان که پس از پیمان بستن با( خدا و رسول) عهد خدا را می شکنند و هم از آنچه خدا امر به پیوند آن کرده پاک میگسلند و در روی زمین فساد و فتنه برمی انگیزند اینان را لعن (خدا) و منزلگاه عذاب سخت دوزخ نصیب است.» 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸جمعه تون عالی 🌼روزتان شـاد و پراز دلخوشی 🌸و پـراز اتفاقات زیبـا 🌼براتون روزی پراز لطف خداوند 🌸دلی آرام زنـدگی گـرم و 🌼طاعاتی مقبول درگاه الهی 🌸و یک دنیا سلامتی آرزومندم 🌼روزتـون زیبـا و در پنـاه خـدا 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
این وسایل خونه کودکت رو نابغه می کنه 🌼کاسه بشقاب کاسه بشقاب ها رو بدید دستش بعد ازش بخواهید از کوچیک به بزرگ بچینه این کار باعث افزایش دقت و تمرکز در کودک میشه. 🌸برنج به اسباب بازی رو تو برنج قایم کن و از کودک بخواهید پیداش کنه این بازی به حل مسأله کودک کمک می کنه. 🌼نمک کشیدن نقاشی با نمک ، ساختن تپه و .... به رشد خلاقیت کودک کمک می کنه. 🌸حبوبات یه مشت حبوبات بریزید تو ظرف و از کودک بخواهید اونهایی که شبیه هستند رو جدا کنه با این مهارت دست ورزی کودک تقویت میشه. هر چقدر کودک زودتر این مهارت ها رو یاد بگیره زودتر به رشد مغزش کمک می کنه. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐥🐣جوجه نوک نوکی🐣🐥 یک جوجه بود به هر چیزی نوک می زد. به زمین ، درخت، اسباب بازی بچه ها، به آدم ها و بند کفش ها هم نوک می زد. برای همین به او می گفتند: جوجه نوک نوکی! جوجه نوک نوکی یک روز صبح از خواب بیدار شد . رفت تا چیزی پیدا کند .و به آن نوک بزند. رفت و رفت تا اینکه یک چیز قلقلی دید. رفت جلو . می خواست نوک بزند. قلقلی قل خورد و رفت جلوتر. جوجه هم رفت دنبالش. باز هم تا آمد نوک بزند ، قلقلی قل خورد و در رفت. قلقلی بدو ، نوک نوکی بدو. تا این که قلقلی خسته شد. ایستاد و گفت:«چی از جان من می خواهی؟ مگه من کرمم می خواهی مرا بخوری! من چسبم» نوک نوکی گفت: کاری ندارم چی هستی. یک نوک می زنم و می روم. چسب قلقلی گفت: خب بزن نوک نوکی یک نوک زد به چسب قلقلی. نوکش چسبی شد و چسبید به هم. قلقلی گفت: از اولش هم گفتم نوک نزن ، گوش نکردی. جوجه نوک نوکی نوکش باز و بسته نمی شد. برای همین نمی توانست جواب بدهد. فقط با ته گلوش هوم هوم می کرد. چسب قلقلی گفت: من که حرفهایت را نمی فهمم. خداحافظ. بعد هم قل خورد و رفت. جوجه هم رفت پیش باباش تا چسب های نوکش را پاک کند 🐣 🐥🐣 🐣🐥🐣 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کک به تنور 🌼در یک ده کوچک پیرزنی بود که نان می پخت. وقتی پیرزن نان می پخت همه خوشحال می شدند. درخت ها،گنجشک ها بچه ها و مورچه ها. یک روز خاله پیرزن داشت نان می پخت که افتاد توی تنور... 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4